🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
چند پارت سورپرایز بریم فعلا😍✌️ ۴۲ تا ۵۰💎✨🕌👇👇
پارت ۵۱ تا ۷۰✨🕌💞👇👇
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۱
همگان چشم به مردی داشتند که کمی قبل از این در نماز انگشتری گرانبها بخشید و به افتخارش از آسمان آیه نازل شد و خداوند بی پرده به بندگانش، این مرد را به عنوان ولیٌ خودش بعد از پیامبر صلی الله علیه واله، معرفی نمود..
حال همگان به علی علیه السلام، خیره بودند، این مرد پهلوان همو که ندای آسمانی او را «لافتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار» خواند، میبایست، اعجازی دیگر رو کند.
علی علیه السلام ، سلام نماز را داد و با اشاره پیامبر ، متواضعانه ازجابرخاست و به سمت ایشان رفت.
علی کنار پیامبر قرار گرفت، رسول خدا یکی از دست هایش را به دور شانه های او انداخت و علی را بیش از قبل به خود نزدیک کرد و همانطور که با محبتی عمیق او را مینگریست، لبخندی زد...
و سپس نگاهی به مرد عرب و طفل ترسان پیش رویش کرد و رو به پسرک که رد اشک هنوز بر گونه هایش باقی بود کرد و فرمود : _پسرم، آیا این مرد را دوست میداری؟
پسرک همانطور که نگاهی به پیامبر و نگاهی به علی میکرد، سرش را به نشانه تایید تکان داد و ناگهان همچون تیری که از کمان بیرون میجهد، ازجاپرید، خود را به پیامبر رساند و ابتدا دست پیامبر و سپس دست علی را بوسه باران کرد.
پیامبر صلی الله علیه واله، که کل صورتش از شادی میدرخشید.رو به مرد عرب کرد و گفت :
_برو به خانه و افکار مهمل نباف، این پسر، از آن توست و در حلالزادگیاش هیچشکی نیست...
با این کلام پیامبر ، همگان متوجه شدند که موضوع از چه قرار بوده...
فضه که از فاصله ای دورتر شاهد وقایع بود. زیر لب تکرار کرد :
_با این حرکت پیامبر برهمگان ثابت شد که محبت علی برابر است با حلال زادگی...یعنی هیچ حرامزاده ای علی را دوست نمی دارد و یعنی علی در دل تمام بندگان پاک دنیا جای دارد و چه زیبا میزان و ترازویی را پیامبر به امتش نشان داد.
در این هنگام پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند:
_« لا یحبه الا مومن و لا یبغضه الا منافق »
و از این رو بود که بارها و بارها علی علیه السلام فرمود :
_به خدا سوگند از جمله پیمان هایی که رسول خدا با من نهاده بود ، آن بود که جز منافق با من دشمنی نمی ورزد و جز مومن مرا دوست نمی شمارد....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ آيا دشمني با اميرالمومنين عليه السلام نشانه حرامزادگيست ؟
🌺 کانال کتاب الله وعترتی در ایتا - تصویری👇
https://eitaa.com/ketaballahvaetrate
🌺 کانال کتاب الله وعترتی در ایتا - صوتی👇
https://eitaa.com/ketaballahvaetrate2
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۲
آری هر روز که میگذشت، اعجازها بود که از آسمان میرسید، تلنگرهایی که خداوند بر بدنهٔ جامعهٔ اسلامی میزد، تا آنها که نمیدانند، بدانند و آنها که در خواب غفلت هستند، بیدار شوند و آنان که دنبال دنیا فتاده اند ، آخرت را دریابند.
تمام این اعجازها و تلنگرها که مانند پیکانی رو به سوی زمین بود و گویی نوک این پیکان چیزی نبود جز اینکه
«آگاه باشید که علی همان حق و حق همان علی ست»...
بدانید که ...
«علی در قرآن جاری ست و قران همه در علی آشکار است» ،
بفهمید و ایمان بیاورید که ...
«پس از پیامبر ، #ولی و #سرپرستی برای شما نیست جز علی»..
