عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_سی_و_پنج برای بچه ها بستنی بردند، سها خواهر سهیل هم برای کمک اومده
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_سی_و_شش
چی شده؟ این خانم کیه؟
- این یکی از همسایه های خیلی قدیمیمونه.
-بچش کو پس؟
-بچه نداره
-وا! اینجا چیکار میکنه پس؟
فاطمه نمی خواست به خواهر شوهرش بگه نمیدونم، چون میدونست که این جواب حتما شک اون رو هم برمیانگیخت برای همین گفت: آشناست دیگه
بعدم برای اینکه دنباله حرف رو نگیره، فورا کاسه بستنی رو گذاشت توی سینی و از آشپزخونه خارج شد، وقتی بستنی رو به خانم فدایی زاده تعارف کرد سینی رو گذاشت روی اپن و کنارش نشست، نگاهش مستقیم به سمت سهیل بود، سهیل که تمام سر و صورتش کیکی شده بود داشت با بچه ها میخندید و اصلا متوجه این ور مجلس نبود ،فاطمه رو کرد به این زن مرموز و گفت: چه خبر خانم فدایی زاده؟ خوبید؟ چند سالی هست ندیدیمتون
-بله، ممنون، مشتاق دیدار بودیم، خبر خاصی نیست، شهر در امن و امان است
- خدا رو شکر، خیلی خوش اومدید، راستی شما از کجا فهمیدید امروز تولد ریحانست؟
لبخند مرموزی که روی لبهای اون زن نشست حسابی فاطمه رو بی تاب کرد، جوابی به سوال نداد و همین باعث شد که فاطمه حسابی عصبانی بشه ،
سها که تازه از توی آشپزخونه اومده بود بیرون بعد از سلام کردن به خانم فدایی زاده کنار فاطمه نشست و شروع کرد به سوت زدن، سوت سها باعث شد توجه سهیل به اون طرف معطوف باشه اما با دیدن اون صحنه در جا خشکش زد، هیچ حرکتی نمی تونست بکنه، باورش نمیشد، اون اینجا چیکار میکنه؟ با دستمالی صورت کیکیشو پاک کرد و بیشتر دقیق شد، خودش بود.... چرا اومده اینجا!!!!
نگاهش به فاطمه بود، به غمی که توی چشماش موج میزد، احساس سنگینی کرد و به سمتی که فاطمه و سها و خانم فدایی زاده نشسته بودند حرکت کرد، خانم فدایی زاده که اسمش شیدا بود و فقط سهیل از اسمش خبر داشت به احترام سهیل از جاش بلند شد و لبخند به لب سلامی کرد و گفت: ببخشید که مزاحم شدم، تولد ریحانه جون بود میخواستم کادویی که براش خریده بودم بیارم.
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
[ #مجردانه ♡•] موضوع: #اشنایی_های_مجازی که درجهت ازدواج هست #قسمت_اول 😉 اول اینکه این اشنایی ها،شای
[• #مجردانه♡•]
موضوع:
#اشنایی_های_مجازی که درجهت ازدواج هست
#قسمت_دوم☺️
دوم اینکه خانواده ها بشدت مخالفت میکنند با این ازدواج ها که اصلا طرفین همدیگه رو نمیشناسن،که از دو #فرهنگ ، #عقاید ،رسم و رسوم و شاید هم دو #تفکر مختلف هستند
شاید بر فرض مثال،دختر و پسر تفکرشون باهم همخوانی داشته باشه،اما بالاخره این دو خانواده هم باهم باید رفت و امدی داشته باشن،معاشرت کنند،این نمیشه که دخترو پسر ازدواج که کردند و رفتن پی زندگیشون،خانواده هاشون باهم معاشرت نکنن!!!!بلکه اگه از دوخانواده هم سطح و هم طبقه باشند،خیلی راحت میتونن باهم رفت و امد داشته باشن،اما اگه نباشن،اینطور نیس
و ازاونجاییکه معمولا آدم ها در #فضای_مجازی خود واقعی شون رو نشون نمیدن،این برای آینده ی یک زندگی مشکل ساز میشه.
آشنایی مجازی معمولا به درد ازدواج نمیخوره چون معمولا دوطرف حتی اگر باهم همخوانی داشته باشند، در زندگی واقعی ممکنه نسبت به همدیگه بدبین باشن و ته دلشون این باشه که نکنه همونطوری که تو #مجازی با من حرف میزد با یکی دیگه هم حرف بزنه؟
#مخالفت_خانواده ها هم معمولا بخاطر همین شناخته نبودن طرفین بصورت عینی از همدیگه اس.
بخاطر همین زیاد پیش میاد که خانواده ها از این #نحوه_اشنایی و خواستگاری پشتیبانی نکنند و طرفین دچار مشکل شوند.
