عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_هفتاد خاله سیما که عصبانی بود، بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد، محسن
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_هفتاد_و_یک
فاطمه روشو از دار قالی برگردوند و به سهیل نگاه کرد و گفت: چرا فکر میکنی من نمی فهمم؟
سهیل نگاهی به لبخند شیرین فاطمه انداخت و با مهربونی گفت: درست میشه
-هروقت میگی درست میشه میترسم سهیل
-چرا؟ بهم اعتماد نداری؟
فاطمه سرش رو انداخت پایین و چیزی نگفت.
سهیل که از بی اعتمادی فاطمه دلگیر شده بود گفت: فاطمه یک سوالی ازت بپرسم قول میدی راستشو بگی؟
-چه سوالی؟
-اول قول بده
-بعضی سوالها رو نباید جواب داد
-اما من می خوام جواب این یکی رو بدونم، خیلی برام مهمه
-بپرس
-قول میدی؟
فاطمه صداش رو کلفت کرد و با مسخره بازی گفت: میگی ضعیفه یا نه؟
-میبینم که تو این خونه ما ضعیفه شدیم و شما آقای خونه
-شما همیشه آقای خونه من هستی
سهیل سکوت کرد، دلش یک جوری شد، احساس آرامش بود یا دوست داشتن؟ نمیدونست
-تو هنوزم منو دوست داری؟
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_هفتاد_و_یک فاطمه روشو از دار قالی برگردوند و به سهیل نگاه کرد و گف
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_هفتاد_و_دو
فاطمه با شنیدن این سوال یک هو تمام تنش یخ کرد، سوال سهیل خیلی عجیب نبود اما طرز پرسیدنش تن فاطمه رو به لرزه انداخت، اونقدر درمونده و از ته دل پرسید که دلشوره بدی به جون فاطمه افتاد، چند لحظه ای ساکت شد، اما بعد گفت:
-چند وقتیه که فهمیدم معنای دوست داشتن در ذهن من با ذهن تو فرق داره.
-با هر تعریفی که خودت داری، بگو دوستم داری؟
-نه
برای یک لحظه قلب سهیل از تپیدن ایستاد، باورش نمیشد، اما چیزی نگفت و فقط لبخند زد، فاطمه که از سکوت سهیل فهمیده بود که چه فکری میکنه گفت:
-من دوستت ندارم سهیل، می دونی چرا؟ چون با وجود تو تا به حال به هیچ فرد دیگه ای فکر نکردم، چون تو همسرم هستی بهترین چیزها رو برای تو خواستم، چون من متعهدم همسر تو باشم تنها و تنها تو رو خواستم و تنها و تنها برای تو دیده شدم. خیلی وقتها از چیزی که خودم خواستم گذشتم به خاطر تو، به خاطر زندگیمون، وقتایی که ازم ناراحت میشی احساس میکنم دنیا تیره و تار میشه .... سهیل من دوستت ندارم، من یک بار عهد کردم که عاشقت باشم ... و تا زمانی که جون داشته باشم عاشقت میمونم...
بعد از گفتن این حرفها سرش رو پایین انداخت. چند وقتی بود که اینطوری رک و راست به سهیل نگفته بود که عاشقشه، در واقع از بعد از شب تولد ریحانه. با خودش گفت: تو چقدر پوست کلفتی فاطمه، حالا با گفتن این حرفها سهیل باز هم ازت مطمئن میشه و میره دنبال هرزه بازی هاش...
سهیل که سر پایین فاطمه رو دید، نفسی کشید، انگار فکر فاطمه رو خونده بود، با حالتی عصبی گفت: نمی ترسی برم دنبال هرزه بازیم؟ نمیترسی بازم از عشقت به خودم مطمئن بشم و باز هم روز از نو و روزی از نو؟
فاطمه که همچنان سرش پایین بود چند لحظه سکوت کرد، چند نفس آروم کشید و گفت: چرا میترسم .... خیلی هم میترسم
و سرش رو بالا آورد و نگاهی به همسرش که روی صندلی نشسته بود کرد، نگاهی که سهیل رو لبریز از حس دوست داشتنی ای کرد که خودش هم نمی دونست چیه، بعد از روی صندلی بلند شد و روی پاهای سهیل نشستو چشم در چشمش دوخت و گفت: اما هنوز نا امید نشدم.
