🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۵۲
و تو آغاز مى کنى:
_✨بسم االله الرحمن الرحیم
اى اهل کوفه!
اى اهل خدعه و خیانت و خفت!
گریه مى کنید ؟!
اشکهایتان نخشکد..
و ناله هایتان پایان نپذیرد.
مثل شما مثل آن زنى است که پیوسته رشته هاى خود را به هم مى بست و
سپس از هم مى گسست .(22)
پیمانها و سوگندهایتان را ظرف خدعه ها و خیانتهایتان کرده اید.
چه دارید جز لاف زدن ، جز فخر فروختن ، جز کینه ورزیدن ، جز دروغ گفتن ، جز چاپلوسى کنیزکان و جز سخن چینى دشمنان ؟!
به سبزه اى مى مانید که بر مزبله و سرگینگاه روئیده است..
و نقره اى که مقبره هاى عفن را آذین کرده است...
واى بر شما که براى قیامت خود، چه بد توشه اى پیش فرستاده اید...
و چه بد تدارکى دیده اید.
خشم و غضب خداوند را برانگیخته اید
و عذاب جاودانه اش را به جان خریده اید.
گریه مى کنید؟!
به خدا که شایسته گریستید.
گریه هاتان افزون باد و خنده هاتان اندك.
دامان جانتان را به ننگ و عارى آلوده کردید. که هرگز به هیچ آبى شسته نمى شود.
و چگونه پاك شو ننگ و عار شکستن فرزند آخرین پیامبر و معدن رسالت ؟!
کشتن سید جوانان اهل بهشت ؛
کسى که تکیه گاه جنگتان ، پناهگاه جمعتان ، روشنى بخش راهتان ، مرهم زخمهایتان ، درمان دردهایتان ، آرامش دلهایتان و مرجع اختلافهایتان بود.
چه بد توشه اى راهى قیامتتان کردید
و بار چه گناه بزرگى را بر دوش گرفتید.....✨
کلامت، کلام نیست زینب!
#تیغى است که #پرده_هاى_تزویر را مى درد و مغز حقیقت را از میان پوسته هاى رنگارنگ #نیرنگ برملا مى کند.... #شمشیرى است که #نقابها را فرو مى ریزد...
و #ماهیت_خلایق را #عیان مى سازد.
صداى شیون و گریه لحظه به لحظه بلندتر مى شود.
کودکانى که به تماشا سر از پنجره ها در آورده اند، شرمگین و غمزده غروب مى کنند.
چند نفرى در خود مچاله مى شوند و فرو مى ریزند.
عده اى سر بر دیوار مى گذارند و ضجه مى زنند.
پیرمردى که اشک ، پهناى صورتش را فراگرفته و از ریشهاى سپیدش فرو مى چکد، دست به سوى آسمان بلند مى کند
و مى گوید
_پدر و مادرم فداى این خاندان که پیرانشان بهترین پیران و بانوانشان بهترین زنان و جوانانشان بهترین جوانان اند. نسلشان نسل کریم است و فضلشان ، فضل عظیم.
یکى ، در میان گریه به دیگرى مى گوید..
🌴ادامه دارد....
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۵۳
یکى ، در میان گریه به دیگرى مى گوید:
_به خدا قسم که این زن ، به #زبان_على سخن مى گوید.
و پاسخ مى شنود:
_کدام زن؟ واالله که این #خود_على است. این #صلابت ، این #بلاغت ، این #لحن ، این #خطاب ، این #عرصه ،
این #عتاب ، ملک طلق على است.
قیامتى به پاکرده اى زینب!
اینجا کوفه نیست. صحراى محشر است . یوم تبلى السرائر(23) است...
و کلام تو فاروقى(24) است که اهل جهنم و بهشت را از هم #متمایز مى کند. #شعله اى است که هر چه خرقه خدعه و تزویر و ریا را مى سوزاند....
آینه اى است که خلق را از دیدن خودشان به وحشت مى اندازد.
اشک و آه و گریه و شیون ، کوفه را برمى دارد.
هر چه سوهان ضجه ها تیزتر مى شود، صلاى تو جلاى بیشترى پیدا مى کند و برنده تر از پیش ، اعماق وجود مردم را مى شکافد و دملهاى چرکین روحشان را نشتر مى زند.
همچنان #محکم و #باصلابت ادامه مى دهى:
_✨مرگتان باد.
و ننگ و نفرین و نفرت بر شما.
در این معامله، سرمایه هستى خود را به تاراج دادید.
بریده باد دستهایتان که خشم و غضب خدا را به جان خریدید..
و مهر خفت و خوارى و لعنت و درماندگى را بر پیشانى خود، نقش زدید.
مى دانید چه جگرى از محمد مصطفى شکافتید؟
چه پیمانى از او شکستید؟
چه پرده اى از او دریدید؟
چه هتک حیثیتى از او کردید؟
و چه خونى از او ریختید؟
کارى بس هولناك کردید،...
آنچنانکه نزدیک بود آسمان بشکافد، زمین متلاشى شود و کوهها از هم بپاشد.
