🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۱۳۴
مولا علی علیهالسلام نفسی تازه نمود و ادامه داد:
_بلی براستی که او همان کسی بود که با رسول الله همراه جمعی از اصحابش برای عیادت نزد من آمدند، رفیقش با گوشه چشم به او اشاره کرد و گفت:«یا رسول الله !! تو درباره علی با ما عهد کردی ولی من در علی کسالتی میبینم، اگر علی از دنیا رفت به سوی چه کسی برویم؟!» صلیاللهعلیهواله فرمود : «بنشین!(و این جمله را سه بار تکرار کرد)» و سپس رو به آن دو کرد و فرمود:«علی علیه السلام نه فقط با غین مرضش نمیمیرد، بلکه علی نخواهد مرد تا وقتی که او را از خشم پر کنید و حیله و ظلمی وسیع بر او روا بدارید، ولی علی را در مقابل این کردارها #بردبار خواهید یافت و علی نمیمیرد تا وقتی که از شما دو نفر ناراحتی و آزارهایی به او برسد و او #نمیمیرد بلکه اورا #میکشند و #شهید می شود.
علی علیهالسلام نگاهی به جمع انداخت و ادامه دادند:
_آری این دونفر همان هایی بودند که در جمعی هشتاد نفره که چهل نفر عرب و چهل نفر عجم ،حضور داشتند و این هشتاد نفر بر امیرالمومنین بودن من ، شهادت دادند...در آنزمان پیامبر صلیاللهعلیهواله رو به آنها و این دو ،فرمود:«شما را شاهد میگیرم که علی برادر و وزیر ووارث و وصی و خلیفهٔ بعد از من میان امت و صاحب اختیار هر مؤمنی میباشد به دستورهای او گوش فرادهید و اطاعت کنید.»
آری ای جمع در میان آن گروه ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و سعد و ابن عوف و ابو عبیده سالم و معاذبن جبل و جمعی از انصار حضور داشتند و پیامبر باز فرمود شما را در این امر شاهد میگیرم و دیدید چگونه رسم عهد به جا آوردند و چگونه با امر خدا و دستور رسولش برخورد نمودند...
علی انگار سر دردلش باز شده بود، گفتنی هایی را میگفت که همه بر درستی اش شهادت میدادند..
مولا علی علیه السلام،بعد از نقل این قضیه رو به جمعیت نمود و فرمودند:
_سبحان الله از این که چقدر فتنه و گرفتاری از گوساله و سامری این امت به قلبشان رسوخ کرده است... آنان اقرار و ادعا کردند که پیامبر صلیاللهعلیهواله: «خداوند برای ما اهلبیت نبوت و خلافت را جمع نمیکند!!» و حال آنکه پیامبر صلیاللهعلیهواله به همین هشتاد نفر فرمود:«علی را به سِمَت امیرالمؤمنین قبول کنید» و آنان را بر این قضیه شاهد گرفت.
و بعد به زعم خود خلیفه رسول خدا را کنار زدند و شورا انجام دادند و اقرار کردند پیامبر کسی را بعد خود خلیفه قرار نداده...
امیر المؤمنین به اینجای کلامش رسیده بود و جمع پیش رو سرها را به زیر افکنده بودند، هرکدام در ذهن خود شرمنده از اینهمه بدعهدی به دنبال راهی برای جبران بودند، اما هنوز روزها و سالها باید میآمد و میرفت تا حقی که غصب شده بود ،به صاحبش برگردد...
فضه از پشت درب تمام کلام مولایش میشنید، اشک از چشم میسترد و در دل دعا میکرد که به زودی بساط ظلم و تحریف برچیده شود...!
در همین حین دود آتش تنور از اجاق مطبخ به هوا برخواست، فضه دانست که بانوی خانه در تدارک پختن نان است..سریع به سمت تنور روان شد،تا چون همیشه دستی برساند وکمکی کند.
هیاهوی فرزندان علی علیهالسلام که با هم به بازی نشسته بودند بر آسمان بلند بود.
فضه که مدتی بود درحادثهای ناگوار، فرزندش ثعلبه و شویش ابوثعلبه را ازدست داده بود بیش از پیش به فرزندان مولایش احساس نزدیکی میکرد...
او تازه به عقد مردی دیگر از عرب درآمده بود ،تا روزگار بگذراند و زندگی کند،اما همچنان تنها کلامی که از دهانش خارج میشد، کلام خدا بود و لاغیر...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