فضه، این دخترک شیرین سخن ، تمام این اشارات خداوند را که در قالب حرکات پیامبر یا آیات قرآن جاری بود میگرفت و به گوش جان میسپرد.. و انگار این مقدّر خداوند بود که دست تقدیر، او را از قصر پدرش بیرون آورد و به بهشت زندگی علی و زهرا وارد کند، چرا که او باید خود، در زمانی دیگر ، تمام آنچه را که دیده و شنیده بود و به آن ایمان آورده بود، بیرون ریزد و بر همگان آشکار کند تا شاید گمراهی به راه آید ، دنیاطلبی، عقبی طلب شود و فریفته ای راه مستقیم را بشناسد...
فضه ازخوشحالی در پوست خود نمیگنجید، زیرا حال می دانست که همنشین «بهترین خلق» است و میدانست... درخانهای زندگی میکند که آیهٔ تطهیر بر سر اهل خانه نازل شده ، میدانست محبت مولایی را به دل دارد که خداوند دل در گرو مهر او اولاد او دارد...میدانست که این محبت آنچنان پاک است که فقط دلهای پاک را تسخیر می کند.
هر روز شیرین تر از دیروز میگذشت و روزها شتابان ،مسیر خود را طی میکرد
این روزها در مدینه خبرهای دیگری برپا بود و اینبار نه مسلمانان ، بلکه مسیحیان اطراف، علیالخصوص #مسیحیان_نجران ، به طلب حقیقت پای به این شهر مقدس نهاده بودند و میخواستند معرکهای برپا کنند تا در آن معرکه، آخرین پیامبر خدا را به سخره گیرند، اما غافل از این بودند که محمد صلی الله علیه واله حق است...
دینی که آورده حق است و خداوندش هم حق است و اسلام نیست مگر همان مسیحیت، که عیسی مسیح از آسمان آورد،اما اسلام کامل تر از مسیحیت است و مسیحیت نیست مگر همین اسلام ، الفبای مسلمانیت...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۳
مکه بزرگترین پایگاه کفار قریش فتح شده بود و میرفت تا اسلام،سرتاسر شبه جزیره عربستان و حتی سرزمینهای اطراف آن را مطیع خود سازد..
مردم نجران هم که مسیحی بودند و در منطقه مرزی حجاز و یمن زندگی می کردند، ماجرای ظهور پیامبر اسلام را شنیده بودند.
در این هنگام بود که پیامبر نمایندگانی به سمت نجران فرستاد و نامهای برای اسقف، بزرگ کشیشان مسیحی مینویسد، در قسمتی از این نامه آمده است که :
...من شما را از بندگی بندگان خدا به بندگی خدا فرا میخوانم و نیز از شما دعوت میکنم که از فرمانبری و ولایت بندگان خدا بدر آمده، ولایت خدا را پذیرا شوید ، اما اگر اسلام را نپذیرفتید، پس باید که جزیه بپردازید و اگر جزیه ندهید با شما اعلان جنگ میکنم.
بزرگان نجران بعد از خواندن نامه پیامبر به شور و مشورت نشستند و مصلحت در آن دیدند که ابتدا با حضرت رسول وارد مذاکره شوند، شاید که با این روش بر او فائق آیند.
از این رو به مدینه آمدند و با آن حضرت دربارهٔ درستی ادعای پیامبریش به بحث و مناظره پرداختند.
ولی از آنجا که محمد صلی الله علیه واله دینش، سخنش ، کلامش دلیلش همه و همه حق است و نشأت گرفته از علم الهی خداوند است پس مذاکرات مسیحیان با پیامبر به شکست انجامید...
و در پایان ، پیامبر به دستور خداوند، برای آنکه راه هرگونه فرار از حق و راستی را بر آنان ببندد، آنان را به یک نبرد جدید فراخواند.
نبردی که به پیشنهاد باریتعالی بود ، او که آفریدگار علی ست و عاشق این ولیّ آخرین پیامبرش...
گویی خداوند در این سالها که بسیار هم حساس بود ، در هر موضوعی می خواست عشقش را به علی اعلی به رخ تمام جهانیان بکشاند. تا همگان راه از چاه بازشناسند...تا همگان در حصار امن دین قرار گیرند، تا پس از پیامبرش ولی بلافصل او رهبری کند این عالم خلقت را ...