مصیبتى غریب به بار آوردید.
مصیبتى سخت ، زشت ، بغرنج ، شوم و انحراف برانگیز.
مصیبتى به عظمت زمین و آسمان.
شگفت نیست اگر که آسمان در این مصیبت ، خون گریه کند.
و بدانید که عذاب آخرت ، خوارکننده تر است و هیچ کس به یارى برنمى خیزد.
پس این مهلت خدا شما را خیره و غره نکند.
چرا که خداى عزوجل از شتاب در عقاب ، منزه است و از تاخیر در انتقام نمى هراسد.
''ان ربک لباالمرصاد.(25)''
به یقین خدا در کمینگاه شماست...✨
کوفه یکپارچه، ضجه و صیحه مى شود. گویى زلزله اى ناگهان، همه هستى همه را بر باد داده است.
آتشفشانى که از اعماق دلت ، شروع به فوران کرده ، مهار شدنى نیست.
شقشقه اى است انگار به سان شقشقیه پدر که تا تاریخ را به آتش نکشد فرو نمى نشیند...
نه شیون و ضجه هاى مردم ، از زن و مرد و پیر و جوان ،
و نه چشمهاى به خون نشسته دژخیمان
و نه نگاههاى تهدیدآمیز سربازان ،
هیچ کدام نمى تواند تو را از اوج #خشم و #خطاب و #عتاب و #توبیخ و #محاکمه خلق پایین بیاورد.
اما...
اما یک چیز هست که مى تواند و آن اشارات پنهانى چشم سجاد است...
و آن #نگاههاى_شکیب_جوى_امام_زمان توست.
و تو #جان و #دل به #فرمان این اشارات مى سپارى ، #سکوت مى کنى..
🌴ادامه دارد....
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۵۴
سکوت مى کنى و آرام مى گیرى....
اما گریه و ضجه و غلغله ، لحظه به لحظه شدیدتر مى شود...
آنچنانکه بیم اعتراض و عصیان و قیام مى رود.
#نگرانى و اضطراب در وجود ماموران و دژخیمان، بدل به #استیصال مى شود... و نگاهها، دستها و گامهایشان را بى هدف به هر سو مى کشاند.
راهى باید جست که #آتش_کلام_تو، کوفه را مشتعل نکند و #بنیان_حکومت را به مخاطره نیفکند.
تنها راه، کوچاندن هر چه زودتر کاروان به سمت #دارالاماره است.
سربازان و دژخیمان ، مردم را از کاروان جدا مى کنند...
و با هر چه در دست دارند، از #نیزه و #شمشیر تا #شلاق و #تازیانه ، کاروان را به سمت دارالاماره پیش مى رانند....
ازدحام جمعیت ، عبور کاروان را مشکل مى کند،
چند مامورى که پیش روى کاروان قرار گرفته اند،
ناگهان تازیانه ها را مى کشند و دور سر مى چرخانند...
تا سریعتر راه را باز کنند...
و کاروان را به دارالاماره برسانند.
گردش ناگهانى تازیانه ها مردم را وحشتزده عقب مى کشد و بر روى هم مى اندازد....
اما راه کاروان باز مى شود.
#شترها به اشاره ماموران به حرکت درمى آیند و #علمها و #پرچمها و #نیزه_هاى_حامل_سرها دوباره افراشته مى شوند.
تو و ...
ناگهان چشمت به چهره چون ماه #برادر مى افتد...
که بر فراز نیزه، طلوع ... نه ... غروب کرده است .
خون سر، پیشانى و محاسن سپیدش را پوشانده است... و موهاى سرخ فامش در تبانى میان تکانهاى نیزه و نسیم ، به دست باد افتاده است.
تو سرت سلامت باشد و سر معشوقت حسین ، شکافته و خون آغشته ؟!
این در قاموس عشق نمى گنجد.
این را دل دریایى تو بر نمى تابد.
این با دعوى دوست داشتن منافات دارد، این با اصول محبت ، سر سازگارى ندارد.
آرى ... اما... آرامتر زینب !
تو را به خدا آرامتر.
اینسان که تو بى خویش ، #سربرکجاوه مى کوبى ، ستونهاى #عرش به لرزه مى افتد.
تو را به خدا کمى آرامتر.
رسالت کاروانى به سنگینى #پیام_حسین بر دوش توست.
نگاه کن !
خون را نگاه کن که چگونه از لابه لاى موهایت مى گذرد،
چگونه از زیر مقنعه ات عبور مى کند
و چگونه از ستون کجاوه فرو مى چکد!
مرثیه اى که به همراه اشک ، بى اختیار از درونت مى جوشد و بر زبانت جارى مى شود،...
آتشى تازه در خرمن نیم سوخته کاروان مى اندازد.
""یاهلالا لما استتم کمالا ما توهمت یاشقیق فؤ ادى غاله خسفه فابدى غروبا کان هذا مقدرا مکتوبا(26)
اى هلال ! اى ماه نو! که درست به هنگامه بدر و کمال ، چهره اش را خسوف گرفت و درچار غروب شد.هرگز گمان نمى بردم اى پاره دلم که این باشد سرنوشت مقدر مکتوب...'''