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_هفتاد_و_دو فاطمه با شنیدن این سوال یک هو تمام تنش یخ کرد، سوال سهی
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_هفتاد_و_سه
سهیل که احساس آرامشی توی وجودش جوونه زده بود، لبهاش رو روی لبهای فاطمه گذاشت و عاشقانه همسرش رو بوسید، بعد هم در آغوشش گرفت و گفت:بهت قول میدم که هیچ وقت امیدت رو نا امید نکنم...
فاطمه هم که گرمای نفس های همسرش رو احساس میکرد آروم گفت: به قولت اعتماد دارم...
بعد هم چشماش رو بست و اجازه داد این عشق تا عمق جانش نفوذ کنه
سهیل دیگه به هیچی فکر نمیکرد، مطمئن بود تمام موقعیتهایی که توی این مدت به دست آورده بود میتونست دوباره به دست بیاره، شاید کار بیشتری می خواست، اما میدونست هر چقدر هم سخت باشه، سخت تر از یک عمر زندگی کردن با شیدا نبود، اون هم وقتی همسری به دوست داشتنی فاطمه داشت، کسی که پای تمام سختی ها و نامردی هاش ایستاده بود و باز هم بهش امید داشت...
سهیل توی گوش فاطمه نجوا کرد: از خدا ممنونم که اجازه داد تو مال من باشی...
فاطمه لبخندی زد و چیزی نگفت. شاید اون روز خدا هم لبخند میزد...
-تو چند ساله که داری توی این شرکت کار میکنی خانم احمدی؟
-حدودا 44 ساله خانم
-از کارتون راضی اید؟
-بله، خیلی
-شنیدم با آقای نادی نسبت فامیلی داری؟
-ایشون شوهر دختر خاله من هستند.
-جدا؟ پس از قبل از اینکه آقای نادی با دختر خالت ازدواج کنه میشناختیش.
-بله، تا حدودی.
-چجوری با هم آشنا شدن؟
مرضیه کمی فکر کرد و با احتیاط گفت:
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
🖤🍃
🍃
#همسفرانه
کوله پشتیش رو گرفتم توی دستم...🎒
تا بُغضِ چشمام😥 رو دید:
قول دادی بیتابی نکنی!🙂
مَن هم قول میدهم،
زودبرگردم...😊
همیشهقولش قولبود...☝️
سه روز از رَفتنِش نگذشت؛
که برگشت...🚶
باپِلاڪیسوختِه...😔😭
#بهروایتهمسرشهیدمهدیطهماسبی🕊
@Asheghaneh_halal
🍃
🖤🍃
[• #ویتامینه ღ •]
🦋\\آقایون همانطور ڪه شما خسته
و ناراحت میشید خانومها هم به
همین شڪل هستن.
پس موقعے ڪه یه خانم ناراحته بیشتر از قبل حواستون بهش باشه.
چون خانومها در موقع ناراحتے دوست
دارن حمایت شما را به وضوح
دریافت ڪنند.
شماها دوست دارید موقعے ڪه
ناراحتید تنها باشید ولے دقیقا خانم ها برعڪس شما هستند و به هم دردے
شما احتیاج دارن...\\🦋
#همدردےڪنید😊👌
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
#ریحانه
🔶 زن ها کجای این انتقام اند؟!
(قسمت دوم)
مشکل فقط این نیست که شهید سلیمانی را ترور کردند ما هم ( ما که نه سپاه ) هم انتقام بگیریم و بعد بگوییم خب الحمدلله انتقام گرفتیم خیالمان راحت شد.😑
ترور حاج قاسم بخشی از جنایات شبانه روزی آمریکای خبیث در این چند ده سال است.
