eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
246 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا عاقبت همه مون‌رو ختم بخیر کنه شب اول قبر واقعا تنهاییم خودمونیم و اعمالمون همه باهم برای عاقبت بخیری هم دعا کنیم
✸بنـــــــام خــــــدای بینـــــــا و شنـــــــــوا✸ 🚿رمان واقعی، کوتاه و تلنگری 🚿 ✍قسمت ۱ پیامک اومد... 📲کجایی خونه ای کارت دارم فلانیم! برات زحمتی دارم میخوام باشی ...بدمش دست تو.. که خیالم راحت باشه تموم کارهای غسلشو انجام میدی حداقل غسل اخرش درست باشه اینو که بهم گفت کمی شک کردم! ولی چیزی نگفتم تاخودمو رسوندم غسالخونه... جواب پیامکش رو دادم و رفتم غسالخونه یه لحظه حس کردم سالن عروسی اومدم اشتباهی! اکثرشون کم حجاب بودن😔 ولی من غساله این انتظار رو داشتم حداقل در غسالخونه کمی به خودمون بیایم یه لحظه فکر کنیم که بابا اخر این دنیا مر..گه! چرا از دستور خدا سرپیچی میکنیم!؟ ما که اول اخر همه مون باید از اینجا رد بشیم پس چرا اماده نیستیم! هیچی نگفتم و وارد سالن شدن اومد بغل کرد و دم گوشم گفت _حواست بهش باشه تورخدا جوونه زندگی نکرد زهرا .... گفتم :_شرط من اینه هیچکس دورم نباشه تا بتونم کارم رو درست و تمیز انجام بدم دیدم چندتا خانم گفتن نه ما کاری بهت نداریم فقط میخوایم نگاه کنیم! گفتم :_سینماس!!!! الان من چطور تن میت رو جلوی شما عریان کنم؟ یه لحظه چشمم به دستش خورد که از کاور زده بود بیرون.... 🪣ادامه دارد... ✸نویسنده: neiynava_313 ✷از راوی این روایات، انتشار گرفتم. ✸لطفا با رعایت ، مطالعه کنید (کودکان مطالعه نکنند) ✷کپی با ادرس صفحه اینستاگرام و عکس رمان https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا از دستور خدا سرپیچی میکنیم!؟ ما که اول اخر همه مون باید از اینجا رد بشیم پس چرا اماده نیستیم!
✸بنـــــــام خــــــدای بینـــــــا و شنـــــــــوا✸ 🚿رمان واقعی، کوتاه و تلنگری 🚿 ✍قسمت ۲ 🥺کاشت ناخن مصنوعی داشت تازه فهمیدم چرا بهم گفت حداقل غسل اخرش درست انجام بشه... گفتم کاشت داره؟؟؟؟!!! دیدم خانم های همراهش گفتن _اره... مگه چه اشکالی داره! یه لحظه نگاهم به دست هاشون افتاد دیدم خودشون هم کاشت دارن😔 بعد از اینکه خانم‌های همراه رفتن بیرون گفتم بچه‌ها صفر تا صدمون رو باید برای این جنازه بزاریم تموم سعی‌مون باید کنیم کاشت ناخن‌ها رو در بیاریم. یکی از بچه ها گفت: _دیدی برای خانواده‌اش هیچ اهمیتی نداشت! گفتم :_ولشون کن غیبتشون نکنیم برای من و تو که مهمه ! پس به وظیفمون عمل کنیم کار به کسی نداشته باشیم. گفتم _هیچی اشکال اینه کسی که کاشت داره تو غسل حیض و جُنُبش مونده، یعنی تموم غسل‌هاش به گردنشه! و منم اگه این کاشت ناخن در نیارم با همین بدن میره اون دنیا! شما که دلتون نمیخواد جنازه تون اینجور دفن بشه گفت:_ وا خانم مگه میشه نه درش نیارید بزارید بمونه گفتم :_باشه پس جای من اینجا نیست خودتون غسلش بدید ... اگه من میخوام غسل بدم نمیزارم حقی به گردنم بمونه، و ممنون