چه مى کنى تور را این کاروان دلشکسته ، زینب !؟
دختران و زنان کاروان که تا کنون همه بغضهایشان را فرو خورده بودند،
اکنون رها مى کنند و بر بال ضجه هایشان به آسمان مى فرستند.
همه اشکهایشان را که به سختى در پشت سد چشمها، نگاه داشته بودند،
اکنون در بستر صورتها رها مى کنند و به خاك مى فرستند.
و همه زخمهاى روحشان را که از چشم مردم پوشانده بودند،
اکنون به نشتر مرثیه سوزناك تو مى گشایند و خون دلشان را به #آسمان مى پاشند.
مردم ، وحشت مى کنند از این هول و ولا و ولوله ناگهانى،...
و ماموران در مى مانند که چه باید بکنند...
🌴ادامه دارد....
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۵۵
و ماءموران در مى مانند که چه باید بکنند...
با این چهره هاى پنهان و گریان، با این کجاوه هاى لرزان و با این صیحه هاى ناگهان...
سجاد، مرکبش را به تو نزدیکتر مى سازد و آرام در گوشت زمزمه مى کند:
_✨بس است عمه جان! شما بحمدالله #عالمه_غیرمتعلمه اید و استاد کلاس ندیده. خدا شما را به علم #لدنى و #تفهیم الهى پرورده است.
و تو با جان و دل به #فرمان_امام_زمانت ، سر مى سپرى ، سکوت مى کنى و آرام مى گیرى.
اما نه ، این صحنه را دیگر نمى توانى تحمل کنى.
زنى از بام خانه مجلل خود، سر بر آورده است ، و به سر بر نیزه حسین ، اهانت مى کند،...
زباله مى پاشد و ناسزا مى گوید.
زن را مى شناسى ، #ام_هجام از بازماندگان خبیث #خوارج است.
#دلت_مى_شکند،...
دلت به سختى از این #اهانت مى شکند، آنچنانکه سر به آسمان بلند مى کنى و از اعماق جگر فریاد مى کشى :
_✨خدایا! خانه را بر سر این زن خراب کن!
هنوز کلام تو به پایان نرسیده،...
ناگهان انگار زلزله اى فقط در همان خانه واقع مى شود، ارکان ساختمان فرو مى ریزد و زن را به درون خویش مى بلعد.
زن ، حتى #فرصت_فریادى پیدا نمى کند....
خاك و غبار به هوا بلند مى شود.
رعب و وحشت بر همه جا سایه مى افکند و بیش از آن ، #حیرت بر جان همگان مسلط مى شود.
پس آن زن اسیر زجر کشیده مظلوم ، صاحب چنین قرب و قدرتى است ؟
بى جهت نیست که در خطابه خود، از موضع خدا، با خلق سخن مى گفت ؟
این زن مى تواند به نفرینى، کوفه را کن فیکون کند.
پس چرا سکوت و تحمل مى کند؟
چه حکمتى در کار این خاندان هست ؟!
کاروان ، همه را در بهت و حیرت فرو مى گذارد....
و به سمت دارالاماره پیش مى رود.
#خبر به سرعت باد در کوچه پسوچه هاى #کوفه مى پیچد.
ماموران تا خود دارالاماره جرات نفس کشیدن پیدا نمى کنند.
کاروان به آستانه دارالاماره مى رسد...
هر چه کاروان به دارالاماره نزدیکتر مى شود از حضور مردم کاسته مى گردد...
و بر تعداد ماموران و حاجبان افزوده مى
شود.
وقتى که #دارالاماره در منظر چشمهایت قرار مى گیرد،
باز به یاد #پدر مى افتى....
🌴ادامه دارد....
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🌷🌷معرفی شهید.... 🌷🌷
🌷نام ونام خانوادگی:
شهید محمد رضا حقیقی
🌷تاریخ تولد:
۱۴ اذر ۱۳۴۴
🌷تاریخ شهادت:
شب ۲۱ بهمن ۱۳۶۴
🌷محل شهادت:
عملیات والفجر ۸ در ساحل فاو
🍃زندگينامه شهید محمدرضا حقیقی🍃
http://eheyat.com/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%D9%8A%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%AD%D9%82%DB%8C%D9%82%DB%8C/
#برایمان_حمدی_بخوانین_که_شما_زنده_اید_و_ما_مرده...
🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
👣شهیدی که در قبر خندید
https://article.tebyan.net/118319/
👣گفتگو با مادر شهید
https://www.mashreghnews.ir/news/624038/
👣 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
📜وصیت نامه شهید محمد رضا حقیقی
https://article.tebyan.net/383796/
📜 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
سݐـاس فــراوان از دوسٺ عزیزے که زحمــٺ جمــع آورے مطــالب رو کشــیدن😊
اجرشون با خانوم جان☺️☝️
خانوم حضرت زینب سلام الله علیها
#ادمین_نوشٺ