سالهاست که تحت تهاجمات فرهنگی، سیاسی، امنیتی و اقتصادی هستیم. 😔مشکل ما با آمریکا با انتقام حاج قاسم مگر حل می شود؟
گیرم سپاه انتقام سختی هم گرفت . دوباره برویم دنبال زندگی مان؟ دشمنی های آمریکا تمام شد؟🤷♀️
مگر کم زنهای مسلمان از سیاست های کثیف تمدن غرب آسیب دیده اند که ما بخواهیم راحت زندگی کنیم و سالها از حاج قاسم ها فقط کتاب های اخلاقی و احساسی بخوانیم؟❤️
پاسخ این سوالات روشن است. اما بیایید به مسأله انتقام، زنانه نگاه کنیم. زنها باید در برابر این جبهه ی تمدنی آلوده بایستند. اما چطور؟☝️
اولین جوابی که همه میدهند تربیت فرزند است. بله. دنیا حاج قاسم را مدیون مادر اوست. یک راه انتقام تربیت حاج قاسم های دیگر است. اما برخی در تربیت فرزند متوقف می مانند. و از ماموریت دیگر غافل می شوند.🌺
اگر زینب کبری (س) قرار بود در نقش مادری متوقف بشود، باید در مدینه می ماند و خانه داری میکرد. اما او تمام زندگی اش از جمله تربیت فرزند را با جنگ میان دستگاه امام حسین (اسلام) و دستگاه معاویه (استکبار) هماهنگ کرد.💚
اگر امروز حاج قاسمی هست و اگر ما برایش عزاداری میکنیم نتیجه ی #جهاد_زنانه ی زینب کبری است.🌹
آنجا که لازم بود خطبه خواند، آنجا که لازم بود کار فرهنگی کرد، آنجا که لازم بود مدیریت جریان عاشورا را بدست گرفت. امروز اگر دینی به جای مانده نتیجه ی زندگی سیاسی اوست.✌️
تربیت فرزند به جای خودش. اما باید از یک سو توانایی های زنانه ات را ببینی، و از سوی دیگر باید به دقت دعوای حق و باطل را بررسی کنی. حتما به تو هم نیاز هست وگرنه آفریده نمی شدی. هر کاری که از عهده اش بر میایی مسیر و میدان #مبارزه توست. حاج قاسم را برای اسلام و جامعه اسلامی شهید کردند. نسبت تو با جامعه اسلامی چیست؟🍃🌼
#سلیمانیوار_تربیت_کنیم💛🍃
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
@Asheghaneh_halal
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
••🍃👔
#همسفرانه
*بھ تـ•💚•ـۅ
ڪۿ فڪرـمیٖڪُنمْـ💭،
آرامـ🍃 میٖگیٖرَمـ
مُتِخَصصـ🔐
حاڵِ خوبـِ ـمَنـے
جـآنَمـ😍...*
#روحےلڪالفدا😉
••🍃👔
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
اومدم پیسه امام لِضا✨
چه اولین عزاداری حضلته زهلا لو💚
پیسه امام لضا باسم
چه بجم من دختلتونم🌸
من تا همیسه تو لاهه سما میمونم
و حدابمو حفظ میتنم و مثه
سلدالمون برای کسور و دینم حدمت میتنم✋
التماس دعا دختر کوچولوی حضرت زهرا "س"🙏💚
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
[• #آقامونه😌☝️ •]
✋\• شـک نکـن
👌\• انـدازه ی دقیـقِ
💚\• آغـوشِ تــوسـت،
😔\• پیڪـرم...!
برایِ #شهیدسردارقاسمسلیمانـے🕊
سیلِ صلوات بہ راهـ بیاندازیمـ....
سهمـ شما ۱۰ صلواتـ📿
۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید!
••چه تفاهم نابے داریم😉••
#نيکی_فيروزكوهی \✍
#انتقام_سخت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_سردار_حاج_قاسم_سلیمانی
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات📿
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(620)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🍁•° @Asheghaneh_Halal
.. ¤🕊¤..
#چفیه 🌷♡|..
من اسیر
هرڪه باشم،
ضامنم تنها یڪیست ..
یادم هست یڪ دفعه ڪه با شهید عباس بهنام تقدسی بہ درب منزل آنها رفتہ بودم پدرش درباره فعالیتهای عباس خیلی اعتراض داشت و در بحثی ڪه بین آنها پیش آمده بود پدرش گفت : مگر حدیث امامموسےبنجعفر(ع) را نشنیده ای ڪه فرموده اند روزت را تقسیم ڪن:
ا- استراحت
2- تنوع ڪار
3- عبادت
اگر یڪے از آنها را نداشتے
نمےتوانے بقیه را انجام دهے..
ایشان در جواب پدرش گفت:
شما ڪاملا صحیح میگوئید ، ولی من تمام تفریح و لذتهای روحےام را در رفتن بہ حرم مطهر امام رضا (ع) بہ دست میآورم و در نماز تمام خستگی هایم رفع می شود و با خواندن قرآن قلبم روشن می شود ؛ پس نیاز به تفریح و گردش در خیابانها ندارم.