میشم شما سالن رو ترک کنید الله اکبر 🪣ادامه دارد ... ✸نویسنده: neiynava_313 ✷از راوی این روایات، انتشار گرفتم. ✸لطفا با رعایت ، مطالعه کنید (کودکان مطالعه نکنند) ✷کپی با ادرس صفحه اینستاگرام و عکس رمان https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🚿رمان واقعی، کوتاه و تلنگری 🚿 ✍قسمت ۳ روضه‌ی حضرت زهرا سلام الله رو گذاشتم که فکرم مشغول روضه بشه... زیپ کاور رو کشیدم پایین سه نفری ج..نازه رو از اون کاور جدا کردیم دستشو گرفتم تو دستم تا لباسش رو دربیاریم، نگاه کردم به دستای کبود شده و قرمز رنگش، چی شد؟ یهویی چطور کاشت ناخن باب شد؟ چرا از همون اول جلوی سالن‌های ارایشگاه رو نگرفتن که امروز دختر ما، جوون ما بدون بی‌اطلاعی از این کار به راحتی بره کاشت کنه! و تموم رو بزاره گردنش🙂 لباس رو که دراوردیم ، اروم دست های خشک شده مثل سنگش رو گذاشتم پایین، عورتش رو با یک تیکه از لباسش پوشونیدم چون نگاه کردن بهش حرامه، سوهان برقی رو زدیم به دستاش اما چون دستاش جمع شده بود به سختی میشد با دستگاه سوهان برقی استفاده کرد، هرکاری کردیم نشد در بیاد میدونستم باید با چی دربیارم ولی برای اطمینان همون لحظه زنگ زدم دفتر مرجع تقلیدم، شاید باورکردنی نباشه..... 🪣ادامه دارد.... ✸نویسنده: neiynava_313 ✷از راوی این روایات، انتشار گرفتم. ✸لطفا با رعایت ، مطالعه کنید (کودکان مطالعه نکنند) ✷کپی با ادرس صفحه اینستاگرام و عکس رمان https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه‌ی حضرت زهرا سلام الله رو گذاشتم که فکرم مشغول روضه بشه...
✸بنـــــــام خــــــدای بینـــــــا و شنـــــــــوا✸ 🚿رمان واقعی، کوتاه و تلنگری 🚿 ✍قسمت ۴ شاید باورکردنی نباشه اما بالا سر جنازه من اینکارو کردم و گفتم موردم اینجوره! گفت حتی اگه هز...ینه بر باشه خانم باید کاشت در بیاد،‌ اگه زمان بر باشه باید در بیاد، تا زمانی که اسیبی به م..یت وارد نشه دیه ی گردنتون نیاد کاشت رو دربیارید! گفتم خب با سوهان برقی ، استون هم نشد در بیارم گفت: با یک چیز نوک تیزی بزنید زیرش در میاد ✓بازم جوابش رو میدونستم ولی برای اطمینان از کارم میخواستم جواب قطعی رو بگیرم... ناخن‌گیر بود لبه‌ی ناخن گیر رو گذاشتیم زیر ناخن مصنوعی و اروم اروم سعی کردیم ناخن مصنوعی در بیاد، زمان بر بود اذیت شدیم اما تا اخرین لحظه این کارو کردیم، خانواده پشت در هی میگفتن خانم ولش کنید بزارید کاشت بمونه‌ چه سخت میگیرید شما☺️ حرفا تو دلم بود اما ترجیح دادم سکوت کنم و کارم رو انجام بدم.. شاید کلماتم درست چینش نداشته باشن ولی چیزی رو که درک کردم رو نوشتم 😰میدونستید اگه غسلی به گردنتون باشه تا زمانی که قدم برمیدارید روی زمین مورد قرار میگیرید؟ میدونستی رزق و روزی برکت رو از زندگیت میبرید؟ میدونستی با وجود کاشت ناخن اون فرد دائما در حیض وجنب باقی میمونه! میدونستی کسی که طهارت نداره دعاش بالا نمیره🙂 🪣ادامه دارد ... ✸نویسنده: neiynava_313 ✷از راوی این روایات، انتشار گرفتم.