این رمان هم تموم شد. فردا رمان جدید میذارم🌾
یه رمان جالب🌿 امنیتی🌱 عاشقانه🍀
⭕️ویژه متاهلین⭕️
منتظر باشین😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
💟رمان شماره👈 هشــــتاد و پنـــج🤔
💚اسم رمان؛ #اعترافات_یک_زن_از_جهادنکاح
🤍نویسنده؛ سیده زهرا بهادر
❤️چند قسمت؛ ۴۰ قسمت
✍با کانال رمانهای مذهبی✨ و امنیتی🇮🇷 همراه باشید.😇👇
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
📌مقدمه رمان شماره ۸۵؛؛؛؛
سلام همراهان گرامی و مخاطبین عزیز😊✌️
این رمان یک رمان👇
👈🌸تخیلی🌸فانتزی🌸امنیتی🌸انقلابی هست
👈فانتزی و تخیلی یعنی ممکنه که اصلا اتفاقهایی که در داستان افتاده واقعیت نداشته باشه ولی چون نکتههای خیلی خوبی داره ما میذاریم کانال
💥بهترین نکته این رمان اینه که👇
شخصیت داستان #خیلی_زود قضاوت میکنه و #تهمت میزنه(همین اتفاقی که گاهی برای همه ما پیش میاد)💥
👈پس خواهش میکنم زود #قضاوت نکنین و نویسنده و ما رو متهم نکنین تا پایان رمان بخونین بعد نظر بدین متشکرم🌾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾رمان معمایی، امنیتی و ویژه #متاهلین
🌾 #اعترافات_یک_زن_از_جهادنکاح
🌾 #قضاوت عجولانه ممنوووع
✍ قسمت ۱ و ۲
وقتی بهم گفتند قراره با چه کسی مصاحبه کنم جا خوردم !
به سر دبیر گفتم:
_یک زن اینجا ! جهاد نکاح! چطور ممکنه!اصلا مگر تو ایران همچین آدمهایی هم داریم؟
سردبیرمون با حالت خاصی گفت:
_بله دیگه مدافعان حرم رو میگن ولی این آدمها رو که دیگه نمیان بگن که! به خاطر همین این سوژه خیلی خاصه باید تا اتمام مصاحبه به کسی چیزی نگید یه وقت سوژه نپره...متوجه هستید که!
کمی ابروهامو کشیدم تو هم و با بی رغبتی گفتم:
_نمیشه این مصاحبه رو «خانم امجد» انجام بدن؟ شما که می دونید من اصلا از اینجور مصاحبه ها خوشم نمیاد...
با همون حالت خاصش گفت:
_من میدونم شما از چه مصاحبه هایی خوشتون میاد و از چه مصاحبه هایی خوشتون نمیاد! اتفاقا بخاطر همین گفتم شما این مصاحبه را انجام بدین تا بدونید همهی اونهایی که رفتن سوریه مدافع حرم نبودن! جالبه بدونید یکی از بچه هایی که سوریه بود پیشنهاد این سوژه را داد که تا حالا شکار رسانه نشده...
از طرز صحبت کردنش اصلا خوشم نیومد...
دلم میخواست سرش رو بکوبم توی دیوار مردیکه ی...
حیف ،حیف که به این کار نیاز داشتم
والا یه لحظه هم زیر بار همچین مصاحبهایی نمی رفتم....
ولی واقعا برای خودم سوال شده بود
چنین کاری از یک خانم چطور ممکنه!
جهاد نکاح! جهاد نکاح!
حتی فکر کردن بهش هم وحشتناک بود با اون داعشی های آدمخوار....
وای مو به تن آدم سیخ میشه...
در هر صورت چاره ایی نبود من باید مصاحبه را انجام میدادم زمان و محل
قرار مصاحبه را بهم گفتند.
سه شنبه ساعت ده صبح ....
دو روز دیگه مونده بود تا با این سوژه
ملاقات کنم.
حالا مگه فکر من آزاد میشد...
از موضوع این مصاحبه....از سوژه ایی که قرار بود ببینم....از اینکه اصلا چجوری روش میشه مصاحبه کنه...
از محل کارم که رسیدم خونه بدون اینکه استراحتی کنم رفتم سراغ لپ تاپم شروع کردم سرچ کردن که یک مقدار اطلاعات بیشتری راجع به جهاد نکاح داشته باشم.
این که قراره با چه نوع تفکری مصاحبه کنم آشفته ام کرده بود وقتی تحقیق کردم آشفته تر هم شدم...
نکته قابل توجهی که به چشم میخورد این بود که از کشورهای متفاوتی مثل تونس، تاجیکستان، افغانستان، روسیه هلند، و .... زنهایی بودند که خاطراتی از آن روزهای وحشتناک گفته باشن ولی از ایران کسی اشاره ایی به این مطلب نکرده بود
شاید سردبیر مون درست میگفت که این خانوم سوژه خاصیه که هنوز شکار رسانه ها نشده...
با خودم گفتم ...
خدا به داد من برسه که قرار بود من اولین نفری باشم چنین مصاحبه ای میگیرم
وقتی داشتم خاطرات این طیف از زن ها را می خواندم قلبم داشت کنده میشد آخه آدم چقدر میتونه زی شعور باشه که برای رسیدن به بهشت دست به همچین حماقتی بزنه!!!
هر عقل ناقصی هم با یک دو دو تا چهار تا می فهمید که این ره که می روند به ترکستان است نه بهشت....
البته خیلی هاشون هم به هوای پول سر از خرابه های داعش در آورده بودند که این درست باهمون دو دو تا چهار تا که براشون گفتن باعث راهی شدنشان بود و حالا دستشان در پوست گردو مانده بود و روحشان در گودالی از وحشت ...
ذهنم درگیر شده بود یعنی خانمی که قرار بود من باهاش مصاحبه کنم...
سودای بهشت در سر داشته!
یا طمع پول او را به سمت بیابان های سوریه کشانده ....
نکته دیگری که وجود داشت زن هایی که درگیر این توهم شوم شده بودن یا بی سواد بودند یا سطح سواد کمی داشتن یعنی حتی دریغ از یک دیپلم و دقیقاً همسرانشون همه دارای همین ویژگی بودند به علاوه ی تعصبی که نمیدونم از کدوم مذهب نشأت گرفته ؟؟؟
همه اینها سرنخهایی به من میداد که بدونم سوژه ی مصاحبه من چه ویژگی هایی داره تا بتونم کارم را راحت تر انجام بدم.
چیزی که من را نگران می کرد اکثر کسانی که در حین مصاحبه بودن به دلیل یادآوری خاطرات زجر آور و وحشتناک حالشون وسط مصاحبه بد میشد و این برای من که قرار بود مصاحبه بگیرم استرس ایجاد می کرد...
عجب گرفتاری شده بودم!
چی میشد این مصاحبه را خانم امجد بگیره وقتی که عاشق هم چنین سوژه هایی هم هست؟؟
بعضی وقت ها سر از کارهای سردبیرمون درنمیارم! حرفهایی که امروز زد با سپردن این مصاحبه به من!
شاید می خواست حال من رو بگیره که اگر نیتش این بود دقیقا زده بود وسط خال...
🌾 #امنیت اتفاقی نیست
🌾 بعضی گمانها #تهمت است
🌾ادامه دارد....
✍ نویسنده؛ سیده زهرا بهادر
🌾https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