#شهیدعباسِبهنامتقدسے
#شهداسنگِنشانندڪهرهگمنڪنیم
✍] منبع: اطلاعاتِ دریافتے از
ڪنگره سرداران و 23000 شهید استانهای خراسان..
•• @asheghaneh_halal ••
.. ¤🕊¤..
#ریحانه
✍ #حيّ_عليٰ_الجهاد .... 🚩🚩🚩
وقتے یک #زنے؛ موشک دستت نمیدهند که پرتاب کنے ... ‼️
اما ؛ بداݩ که تو #مـــــادرِ یک #پسرے و باید مراقب باشے #حواسش را پرت کنے‼️
ازینـکه اسیر دنیایے نشود که لاشخورهایش؛ لقمه اندازه دهانشان برنمیدارند .... ‼️
و یادش بدهے اگر برای ناموسش ، برای خاک وطنش جانش را کف دستش گذاشت ، آنوقت خریدار آن #جــاݩ خــداســـت ! 💚
یادش بدهے دنیایے که در آن زندگے میکند گاهی زورش به #مذاکره📣 نمیرسد...! و تا #خونی ریخته نشود کسی (نماینده ای) نمیفهمد آن را .... ‼️
......
تو یک #زنے و شاید تابوت شهیدے روی شانه هایت نگذراند تا حملش کنے!
اما؛ #دختری دارے که میتوانے تاجے (مشکے🖤) روے سرش بگذاری و او را بکنی #شاهزاده سرزمینش! و در گوشش بخوانی📣 این سرزمین #آقایی دارد که چون شیـــر بالاے سر دخترانش ایستاده تا دست نامحرمے لمس نکند تاج بندگے شان را .... ⛔️
در گوشش بخوانی چه #خونها ریخته شد؛ چه #اشکها جارے شد؛ تا دست هیچ کله زرده احمقے ! نرسد به ذره اے از خاک وطنش ...
تو یک #زنی و شاید هیچ وقت اسلحله بدست نگیری!
اما؛ باید #مادری_ات را چنان محکم بدست بگیرے که از نسل پاکت اسحله بدست هایے رشد کنن که تن هرچه قمار باز است بلرزاند ... 💪
تو یک #زنے و #جهادهاے زنانه ات چه تاریخ ها که عوض نکرده و نخواهد کرد!
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
@Asheghaneh_halal
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
[• #تیڪ_تاب📚 •]
.
#یک_عاشقانه_آرام
اصلا مگر میشود
کتاب هایِ نادر ابراهیمیِ جآن را؛
توصیف ڪرد؟
یڪ عاشقانه ی آرام را بخوانید، هزار بار!
و با خواندن تڪ تڪ کلمات و صفحاٺش عِشق ڪنید،
کِیف کنید،
نَفَس بکشید،
زندگی ڪنید...
پ.ن: به نظرم هر انسانی باید در زندگیَش #یک_عاشقانه_آرام را بخواند.
همین!
درخدمت ـباشیم😉👇
[•📖•] @asheghaneh_halal
🌼💚••
#قائمانه
ما مشق غم عشق تو را(❤️)
خوش ننوشتیم...
اما تو بکش...
خط به خطای همه ی ما(☔️)
#فاضلنظری
#السلامعلیالمهدیوعلیآبائه
#گناهیعنیدورشدنازمهدیع
#جمعههایبیقراری
@asheghaneh_halal
🌼💚••
••🍃👑
#همسفرانه
یه جمـله اے هسـٺ
ڪـہ همیـشـہ ورده زبونمـہ
“دوستـت دارم”🙈💚
هـر چنـد…
واسـہ وجوده با ارزشـٺ
خیلـی ڪمـہ☹️
#دلبرجـان😍
••🍃👑 @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_هفتاد_و_سه سهیل که احساس آرامشی توی وجودش جوونه زده بود، لبهاش رو
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_هفتاد_و_چهار
-ما با خانواده آقای نادی روابط خانوادگی داشتیم، اصلا خود ایشون اینجا برای من کار درست کردند، توی یکی از مهمونی هایی که همدیگه رو دیده بودند، آقای نادی از دختر خاله من خوشش اومده بود و بالاخره با هم ازدواج کردند.