لطفا با رعایت ، مطالعه کنید (کودکان مطالعه نکنند) ✷کپی با ادرس صفحه اینستاگرام و عکس رمان https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✸بنـــــــام خــــــدای بینـــــــا و شنـــــــــوا✸ 🚿رمان واقعی، کوتاه و تلنگری 🚿 ✍قسمت ۵ شب بود و مثل همیشه راهی غسالخونه شدیم گفتن میت هیچکس رو نداره! میتونید شب بیاید بی سرو صدا غسلش بدید و بعد تو سردخونه بزاریم. باخودم گفتم حتما یک خانم سن بالایی هست که رفتنش برای اطرافیانش مهم نبوده😔که اینجور گفتن هیچکس رو نداره‌‌‌‌‌‌‌.‌‌‌.. اسمون هم اون شب بغض داشت هر چند دقیقه اسمون شب با رعد وبرق های پی در پی روشن میشد واینجور من بیشتر خوفم میگرفت! ولی همون خوفی که بعدش منو به فکر خودمو اعمالم میبرد‌... رسیدم غسالخونه در ودیوار اونجا هم بوی غریبی میداد! جریان چیه؟ امشب چه خبره از این همه بغض! رفتم سمت اتاقی که جنازه داخلش بود هنوز رفیقام نیومده بودن، هنوز چهره شو ندیده بودم ولی سلام بهش دادم گفتم خدا رحمتت کنه مادر!! و ممنون که اجازه دادی امشب ما نوکری شما رو کنیم و شما رو اماده‌ی سفر اخرت کنیم❤️‍🩹 رفتم خودمو تو اینه ببینم و نقابم رو محکمتر کنم تا زمان غسل تو خیس نشه. رفیقم رسید و بعد از احوالپرسی رفتیم سمت عروسم که شروع به کار بشیم. کاور رو باز کردیم ابروهام رفتن بالا!! این که جوونه! این که پیر نیست! جا خوردم چون تصورم چیزی دیگه ی بود از چیزای که شنیده بودم‌. کارو رو که باز کردیم باچهره ی روبه رو شدم که فهمیدم غریبی در دیوار غسا‌لخونه و بغض اسمون از چیه😭 چهره اش اینقدر غم داشت اینو نه من بلکه رفیقامم گفتن‌ نه نه نمیتونستم اون فضای سنگین رو تحمل کنم رفتم سمتم گوشیم زیارت عاشورا گذاشتم تابتونم اون سنگینی فضا رو هضم کنم. خدای من چرا این خواهر اینقدر غریبه امشب!؟
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
✸بنـــــــام خــــــدای بینـــــــا و شنـــــــــوا✸ 🚿رمان واقعی، کوتاه و تلنگری 🚿 #آخرین_غسل ✍قسم
چی براش پیش اومده؟ مگه میشه هیچکس رو نداشته باشه! مگه میشه کسی از رفتنش ناراحت نباشه؟!... تموم بدن خشک شده بود! سر کج شده بود، صورت کبود شده بود، صدای رعد برق بلند شد بارون شدیدی گرفت و قطره های بارون تند تند میزدن روی شیشه ای که بالا سرمون بود! فضارو اگر بخوام براتون تعریف کنم اینجور بود که انگار خودمون رو داشتیم غسل میدایم تو اون بی کسی دنیا خو‌..ف از تموم کارهای داشتیم که این دنیا فرصت رو داشتیم وانجام ندادیم! خو.‌ف از تموم فرصت های که از دست رفت وراه برگشتی نبود.. نفس گیر بود همه چی ... یه لحظه تو اون دل شب صدای افتادن چیزی از غسالخونه اومد. جوری که از ترس من جیغ زدم گفتم صدا از کجا اومده جز ما که کسی اینجا نیست. 🪣ادامه دارد‌‌‌‌... ✸نویسنده: neiynava_313 ✷از راوی این روایات، انتشار گرفتم. ✸لطفا با رعایت ، مطالعه کنید (کودکان مطالعه نکنند) ✷کپی با ادرس صفحه اینستاگرام و عکس رمان https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5