تا شورایی تشکیل نشود ....
تا سقیفه ای شکل نگیرد...
تا پهلویی نشکند،
محسنی سقط نشود ،
فرقی از هم نشکافد..
جگری پاره پاره نگردد...
و سری بالای نی نرود...
ولی داد از دست ابلیسان انسان نما که پا جای پای شیطان می گذارند و...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۴
قاصدان اسقف، یکی پس از دیگری به محضر پیامبر صلیاللهعلیه واله میرسیدند، آنها که اینک در مناظره شکست خورده بودند، به نوعی دنبال جبران مافات بودند تا آبروی از دست رفته شان را بازپس گیرند ..
اما طرف آنان نه محمدبن عبدالله، بلکه خداوند و خالق این جهان هستی بود .
در این هنگام، جبرئیل امین بر پیامبر نازل شد و آیه ای دیگر به ارمغان آورد :
_«حق همان است که از جانب خدا به تو رسیده است پس مبادا که در آن شک و تردید کنی، پس هرکس با تو در مقام مجادله درآید، بعد از آنکه به وحی خدا آگاهی یافتی، پس به آنان بگو بیایید تا هر کدام، فرزندانمان و زنانمان و جانهایمان را بیاوریم و سپس به مباهله بر خیزیم، تا روز قیامت و نفرین خدا بر دروغگویان فرود آوریم«آل عمران۶۱»»
به موجب این آیه ، خداوند راهی دیگر برای جنگ و نبرد پیش روی پیامبر و مسیحیان قرار داد، نبردی که هرگز در اسلام سابقه نداشت.
جنگی که تازه بود و برای همگان تازگی داشت ، نبردی که به تعبیر خداوند در این آیه« #مباهله» نام گرفت.
خبر نزول این آیه و این نبرد عجیب ، گوش به گوش و دهان به دهان رسید و در اندک زمانی ، تمام اهالی مدینه از آن با خبر شدند.
قاصدان اسقف مسیحی هم این جواب را که خداوند برای آنان تعیین نموده بود ، به سمع اسقف رساندند.
مسیحیان نیز از این نبرد نوظهور متعجب شده بودند و با خود میگفتند باید به این نبرد تن دهیم و ببینیم که پیامبر اسلام چگونه و به همراهی چه کسی در این نبرد به مصاف ما خواهد آمد.
اگر دیدیم که محمد بن عبدالله با اصحاب و سپاهیان خود با شوکت وجلال و جبروت به مباهله آمد، بیشک با او به جنگی بیسابقه و شدید برخواهیم خواست و تا خونش را نریزیم و اصحابش را تار و مار نکنیم ،از پا نخواهیم نشست..
اما اگر دیدیدم که او با بهترین کسان خود به میدان آمد ، آنوقت باید فکری دیگر کرد.
روز موعود این نبرد را تعیین نمودند، روز۲۴ ذیالحجه سال نهم هجرت...و همگان در انتظار این بودند که پیامبر چه خواهد کرد و سرانجام این پیکار به کجا خواهد کشید .
و فضه هم بی صبرانه منتظر رسیدن روز موعود بود...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۵
همه منتظر رسیدن روز موعود بودند و فکر میکردند آیا چه خواهد شد؟ اصلا منظور خداوند از این نبرد عجیب چیست؟
اما فضه با اینکه سن کمی داشت و در اسلام هم تازه مسلمان محسوب میشد ، با جان و دل فهمید که چه خواهد شد، او مطمئن بود بار دیگر،عشق خداوند را به علی اعلی شاهد خواهد بود...او خوب می دانست که هر حکم خداوند هزاران راز و رمز پوشیده و آشکار دارد و در اینجا یکی از آشکارترین اهداف خداوند ، چیزی نیست مگر نشان دادن مقام مولا علی به جهانیان و اینبار پروردگار اراده کرده بود که این منزلت را نه تنها به چشم مسلمانان، بلکه بین مسیحیان نیز جار بزند و برملا کند.
روز ۲۴ذی الحجه بود، همه در مکان تعیین شده گرد هم آمده بودند و منتظر رسیدن پیامبر بودند...
