eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
236 ویدیو
37 فایل
💚 #الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 🤍ن‍اشناسم‍ون https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۴♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۴۶ 🎙مــــیباره بارون روی سر مجنون توی خیابونه رویایی میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی .... مهیا فقط بهانه ای برای ریختن اشک‌هایش میخواست که با صدای زیبای مداح سر جایش نشست و شروع به گریه کرد 🎙من مانوســــم با حرمت آقا حرم تو والله برام بهشته انگار دستی اومدا از غیب روی دلم اینجور برات نوشته همه جوونا هم صدا مداح را همراهی ڪردند... _ڪربلا ڪربلا ڪربلا اللهم ارزقنا مهیا به هق هق افتاده بود...خودش نمیدانست چرا از آن روز که تو هیئت با آن مرد که برایش غریبه بود دردو دل ڪرده بود آشنا شده بود ..کلافه شده از آن روز خودش نمی دانست چه به سرش آمده بود... یواشکی کتاب های پدرش را میبرد و مطالعه میکرد بعضی وقت ها یواشکی در گوگل اسم امام حسین را سرچ میکرد و مطالب را میخواند او احساس خوبی به آن مرد داشت سرش را بلند کرد و روبه آسمان گفت _میشه همینطور که امام حسین بقیه هستی امام حسینم بشی؟؟ سرش را پایین انداخت و شروع به گریه کرد 🎙میدونم آخر یه روزه ڪنار تو آروم بگیرم با چشمای تر یا ڪه توی هیئت وسط روضه بمیرم ... بی اختیار یاد بچگی هایش افتاد که مادرش با لباس مشکی او را به هیئت می آورد... با یاد آن روز ها وسط گریه هایش لبخندی روی لب هایش نشست 🎙یادم میاد ڪه مادرم هرشب منو میاوردش میون هیئت یادم میاد مادر من با اشڪ میگفت توررو کشتن تو اوج غربت ... مهیا با تکان هایی که به او داده می شود سرش را بلند کرد پسر بچه ای بود با بغض به مهیا نگاه می کرد _خاله مهیا اشک هایش را پاک کرد _جانم خاله پسر بچه دستی روی چشمان مهیا کشید _خاله بلا تی گلیه می‌کلدی مهیا بوسه ای به دستش زد _چون دختر بدی بودم _نه خاله تو دختل خوبی هستی اینم برا تو مهیا به تیکه ی پارچه سبزی که دستش بود انداخت _بلات ببندم خاله؟ مهیا مچ دستش را جلو پسر بچه گرفت _ببند خاله پسر بچه کارش که تمام شد رفت ...مهیا نگاهی به گره ی شل پارچه انداخت با بغض رو به آسمون گفت _میشه اینو نشونه بدونم امام حسینم؟ 🎙من مانوسم با حرمت آقا حرم تو والله برام بهشته انگار دستی اومده از غیب روی دلم اینجور برات نوشته... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ೋღ ღೋ ೋღ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۴۷ مداحی تمام شد... مهیا از جایش بلند شد به طرف شیر آبی رفت صورتش را شست تا کمی از سرخی چشمانش کم شود صورتش را خشک کرد و به طرف دخترا رفت _سارا سارا برگشت با دیدن چشم های مهیا شوکه شد ولی چیزی نگفت _جانم _کمک میخواید؟ _آره دخترا تو آشپزخونن برو پیششون با دست به دری اشاره کرد...مهیا به طرف در رفت در را زد ..صدای زهرا اومد _کیه؟ _منم زهرا باز کن درو زهرا در را باز کرد ...شهاب و حاج آقا موسوی و مرادی و چند تا پسر دیگر هم بودند که مشغول گذاشتن غذا تو ظرف ها بودند شهاب و دخترا با دیدن مهیا هم شوکه شدند اما حرفی نزدند...زهرا دستکشی و ظرف زرشک را به او داد مهیا شروع به گذاشتن زرشک روی برنج ها شد... مریم ناراحت به شهاب نگاهی کرد شهاب هم با چشم‌هایش به او اشاره کرد که فعلا با مهیا صحبتی نکند مهیا سری تکون داد و مشغول شد.. تقریبا چند ساعتی سر پا مشغول آماده ڪردن نهار بودند با شنیدن صدای اذان ڪارهایشان هم تمام شده بود حاج آقا موسوی_ عزیزانم خدا قوت اجرتون با امام حسین برید نماز پخش غذا به عهده ی نفرات دیگه ای هست دخترا با هم به طرف وضو خانه رفتند مهیا اینبار داوطلبانه به طرف وضو خانه رفت.. وضو گرفتن و به طرف پایگاه رفتن ... نمازهایشان را خواندند ..