نکته دیگه اینکه برای آشنایی قبل از ازدواج، آشنایی با اطلاع خانواده ها و کنترل شده بهتر از آشنایی در فضای مجازیه.
#قبل_ازدواج حتما راجبه طرف مقابل تحقیقات لازم و کافی رو انجام بدید👌
سلامت و زهرایی باشید☺️❤️
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
[• #ویتامینه ღ •]
توے جمعے نشستین و راجع به
مسئله ی مورد بحث، همسرتون یه
نظرے میده شما باید تو همون جمع بگید:
••🌸احسنت درست میگے
••🌸این درسته
••🌸آفرین
••همسرتون رو تأیید ڪنید••
این رفتار شما تو جمع خیلے به
همسرتون میچسبه
حتے اگه اون بحث تو جمع خانوادهے
خودش یا خانوادهے شما باشه.
شایدم نظر همسرتون اشتباه باشه
اما شما تأییدش ڪنید
بزارید ببینه شما پشتش هستید
••شما حمایتش میڪنید••
بزارید اطرافیان ببینن شما دونفر چقدر
هم رأے هستید و به هم احترام میزارید،چقدر هواے همو دارید.
بعد ڪه تنها شدید با لحنے خوش نه
سرڪوبانه به همسرتون بگید یڪم
اشتباه میڪنے درستش اینه.
#خیلےخوشگلهاینرفتــار☺️👌
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
#ریحانه •[🌸🍃]•
اگر از من می پرسیدند ؛
برای چه در میان این همه آزادی
خودت را اسیر یک چادر کرده ای؟!😒
مسلماً پاسخ می دادم؛
حجاب؛آرامشی دارد🌺
که هیچ چیزی در این زمین ندارد!
راه میروم بی آنکه جلب توجه شود!😌
حرف میزنم بی آنکه به منظوری گرفته شود!😊
پرسیدند خوب در آخرت چه نصیبت می شود:
پاسخم تنها دو کلمه بود: 👇👇
#شفاعت_حضرت_زهرا" س"❤️
꧁ℒℴνℯ🍃🌹• • •
@Asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•]
⭕️بددلیوسوءظن
💠از شما سؤالاتی غیر عادی میپرسد مثل اینکه از چه زمانی تلفن همراه داشته ای؟ آیا مزاحم تلفن داشته ای؟ مسیر دانشگاه یا مدرسه یا محل کار به خانه را چگونه میرفتی و ...
💠 برای زندگی آینده خود با شما شرایط سختی را قرار میدهد ازجمله: با هیچ نامحرمی نباید ارتباط داشته باشی، در برابر محارم باید از پوشش کامل استفاده کنی و ... .
⚠️ درصورتی که با مشاهده این نشانه ها اطمینان یافتید طرف مقابل شما بیمار است ورود به زندگی مشترک با او مشکلات بسیاری از جمله حبس کردن شما در خانه، قطع کردن رابطه شما با نزدیکان و حتی محارم، تعقیبها و بررسیهای غیر منطقی، سرکشی های پیاپی به منزل حتی وسط روز و وقت اداری و ... را برایتان ایجاد خواهد کرد که یا باید بسوزید و بسازید یا تن به جدایی دهید.
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
#ریحانه
📌 مگر گرسنگی انسان عادی میشود که نیاز جنسی عادی شود؟
خانمی که با پوشش بد💄
و عجیبی در جامعه حضور پیدا میکند
و حتی نگاه خانم ها را هم دنبال خودش میکشاند،😑
مگر میشود ذهن و دل و خیال مردان را اسیر جسم خودش نکند؟🤔️😣
#مگرمیشود؟!😏
꧁ℒℴνℯ🍃🌹• • •
@Asheghaneh_halal
💛//
#قرار_عاشقی
السلام ای هشتمین مهر ولایت
السلام ای بحر اَلطاف و عنایت
ای فروغ آفتاب رحمت حق
ای مسیرت بر همه راه هدایت
【 السلام علیک یا امام الرئوف】
#دهقدمےحرمشاهخراسان..💔
@asheghaneh_halal
💛//
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_سی_و_شش چی شده؟ این خانم کیه؟ - این یکی از همسایه های خیلی قدی
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_سی_و_هفت
سهیل که گیج بود درست رو به روی شیدا قرار گرفت، نمی دونست چی باید بگه، دوباره نگاهی به صورت پر از سوال فاطمه کرد، اما چیزی نداشت که بگه، فقط سرش رو پایین انداخت و رفت توی آشپزخونه، فاطمه هم پشت سرش، شیدا لبخندی زد و بی تفاوت سر جاش نشست، سها که از این صحنه ها و برخوردها کمی مشکوک شده بود ،گرم صحبت با شیدا شد...