و محمد بن عبدالله صلی الله علیه واله آمد و چه با شکوه آمد...جلال و جبروتش آنچنان بود که چشمان ملائک آسمان را به خود خیره نموده بود، مسیحیان که جای خود داشتند.
شکوه آمدن پیامبر،نه آن شکوه پوچ و ظاهری بود که مسیحیان فکر میکردند.
آنها دیدند که پیامبر،
حسین را در آغوش دارد ،
دست حسن را در دست گرفته است
یعنی بدانید که اینان فرزندان محمد،برگزیدهٔ خداوند است.
دخترش فاطمه زهرا در یک طرف او قدم برمیداشت و به کل ملت این اشاره آشکار بود که مقصود از زنانمان در آیه مباهله، کسی جز حضرت صدیقهطاهره سلاماللهعلیها نمیباشد
و در سمت دیگر پیامبر صلی الله علیه واله ، علی اعلی قدم برمیداشت و این علی را اگر با همان آیه مباهله میخواستیم تفسیر کنیم میشد«جانهایمان»...آری پیامبر با عظمتی آسمانی و بی نظیر قدم به میدان مباهله نهاده بود...
و چه زیبا خداوند #اهلبیت پیامبر را به رخ عالمیان کشید و چه زیباتر به همگان گفت که علی علیه السلام نیست مگر جان محمد و محمد همان علی ست...
و این اشاره ظریف را عاشقانی که دل در گرو مهر محمد و آل او داده بودند به تمامی گرفتند و سرمست از این صحنه ملکوتی بودند.
مسیحیان با دیدن این صحنه تکان دهنده یقین کردند که اگر این پنج وجود مقدس که خداوند آنها را برگزیده ، دست به دعا بردارند و آنها را نفرین کنند، بی شک عذابی سخت بر آنان نازل میشود و کل جامعه مسیحیت کن فیکون میشود.
پیامبر در آن روز بر فراز تپه ای قرار گرفت و حسن و حسین را به دوش گرفت و فاطمه و علی را در دوطرفش در آغوش کشید و به همگان اعلام کرد که اینان اهل بیت منند و فرمود آی دنیا از الان تا قیام قیامت بدانید که :
_علی.....جان من است..علی جان محمد مصطفی است و گواهش آیه ۶۱سوره آل عمران....
و کاش که دنیا طلبان ان زمان دل در گرو این پیر غدار نمیدادند و پس از پیامبر دست به دامان ولیّ بلا فصل اومیزدند ،
محمد رفته بود ،اما جانش را در بین امت به ودیعه گذارده بود،تا امتش منحرف نشود... اما شیاطین دست به کار شدند تا امت محمد صلی الله علیه واله ،از مسیر اصلی اسلام منحرف گردد....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
10.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ نکات بسیار مهمی در مورد آیه مباهله که هر اهل سنت و شیعه ای باید بداند
🌺 کانال کتاب الله وعترتی در ایتا - تصویری👇
https://eitaa.com/ketaballahvaetrate
🌺 کانال کتاب الله وعترتی در ایتا - صوتی👇
https://eitaa.com/ketaballahvaetrate2
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۶
فضه مانند نهالی نورس در سایه سار دین اسلام و زیر تشعشع انوار پیامبر گرامی رشد میکرد و میبالید و هر روز در عمرش با واقعهای بزرگ مواجه بود که اشاره تمام این وقایع رو به سوی مرد خانه ای بود که فضه در آنجا زندگی میکرد..
حال فضه با تمام عمق وجود حس می کرد به راستی در خدمت شاهزاده های عالم قرار گرفته و چه سعادتی از این بهتر و چه زندگیی از این بابرکتتر،..
او سعی دارد تمام وقایع را به خاطر بسپارد و میداند این خدمت، این زندگی، این سعادتی را که نصیبش شده باید به طریقی جبران نماید. پس خوب هوش و گوش می کند تا آنچه را که با چشم خود میبیند و با گوش خود میشنود به آیندگانی که نمی بینند ، برساند...
سال نهم هجرت بود و یکسال از فتح مکه به دست مسلمانان میگذرد، خبرهایی می رسد که باقیمانده مشرکان به مکه آمد و شد دارند و به رسم جاهلیت به زیارت کعبه میپردازند.