مهیا زودتر از همه نمازش را تمام کرد روی صندلی نشست و بقیه نگاه میکرد از وقتی که آمده بود با هیچکس حرفی نزده بود با شنیدن صدای در به سمت در رفت در را که باز کرد شهاب را پشت در دید _بله بفرمایید مهیا کیسه های غذا را از دستش گرفت میخواست به داخل پایگاه برود که با صدای شهاب ایستاد _خانم مهدوی _بله _میخواستم بابت حرف های زن عمومـ... مهیا اجازه صحبت به او را نداد _لازم نیست اینجا چیزی بگید اگه میخواستید حرفی بزنید میتونستید اونجا جلوی زن عموتون بگید یه داخل پایگاه رفت و در را بست ...شهاب کلافه دستی داخل موهایش کشید با دیدن پدرش به سمتش رفت مهیا سفره یکبارمصرف را پهن کرد و غذاها را چید...خودش نمیدانست چرا یکدفعه‌ای اینطوری رسمی صحبت کرد از شهاب خیلی ناراحت بود آن لحظه که زن عمویش او را به رگبار گرفته بود چیزی نگفته بود... الان آمده بود عذرخواهی ڪند اما دیر شده بود سر سفره حرفی زده نشد همه از اتفاق ظهر ناراحت بودند مریم برای اینکه جو را عوض ڪند گفت _مهیا زهرا اسماتونو بنویسم دیگه برا راهیان نور زهرا_ آره من هستم مریم که سکوت مهیا را دید پرسید _مهیا تو چی؟؟ _معلوم نیست خبرت میکنم.. 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ೋღ ღೋ ೋღ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
5 قسمت بعدی فردا 😍🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اطلاعاتی خیلی اندک از شهید بزرگوار مدافع حرم 🌷شهید اکبر شهریاری🌷 👇در حد بضاعت👇
🌷شهید اکبر شهریاری🌷 🍂علاقمند به 1⃣ مطالعه، 2⃣ورزش(فوتبال، تکواندو، کوهنوردی)، 3⃣چتربازی، 4⃣خوشنویسی، 5⃣سفر، 6⃣زیارت اهل بیت (ع) و شهداء، 7⃣ خدمت به شهداء، 8⃣شرکت در مجالس اهل بیت (ع)، 9⃣مداحی در هیئت و مجالس مذهبی بود. 🍂به حلال و حرام و لقمه حلال اهمیت می داد. 🍂همکار و همرزم و یکی از دوستان بسیار نزدیک شهید محمودرضا بیضایی بود و دوروز بعد از شهادت ایشان در سوریه (ریف دمشق) به شهادت رسیدو سنگ سبز رنگ بالای سر مزار شهید اهدایی آستان مقدس حضرت امام حسین (ع) است. 💢منبع:سایت نوید شاهد ...؟؟! 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌼شهید مدافع حرم اکبر شهریاری 🌼 🌹تولد : اول فروردین ۱۳۶۳-تهران ،کیانشهر 🌹شهادت : اول بهمن ۱۳۹۲-سوریه ، ریف 🌹مزار : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها 🌹تخصص: نقشه خوانی  تاکتیک جنگ های نامنظم 🌹متاهل و دارای یک فرزند 🌹دانش آموخته‌ی: دانشگاه امام حسین علیه السلام _ رشته علوم سیاسی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹سخنان همسر شهید🌹 ✨همسرم عاشق شهادت بود تمام کارها و اساس زندگی‌اش شهادت و پیروی از امام(ره) و رهبر معظم انقلاب پایه گذاری شده بود ✨من مدت کمی با شهید شهریاری زندگی کردم و شاید ابعاد شخصیتی وی را به خوبی درک نکردم، اما همین قدر بگویم که وی بسیار به قرآن کریم تأکید داشت. ✨ همیشه به ما توصیه میکرد تلاش کنید روزانه زمانی را برای تلاوت قرآن صرف کنید. خودش هم همیشه یک قرآن همراه داشت و هر زمان که میتوانست به خواندن آیات الهی مشغول می شد. 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌼سخنان مادر شهید درباره فرزندش🌼 🌷«اکبر جوان بسیار آرام، با ادب و مؤمنی بود، من نمیدانستم که وی مداح اهل بیت، حافظ و قاری قرآن کریم است. اینها را پس از شهادت او فهمیدم. در واقع من فرزندم ❤️را پس از شهادتش شناختم.🌷🌷 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷یادگار شهید : محمد باقر شهریاری که در زمان پدر 3 ماهه بود...😥😥 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✨دست‌نوشته شهید «اکبر شهریاری»✨   متن دست‌نوشته کوتاهی را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است،‌ در ادامه می‌خوانید: 🌸بسمه تعالی🌸 الهی و ربی من لی غیرک 🌼خدایا خودت می‌دانی که غیر از تو کسی را ندارم و کسی نیست به جز تو که از درون و برون من آگاه باشد، لذا فقط از تو می‌خواهم که مرا هدایت کنی و همچنین یاریم کنی و در نهایت به سعادت واقعی برسانی که همان شهادت می‌باشد. 🌹اکبر شهریاری🌹 ☘یک شنبه83/1/23   اربعین حسینی» 💢منبع :خبرگزاری دفاع مقدس 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
چقدر سخت است ... آرام کردن دل بیقراری که ... مُدام شما را می خواهد ... 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5