شیدا نگاه دقیقی به مرضیه کرد، می خواست ببینه چی تو چشمای مرضیست؟ آیا مرضیه نسبت به سهیل احساسی داشته؟ سهیل با اون همه آزاد بودنش قبلا با این یکی هم سر و سری داشته یا نه؟ اما وقتی نگاه خشک و عاری از احساس مرضیه رو دید سعی کرد رکتر صحبت کنه.
-شما با ازدواج آقای نادی با دختر خالتون موافق بودید
-متوجه نمیشم چرا این سوالات رو میپرسید خانم فدایی زاده
-خیلی زود متوجه میشید.
مرضیه سری تکون داد وگفت: من نظری نداشتم، در واقع کسی نظر من رو نپرسید، البته مامانم زیاد راضی نبود و به خالم هم گفته بود، اما بالاخره پافشاری آقای نادی جواب دادو دختر خالم قبول کرد.
-من تعریف دختر خاله شما رو زیاد شنیدم.
-بله، آقای نادی با بیشتر کارمندای اینجا رابطه خانوادگی دارند، بنابراین توی این شرکت همه دختر خاله من رو میشناسند.
-میشه ازت بخوام بهم کمک کنی تا منم دختر خالت رو بیشتر بشناسم؟
-یعنی چی؟
-میخوام در موردش بیشتر بدونم، البته بدون اینکه خودش بفهمه ها!
-چرا می خواید در مورد دختر خالم بدونید؟
-دلیلی جز این نداره که من باید در مورد کارمندانم اطلاعات بیشتری داشته باشم و اگر شما با من همکاری کنید حاضرم مزایای شغلی شما رو افزایش بدم
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_هفتاد_و_چهار -ما با خانواده آقای نادی روابط خانوادگی داشتیم، اصلا
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_هفتاد_و_پنج
مرضیه چشمهاشو تنگ کرد و گفت: دختر خاله من که کارمند شما نیست!!!
-ببین خانم محترم، اینجا من رئیسم، مطمئن باشید که از اطلاعاتی که به من میدید سو استفاده ای نمیشه، در ضمن شما می تونید همکاری نکنید و در اون صورت دیگه بین ما ارتباطی نخواهد بود و یا همکاری کنید و از مزایاش هم بهره ببرید، در هر صورت انتخاب با خودتونه
مرضیه با خودش فکر کرد، یک ماه بیشتر نیست که این خانم رئیس شده، چطور جرات میکنه کارمندا رو اینجوری تهدید یا تطمیع کنه؟!!! این دیگه چه موجود ناشناخته ایه!!! پس بگو اون همه ترفیع شغلی ای که به من داد برای چی بود!!! میخواست ازم سو استفاده کنه، ما رو بگو که فکر میکردیم چه آدم خوبی گیرمون اومده...
-خب خانم احمدی؟ فکراتونو کردید؟
-شما چه اطلاعاتی میخواید؟
-همه چیز، من میدونم شما با دختر خالتون صمیمی بودید، بنابراین تمام اطلاعات شخصی و خصوصی ایشون رو میخوام
- ... متاسفم. فکر نمی کنم اجازه داشته باشم مسائل شخصی دیگران رو برای شما بازگو کنم.
-بسیار خوب، به هر حال من بهتون وقت میدم، میتونید بیشتر فکر کنید...
وقتی مرضیه از اتاق اومد بیرون احساس میکرد تازه می تونه نفس بکشه، از رفتار این رئیس تازه وارد تعجب کرده بود، دوباره نگاهی به در بسته اتاق فدایی زاده انداخت و خیلی آروم زیر لب گفت: دیوانه.
شیدا با رفتن خانم احمدی که دختر خاله فاطمه میشد به پشتی میزش تکیه زد و به پرونده زیر دستش نگاهی کرد ،پرونده یکی از بزرگترین پروژه های ساختمونی ای بود که شرکتشون بر عهده گرفته بود، با هماهنگی هایی که با مدیر عامل کرده بود تونسته بود رضایتشون رو جلب کنه و ساخت این پارک تفریحی تجاری رو به سهیل بسپاره، اما هنوز چیزی به خودش نگفته بود، گوشی تلفن رو برداشت و گفت:
-لطفا به آقای شمسایی بگید بیان توی اتاق من
-بله خانم
وقتی گوشی رو گذاشت یاد روزی افتاد که سهیل بدون در زدن وارد اتاقش شد و روبه روش ایستاد وگفت:
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••