یکی از عادات زشت و ناپسند آنها آن است که در مراسم زیارت خانه خدا، گاهی کاملا برهنه و عریان به گرد خانهٔ خدا طواف میکنند.خداوند از اینکه کعبه، نخستین پایگاه توحید، هنوز از آلودگی وجود ناپاک مشرکان و کافران پاک نشده است،ناخرسند و ناخشنود است.
از این رو در سال نهم هجرت ، پیامی دیگر از جانب خداوند بر مردم رسید، پیامی که اعلام برائت بود از مشرکین
خداوند نخستین آیات سوره توبه در اعلان رسمی #برائت از مشرکان و ممنوعیت ورود آنها به حریم مسجدالحرام را بر پیامبرش نازل فرمود و پیامبر از سوی خداوند دستوری میگیرد تا از ورود مشرکان به حریم پاک کعبه جلوگیری نماید و پس از پایان مهلتی چهارماهه، به خاطر پیمان شکنی ایشان، ریشهٔ شرک و کفر را بخشکاند.
پیامبر آیات نازل شده را برای مردم بیان میکند، او به دنبال قاصدی ست تا فیالفور به سمت مشرکان بفرستد و دستور خداوند را به آنان ابلاغ نماید.
خیلی از یاران پیامبر اعلام آمادگی میکنند تا سعادت ابلاغ این آیات را از آن خود نمایند و پیامبر باید یکی از هزاران یار را انتخاب نماید ...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۷ و ۵۸
پیامبر دربین یاران چشم میگرداند،هیچکس نمیداند در ذهن پیامبر صلی الله علیه وآله چه میگذرد، #ابوبکر که در صف اول یاران نشسته و دل دل میکند که این افتخار را نصیب خود کند، با هیجان ازجا بلند میشود، نزدیک پیامبر میآید و با خواهش فراوان از او میخواهد که افتخار رساندن این آیات را از آن خود نماید.
پیامبر که مهربانیاش نشأت گرفته از مهر الهیست، روی او را زمین نمیزند و آیات نازل شده را به صورت فرمانی از جانب خداوند که باید برای مشرکان قرائت شود به ابوبکر میدهد تا این فرمان را اجرا کند.
فضه تمام این صحنه ها را شاهد است ، دل درون سینه اش میتپد، او خوب میداند کسی جز مولایش چنین سعادتی را نخواهد داشت، اما وقتی میبیند پیغام رسان پیامبر شخص دیگری ست، برایش سوال پیش میآید و ذهنش مشغول این امر می شود.
ابوبکر از شادی در پوست خود نمیگنجد، با دیده تکبر به دیگران نگاه میکند، حال او هم بهانهای پیدا کرده که بر مسلمین فخر بفروشد و به این سعادتی که نصیبش شده، افتخار نماید....ابوبکر به این ماموریت بسیار مهم اعزام می شود...
در اینجا عشق خداوند دوباره به جوشش می افتد و مهرش به بهترین بندگانش فوران میکند.
هنوز قاصد پیامبر به نیمه راه نرسیده که دوباره جبرییل امین نازل میشود و از سوی خداوند نغمه های عاشقانه سر میدهد و فرمانی تازه می آورد.
حالتی معنوی به پیامبر دست میدهد و همگان میدانند که در این حالت جبرییل به حضور او رسیده، پس از لحظاتی ، پیامبر، علی را به سوی خود میخواند..چیزی کنار گوش او میگوید که اطرافیان متوجه نمیشوند...
علی علیه السلام پس از شنیدن کلام پیامبر صلی الله علیه واله، فی الفور کفش به پا میکند و عزم سفر میکند ،..
جمعیت با تعجب دوره اش می کنند و هر کس سوالی از او میپرسد ، اما متن تمام سؤالها یکی ست :
_ابوتراب چه اتفاقی افتاده؟؟پیامبر در گوش تو چه گفت ؟آیا امری مهم رخ داده؟
علی لبخندی میزند و...
فضه هم که ذهنش سخت درگیر موضوع بود ازجابرخواست خود را به جمعیتی که گرادگرد مولایش حلقه زده بودند رساند و از فاصله ای دورتر شاهد ماجرا بود. و گوش هایش را تیز کرده بود تا ببیند مولایش به باران سوالات مردم چه جواب میدهد.
