👈سالشمار زندگی شهیدسیدمحمدحسین علم الهدی👉
🌼سال 1337 ولادت در اهواز.
🌼سال 1343 ورود به مکتب جهت تعلیم قرآن.
🌼سال 1348 تدریس قرآن در مسجد .
🌼سال 1350فعالیت در انجمن اسلامی دبیرستان
🌼سال 1351 اولین مبارزه علنی با رژیم پهلوی با آتش زدن سیرک مصری
🌼سال 1353 برگزاری راهپیمایی در روز عاشورا بر ضد رژیم پهلوی
🌼سال 1356
🍃 اولین دستگیری، ورود به زندان، شکنجه توسط ساواک
🍃 قبولی در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد
🍃 آشنایی با جلسات آیتا... خامنهای و شهید هاشمینژاد در مشهد
🍃 راه اندازی راهپیمایی در طبس به هنگام ورود شاه به این شهر(زلزله طبس)
🍃 تشکیل گروه موحدین در اهواز
🌼سال 1357
🍃 انفجار کنسولگری عراق در اهواز
🍃بمب گذاری در شهربانی کرمان و ایجاد رعب در بین مزدوران حکومت پهلوی
🍃 دستگیری مجدد، شکنجه، محکوم به اعدام به جرم اقدام به ترور فرمانده نظامی
🍃 حضور در تهران و استقبال از امام (ره)، پیروزی انقلاب اسلامی
🌼سال 1358
🍃 عفو مامور شکنجه ساواک
🍃 معاون آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان
🍃 عضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان
🍃برپایی نمایشگاه پیش بینی جنگ در اهواز
🍃 تدوین و ارائه طرح پیشنهادی ولایت فقیه در پیشنویس قانون اساسی
🌼سال 1359
🍃 افشای ماهیت ضد انقلابی مدنی (استاندار خوزستان وکاندیدای ریاست جمهوری)
🍃 برگزاری کلاسهای قرآن در ماه رمضان، نهج البلاغه و تاریخ اسلام در سپاه پاسداران،جهاد سازندگی، تربیت معلم استان خوزستان
🍃 سخنرانی با موضوع جهاد در قرآن و سیری در نهجالبلاغه در رادیو (پخش زنده)
🍃سفر تاریخی سید حسین به همراه عشایر هویزه به جماران( زیارت امام(ره))
🍃 فرماندهی سپاه هویزه
🍃 حماسه هویزه، شهادت سید حسین و یارانش در دشت هویزه
✨ اللهم ارزقنـا🌷 شهــادتــ 🌷فی سبیلکــ✨
منبع
https://article.tebyan.net/112281
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
💎عنوان مطالب با منبع💎
🌹گذرے بر سیره زندگےشہید علم الہــدے
🌹منبع؛
http://mashhad.navideshahed.com/fa/news/398090
🌴 زندانی سیاسی و شهیــدی که شکنجه گر خود را عفــو کرد
🌴منبع؛
http://revolution.shirazu.ac.ir/?p=13284
👣 نحــوه شهـادتــ
👣منبع
http://www.shouhada.com/205-%D8%B2%D9%86%D8%
🌷آمــادگے برای شهــادتــ
🌷منبع
http://defapress.ir/fa/news/273017/
🍂 واقعیتـی از شهید علمالهــدی که تا وفات مادرش بیان نشد
🍂منبع
http://defapress.ir/fa/news/273017/
چون مطالب زیاد بود حیف بود همه رو نذارم..☺️ ولی چون شاید از حوصله مخاطب خارج باشه به این شکل گذاشتم...😍
از هر موضوعی منبع رو زیرش گذاشتم😊
🎀 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷خاکریز خاطرات... 🌷
🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
سپاس فراوان از دوست عزیزی که زحمت جمع آوری مطالب رو کشیدن😊
اجرشون با خانوم جان☺️☝️
#ادمین_نوشت
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۵۱
توی بیمارستان دکتر که صورت رنگ پریدهام را دید،..
اجازه نداد حرف بزنم، با دست اشاره کرد به نیمکت بنشینم.
- "آرام باشید خانم...حال ایشان....."
چادرم را توی مشتم فشردم و هق هق کردم.
+"به من دروغ نگو، #هجده_سال است دارم می بینم هر روز ایوب #آب می شود. هر روز #درد می کشد. می بینم که هر روز میمیرد و زنده می شود. می دانم که ایوب #رفته است....."
گردنم را کج کردم و آرام پرسیدم:
_"رفته؟"
دکتر سرش را پایین انداخت و سرد خانه را نشان داد.
توی بغل زهرا وا رفتم.
چقدر راحت پرسیدم:
_ "ایوب رفته؟"
امکان نداشت ایوب برای عملیاتی به جبهه نرود...
و من پشت سرش نماز حاجت نخوانم. سر سجادت زار نزنم که برگردد.
از فکر #زندگی_بدون_ایوب مو به تنم سیخ می شد. ایوب چه فکری درباره من می کرد؟
فکر می کرد از آهنم؟...
فکر می کرد اگر آب شدنش را تحمل کنم نبودنش هم برایم ساده است؟...
چی فکر می کرد که آن روز وسط شوخی هایمان درباره مرگ گفت:
💭"حواست باشد بلند بلند گریه نکنی، سر وصدا راه نیاندازی، یک وقت وسط گریه و زاری هایت حجابت کنار نرود، #حجاب #هدی، حجاب #خواهرهایم، کسی #صدای آن ها را #نشنود. مواظب باش #به_اندازه #مراسم بگیرید، به اندازه #گریه کنید."
زهرا آخرین قطره های آب قند را هم داد بخوردم.
صدای داد و بیداد محمدحسین را می شنیدم.
با لباس خاکی و شلوار پاره و خونی جلوی پرستارها ایستاده بود.
خواستم بلند شوم، زهرا دستم را گرفت و کمک کرد.
محمدحسین آمد جلو...
صورت خیس من و زهرا را که دید،
اخم کرد.
_"مامان....بابا کجاست؟"
ادامه دارد...
✿❀ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5