😍🎉
🎈
😎•|#خادمانه|•😎
دوس داشتــنت😍 حال خوب
و بد نمیشناسد، نــزدیڪ⌛️ به
یڪسـال است، یڪمـاه
به یڪسالگــیه من مـــانده مهـــربانم
یڪسالے ڪه تو رو مےشناسم📷
بهتــرین روزها😍 را در ڪناره
تو گذرانـــده ام 😎
مطمئــنم هــر چیزی ڪه الان دارم😉
و در آینــده به دست خــواهم آورد💪
از بـــرڪت وجوده تــوست
یـــڪ دنیا سپــاس و عشق 🙏😍
تقــدیم تو ڪه اجازه دادی در ڪنارت
رشد ڪنم و به علایقم دست پیدا ڪنم.
امـــروز ڪه روز تولد توست🎂
آن قدر ذوق زده ام😍 ڪه گــویے
بــا تولد تـــو دوباره مــتولد شده ام 😇
عـــاشقانه هاے حلال😍😍
عاشقانه دوستت دارم 😍😍
قـــول مےدهم📝 تــا آخرین
تـــوانمـ در ڪنـارت بمـانم و تلاش ڪنم💪
و بـــا تـو 👌و در ڪنار تــو
به اهـــدافم💪 بـــرسم😍
#خــادم_سیاسے😉
😍🎉
🎈
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂🌻 #آقامونه 😌
#صحبت_جانانــــ😍
وظیفہ الهے جوانانـــ😇 ، از نظر
حضرت جانانـــ❤️
پ.ن:
ما نمرديمــ💪 ،
خون دل بخورے💔
تخت باشد ، خيالتان آقا😎
☘💚 @asheghaneh_halal 🍀
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°🎯| #غربالگرے |🎯°
مـــردم آمـــریڪا ☝️👇
بـــراے اینــڪه زنده بــمونند🤔
و بتـــونند زنــدگے ڪننـد ⏳
#پلاسمــاے خـــونشــونو
مےفروشــن😢
مـــردمــش👊
دارن توے چنـــین وضعیتے☝️
زنـــدگے مےڪنند 🔨
بــــعد جنــاب تـــرامپ 😒
براے ایــن ڪشور و اون ڪشور
تصمـــیم مےگـــیره😳
تـــو اگـــه عـــرضه دارے👊
وضــــع مـــردمه خــودتو
درســــــــت ڪن، نفهـــم👊👊🔨
📥 @asheghaneh_halal
📥 @kharej2025
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
°💌| #پیامچه |💌°
تو این هواے سرد و عالے پاییزے
انرژے مثبت از پیامتون میباره!😍
ڪانال خودتونه✋
و خرسندیـم که رضایت دارید☺️
از ڪانال خودتون بگید😃👇
@Afsar_Velaee
#تولد_چهارسالگے_تشکیلاتمون😍
🍃🌹: @Asheghaneh_Halal
°| #خادمانه |°
پیامچه هاے بعد در راهنـــد✋
انشاالله هر روز پیامچه خواهیم داشت
شبتون امام زمانے🌹
.
°🌙| #آقامونه |🌙°
▪️°| منـ قلــبـ سیــاهـ
💪°| ظالمـــانـ مےشڪنمـ
👋°| دســـتـ طمــــعـ
😎°| معانــــدان مےشڪنمـ
💚°| گـر خامنـــــهاے
📜°| حڪمـ جهـــادمـ بدهد
°| ڪـاخـ ستــــمـ
😀°| ڪـلـ جهانـ مےشڪنمـ
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات 🍃
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(232)📸
#ڪپے⛔️🙏
🍁| @Asheghaneh_Halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
[🌸] دکتر ماشین و راننده داشت، من هم با ماشین خودم میرفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا میکردند، پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. ۵۰۰ متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم.
[🚙] راننده سرعت را کم کرد تا از منتهیالیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامههایش که میگشتم، دیدم بعد از ظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تِز آن دانشجو را مطالعه میکرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه میکردم. از پنجره سمت دکتر، موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون.
[💕] همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفنهای سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد.
[💣] بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمیتوانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، میافتادم.
[🚗] راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش میزد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خودم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده میشد.
[😥] به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، میدانستم که تمام شده است.
[😭] خیلی دلم میخواستم میتوانستم بالا بروم. میدانستم که آخرین لحظهای است که او را میبینم. اگر این برانکاردیها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش میبردند. ولی دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر میکردم که این آخرین لحظهای است که این فرد میتواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را میدادم که میخواهی ببرمت تا بغلش کنی.
[😔] ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. میدانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم....
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_مجید_شهریاری 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
\💔\ @Asheghaneh_halal