eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
باید خیلی چیزها رو رعایت کنی! حواست به خیلی چیزها باشه! اینی که امروز دیدی یه گوشه اش بود! بعد آرومتر ادامه داد: _هر چند این اتفاقات کمه اما باید بدونی این راهی که میخوای بری از این حرفها هم داره اگر نمیتونی یه فحش خوردن رو تحمل کنی به نظر من... نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم: _به نظرتون چی! منصرف بشم بهتره!!! نخیررررر حاجی از این خبرا نیست!!!! فحش و کتک که سهله! من پای حرفم ایستادم تا پای جون! نفس عمیقی کشید و گفت: _خوبه آقا مرتضی که اینقدر مسری برای رفتن! اما یادت باشه تنها رفتن مهم نیست! با کنایه گفتم: _مهم به مقصد رسیدنه آقا مهدی! مهدی در حالی که ماشین را روشن میکرد گفت: _نچ داداش! اشتباه مطلب رو گرفتی! یه نگاه بنداز همین الان ما مقصدمون کجا بود؟! رستوران! خوب بهش رسیدیم!مقصودمون چی بود؟! غذا خوردن! فکر کنم واضحه به رسیدیم اما به نرسیدیم! حرف به اینجا که رسید دیگه ساکت شد و تا در خونه هیچ صحبتی نکرد... حرفش ذهنم رو درگیر کرد: به مقصد رسیدیم اما به مقصود نه....! منم دیگه ساکت شدم تا بیشتر خرابکاری نکنم! در خونه که رسیدیم، خواستم پیاده شم که گفت: _مدارکت را آماده کن، فردا خودم میام دنبالت با هم بریم برای ثبت نام... بعد ادامه داد: _چند تا از دوستانم هستن می تونن کمکت کنن... خدایش خیلی خجالت کشیدم...گفتم: _حلالم کن شیخ مهدی! بیام حوزه درست میشم... لبخندی زد و بدون اینکه به روی خودش چیزی رو بیاره دستش رو گرفت بالا و گفت: _انشاالله فردا می‌بینمت یا علی... 🌱ادامه دارد.... 🌱نویسنده؛ سیده‌زهرا بهادر 🌱https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌱🌱🌱🌱🌱🌱