توی آشپزخونه:
-سهیل، به من نگاه کن... این اینجا چیکار میکنه؟
سهیل جوابی نداد و فقط صورت کیکیشو زیر شیر آشپزخونه میشست
- با توام
سهیل همچنان ساکت بود و داشت با حوله صورتش رو خشک میکرد که فاطمه عصبی آستین بلوزش رو کشید و با صدایی که سعی میکرد به بیرون از آشپزخونه نرسه گفت: نمیشنوی؟ دارم باهات حرف میزنم، این اینجا چیکار میکنه؟ این خونه ما رو چه جوری پیدا کرده؟ از کجا میدونست امروز تولد ریحانست، با توام سهیل...
تکونهای شدید فاطمه باعث شد سهیل به سمتش برگرده، مستقیم توی چشمهاش نگاه کنه، باز هم همون نگاه خسته اما صبور، حرفی نداشت بزنه، با کلافگی سری تکون داد
-نمیخواد حرف بزنی من می پرسم و تو فقط با سر جواب بده، این زن با تو رابطه ای داره؟
چی می خواست جواب بده، اگر می گفت نه، درواقع داشت دروغی رو که لو رفته بود ماست مالی میکرد و اگر هم میگفت آره، چیکار میکرد با چشمهای فاطمه که بهش قول داده بود هیچ وقت خبر کارهاش بهش نرسه، برای همین چیزی نگفت.
-سهیل ... یعنی....
فاطمه دستش رو روی قلبش گذاشت، نمی تونست سرجاش بایسته، سرش گیج رفت و نزدیک بود بیفته که سهیل فورا کمرش رو گرفت و روی صندلی آشپزخونه نشوندش.
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_سی_و_هفت سهیل که گیج بود درست رو به روی شیدا قرار گرفت، نمی دونست
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_سی_و_هشت
فاطمه همیشه فکر میکرد دخترایی که سهیل باهاشون میگرده حتما خیلی جذابتر از خودشن، حتما دلیلی داره که سهیل به سمت اونها جذب میشه، اما الان چی میدید؟ دختری که از هیچ جهت قابل تحمل نبود ،برای هیچ کس، نه آرامشی توی نگاهش بود نه زیبایی بی نظیری توی چهرش و شاید حتی چشمهای مرموزش انزجار برانگیزش کرده بود، چرا سهیل این کارو کرد... باز هم تکرار چراهایی که دو سال بود سرخوردشون کرده بود...
سهیل صورتش رو جلو آورد و آروم گفت: خودت رو انقدر اذیت نکن ... من ... من برات توضیح میدم ... فقط آروم باش، خوب؟
فاطمه به سهیل نگاهی کرد و با غضبی که از همه وجودش ساطع میشد گفت:
-تو مگه به من قول ندادی که هر گندی که میزنی به گوش من نرسه، اون وقت اون زن توی خونه من چیکار میکنه؟ ...
-توضیح میدم فاطمه من. .. صبر داشته باش، بذار مهمونی تموم بشه، برات توضیح میدم
فاطمه توی ذهنش تکرار کرد، صبر، صبر، صبر، باز هم صبر؟!!! نفس عمیقی کشید و به سهیل که کلافه به دیوار آشپزخونه تکیه داده بود نگاه مستاصلی کرد بعدم از جاش بلند شد و رو به روی سهیل ایستاد، می خواست از کنارش رد بشه، اما لحظه ای برگشت و با تمام قدرت شروع کرد به مشت زدن به سینه سهیل.ضربه هاش به سهیل میفهموند که چقدر از دستش عصبانیه، سهیل هم اجازه داد سینش مهمون مشتهای کوچیک فاطمه بشه.
سها که کنار در آشپزخونه از این حرکت فاطمه ماتش برده بود، نگاهی به چهره عصبانی فاطمه انداخت و نگاهی هم به چهره کلافه سهیل، چیزی نگفت، اما میدونست هرچی که هست زیر سر این زنه، برگشت توی پذیرایی و این بار با شک و تردید و البته با زیرکی خدادادیش باب صحبت رو با شیدا باز کرد.
سهیل که در مقابل ضربات فاطمه ساکت ایستاده بود، ناگهان دست فاطمه رو که میومد تا مشت بعدی رو بزنه، محکم گرفت توی دستش و لحظه ای نگهش داشت، به چشمهای فاطمه نگاهی کرد و گفت: من زیر قولم نزدم...
بعد هم دست هاش رو بوسید و ولشون کرد و بدون هیچ حرفی رفت توی پذیرایی.
فاطمه که انگار تمام انرژیش تموم شده بود، دوباره روی صندلی نشست و اجازه داد قطرات اشکش کمی از سنگینی قلبش رو تخلیه کنند.
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••