علی علیه السلام، همانطور که لبخندی ملیح روی صورتش نشسته بود،رو به جمعیت دورش گفت :
_هیچ نشده برادران ، پیامبر صلی الله علیه وآله به من فرمان داد که فوراً خود را به ابوبکر برسانم و هر کجا که او را دیدم، آیات قرآن را از او بگیرم و خودم آن را برای مشرکان بخوانم.
فضه با شنیدن این حرف، لبخندی به لب آورد و با خود تکرار کرد :
_براستی کسی جز مولایم علی ، لایق این سعادت و ابلاغ فرمان خداوند به مشرکان نبوده و نیست.
جمعیت که حالا می دانستند قضیه از چه قرار است ، علی را بدرقه کردند و دوباره به حضور پیامبر رسیدند.
هنوز ساعتی از رفتن ابوتراب نگذشته بود که ابوبکر هراسان خود را به پیامبر رسانید ...ابوبکر که انگار در افکاری عجیب غرق بود، نزدیک پیامبر آمد و با لحنی که از هیجان میلرزید گفت :
_چه شده یا رسول الله ؟! بین راه بودم که ابوتراب خود را به من رسانید و آیات را از من گرفت و گفت که به امر خداوند و دستور شما چنین می کند و من دانستم که واقعهای مهم رخ داده...آیا...آیا در. مدح من از آسمان آیه ای نازل شده؟!
جمعیت با شنیدن این حرف ابوبکر متعجب شدند و برخی زیر لب او را نیشخند میکردند، چرا که سابقه نداشت در مدح کسی جز علی از آسمان آیه نازل شود...
ناگاه مردی که سخن ابوبکر را شنیده بود از بین جمعیت برخاست و همانطور که از شدت خنده صدایش به رعشه افتاده بود گفت :
_ابابکر...آری جبرئیل امین به پیامبر نازل شد و تاکید کرد که تو لیاقت رساندن پیام خدا را به مشرکان نداری
و با این حرف آن مرد کل جمعیت خنده سر دادند...در این هنگام ابوبکر رو به پیامبر صلی الله علیه واله نمود و با حالتی سؤالی او را نگریست...
پیامبر نگاهی به جمع کرد و سپس رو به ابوبکر گفت :
_در مدح تو آیه ای نازل نشده اما جبرییل امین پیام دیگری از جانب خداوند برایم آورد و فرمود : «خداوند میفرماید که هرگز وحی خدا جز بوسیلهٔ خودت یا مردی که از خود تو باشد، نباید به مردم ابلاغ شود..»
آری منظور خداوند آن بود که علی همان ولی بعد از من است ،باید ابلاغ این آیات را برعهده گیرد..
و اینچنین بود که هر روز با وضوحی بیشتر، ولی بلا فصل پیامبر به ملت معرفی میشد و وجدان های بیدار این اشارات را با عمق جان میگرفتند..
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۹ و ۶۰
لحظات و دقایق و ساعتها و روزها و هفتهها و ماه ها چون برق و باد میگذشت و این گذشتن خبر از عبور انسانها از مراحل مختلف عمرشان میداد..
نزدیک به دوسال از آمدن فضه به مدینه النبی میگذشت، دو سالی که هرلحظهاش برابر با هزاران سال میبود و فضه در مکتب عدالت علوی و کلاس درس فاطمی ، درس انسان بودن و انسان ماندن را آموخته بود، دو سالی که او را چنان وابستهٔ این خاندان کرده بود که تاب و تحمل دوری از بانوی خانه را که چون مادر دوست میداشت ، نداشت...او خود را نه خادمه، بلکه فرزند این خانه میدانست...
و حالا توسط پیغام و پسغام هایی که آن جوان حبشی، همان سربازی که او را از حبشه به مدینه آورده بود، متوجه علاقه او به خود شده بود.
