باید خیلی چیزها رو رعایت کنی! حواست به خیلی چیزها باشه! اینی که امروز دیدی یه گوشه اش بود!
بعد آرومتر ادامه داد:
_هر چند این اتفاقات کمه اما باید بدونی این راهی که میخوای بری از این حرفها هم داره اگر نمیتونی #برای_اسلام یه فحش خوردن رو تحمل کنی به نظر من...
نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم:
_به نظرتون چی! منصرف بشم بهتره!!! نخیررررر حاجی از این خبرا نیست!!!!
فحش و کتک که سهله! من پای حرفم ایستادم تا پای جون!
نفس عمیقی کشید و گفت:
_خوبه آقا مرتضی که اینقدر مسری برای رفتن! اما یادت باشه تنها رفتن مهم نیست!
با کنایه گفتم:
_مهم به مقصد رسیدنه آقا مهدی!
مهدی در حالی که ماشین را روشن میکرد گفت:
_نچ داداش! اشتباه مطلب رو گرفتی! یه نگاه بنداز همین الان ما مقصدمون کجا بود؟! رستوران! خوب بهش رسیدیم!مقصودمون چی بود؟! غذا خوردن! فکر کنم واضحه به #مقصد رسیدیم اما به #مقصودمون نرسیدیم!
حرف به اینجا که رسید دیگه ساکت شد و تا در خونه هیچ صحبتی نکرد...
حرفش ذهنم رو درگیر کرد: به مقصد رسیدیم اما به مقصود نه....! منم دیگه ساکت شدم تا بیشتر خرابکاری نکنم!
در خونه که رسیدیم، خواستم پیاده شم که گفت:
_مدارکت را آماده کن، فردا خودم میام دنبالت با هم بریم برای ثبت نام...
بعد ادامه داد:
_چند تا از دوستانم هستن می تونن کمکت کنن...
خدایش خیلی خجالت کشیدم...گفتم:
_حلالم کن شیخ مهدی! بیام حوزه درست میشم...
لبخندی زد و بدون اینکه به روی خودش چیزی رو بیاره دستش رو گرفت بالا و گفت:
_انشاالله فردا میبینمت یا علی...
🌱ادامه دارد....
🌱نویسنده؛ سیدهزهرا بهادر
🌱https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌱🌱🌱🌱🌱