آن جوان ، فضه را از مولا علی خواستگاری نموده بود و مولا علی هم تصمیم گیری را بر عهده خود فضه گذاشته بود، البته مولایش تاکید کرد که این جوان، جوانی پاک و مسلمانی مؤمن است،
اما فضه دل از بانویش و این خانه نمیکند، او فکر می کرد با ازدواجش ،امکان این هست که اندکی هر چند کوچک از این خانه و خانواده دور شود، پس در جواب دادن تعلل میکرد و گاهی به این نتیجه میرسید که تمام عمرش را وقف زهرا سلاماللهعلیها کند و مانند پروانه دور او بچرخد.
اینک که موسم حج ابراهیمی بود، آن خواستگار سمج هم بر اصرارش افزوده بود و فضه جواب خواستگاری را به بعد ازمراسم حج و بازگشت به مدینه ،واگذار نموده بود.
کاروان زائران خانه خدا در شور و شعفی وصف ناپذیر بود، همه در تدارک سفر به سرزمین مکه و خانه خدا بودند و فضه از شادی در پوست خود نمیگنجید، چون او هم بعداز مدتها انتظار سعادت زیارت خانه خدا را پیدا کرده بود و جزء زائران همراه مولایش علی و جمعی از زنان پیامبرصلی الله علیه واله راهی مکه بود...
کاروان زائران مدینةالنبی، به همراه پیامبر صلی الله علیه واله وارد حرم امن الهی شدند، روزها، روزهای ماه ذی الحجه بود و پیامبر آخرین مراحل آئین حج ابراهیمی را به مردم آموزش میداد.
فضه هم همچون نوگلی تازه نفس ، عطر محمدی را به جان میکشید و آموزشهای پیامبر را به حافظه اش میسپرد و عجیب حلاوت زیارت خانهٔ خدا در جوار پیامبر و مولایش علی بر ذائقهٔ جانش نشسته بود.
زیارت خانه خدا به اتمام رسید و کاروانیان در راه بازگشت به سرزمینهای خود بودند
پیامبر صلی الله علیه وآله ، همچون نگین انگشتری در میان مسلمانان میدرخشید و به آنان درس خدا و خداشناسی و راه و رسم بندگی را میداد،...
در این هنگام باز حال رسولخدا متغیر شد، این حال و هوا برای فضه که نزدیک دو سال با خانوادهٔ رسالت همنشین بود ،بسیار آشنا میآمد.او خوب می دانست که در این حالت، جبرئیل امین است که از آسمان فرود آمده و میهمان محضر رسول خداست، پس باید منتظر پیامی دیگر از جانب خداوند بود.
بعدازگذشت دقایقی، پیامبر ازجا برخواست، همانطور که چهره اش نورانی تر از همیشه مینمو ، در بین جمعیت چشم گرداند و چشم گرداند و در آخر، نگاهش خیره بر روی مردی شد که شیر خدا بود در روی زمین، همو که او را پدر خاک می نامیدند ، ابوترابش میخواندند و عنوان شجاعترین مرد عرب را به خود اختصاص داده بود.
پیامبر همانطور که خیره در نگاه علی و علی غرق در چشمان حبیبش رسول الله بود، لبخندی چهرهٔ مبارکش را پوشانید و سپس رو به جمع فرمود :
_ای کسانی که ایمان آورده اید و راه درست و مستقیم را که همان راه حق و خداوند است یافتهاید، بدانید که اینک جبرئیل امین بر من نازل شد و پیغام بسیار مهمی را به من رسانید. پیامی که برای خداوند آنچنان مهم بوده که اراده کرده آن را در جمع حاجیان سرتاسر این کرهٔ خاکی بیان کند. پیامی که شما باید بشنوید و به گوش آنان که در این جمع نیستند و نمی شنوند، برسانید...
پیامبر قبل از خواندن پیام و آیه ای که بر او نازل شده بود، سخن ها گفت تا همگان به اهمیت این پیام پی ببرند.
فضه هم که در جمع حاجیان حضور داشت، سرا پا گوش شده بود تا حرف به حرف این پیام مهم را به گوش جان بسپارد، تا بداند خواستهی خدایش در چیست که اینهمه اهمیت داشته است و انگار حسی درون قلبش میگفت که بی شک این پیام مهم ، بیربط به مولای عرشیان و فرشیان امیرمومنان علی علیهالسلام نخواهد بود.
آری، فضه غرق در حرکات پیامبرش بود و پیامبر غرق در برکات دامادش علی....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