eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📚✨ 【• 🎁 •】 . . ✐ـــ ـ ــــ ـ سلام به عاشقان امروز. هرچند ڪه از ابتداے آفرینش، همه چیز «زوج» آفریده شده است... و هرچند ڪه فیزیڪ، جهان را در «حرڪت و تحول دائمے» مےداند.... و هرچند ڪه در شیمے، هر حرڪت و فعل و انفعالے، از نوع «پیوند» میان عناصر سخن میگوید.... و هرچند ڪه زیست شناسے، ثمره زوجیت را «تڪامل» پدیده ها میداند.... و هرچند ڪه از آغاز پیدایش انسان ، زن و مرد «براے هم» و در ڪنار هم آفریده شده اند.... اما شاید هیچ گاه به اندازه امروز ضرورت جهانے و شوق میان دختران و پسران و نیاز به انس، عشق، محبت و وحدت در زندگے مردم دیده نشده است. سلام الهے بر عاشقـــان امــروز🖐😇 ✍🏻آشنایی با هنرِ عشـــق ورزے و خودشڪوفایـے در ازدواج😍 از مجموعه سخنرانیهای استاد محمد جعفر غفرانے ‌‌ کتـــ📖ـاب : چهار دیوارے در ڪف آسمان❣ °| گردآورنده : یاسر رضا زاده⇜ مدرسه دانشجویی قرآن و عترت علیه السلام |° ناشر : انتشارات غنچہ . . مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇 °• 📚✨•° @asheghaneh_halal
رنگی رنگی باش...🍀 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• •] ♡| عظمتِ زنانھ... •♡•زینب‌ڪبرے(س)یڪ شخصیت همھ‌جانبھ بود! ♡| اسلام زن را بھ این طرف سوق میدهد! ◼️/ ◾️/ ،خُب؟ ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
🌱🌼•°| غفلت از یار😓• گرفتار🌀•° شدن هم دارد☝️•°| از شما دور‌شدن👣• زار شدن💔•° هم دارد😔•°| @asheghaneh_halal 🌱🌼•°|
°🐝| |🐝° اعشاب بَلاے آدم نمےژالَن کہ😬•• اینگَدر اَژ کُلونا حَلف میژَنَن😑•• هے میدَن دَشتات لُو بِشول🚿•• ژِد عفونے تُن بُلُو حموم🛁•• خَشتِہ شُدَم دیجہ😕•• حتے نمےژالَن یہ خواب لاحَت تُنیم😫•• خدایااااا حوشِلَمَم شَل لَفت اوووف😤•• "یہ عدد نےنے بےاعصاب😱" استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_پنج -از هیچ کدوم... سهیل فریاد زد:پس از چی؟ -
💐•• 💚 تن ناز خانم با ناراحتی آهی کشید و گفت: این دختر آخر پسر منو بدبخت کرد ... از اولشم میدونستم سهیل خندید و گفت: شما که طرفدار پرو پا قرص مژگان بودی که! تن ناز خانم سری تکون داد و گفت: چه میدونستم این چه مارمولکیه... سهیل یادش اومد که سر ازدواج سهند و مژگان مادرش سر از پا نمیشناخت، عروسی گیرش اومده بود که به قول خودش کسی نمی تونست روش حرف بیاره، یک دختر زیبا و خوش پوش و پولدار و به قول خودشون های کلاس ... اما سر خواستگاری رفتن برای خودش قشقلی به پا انداخته بود که نگو .... چون فاطمه هیچ سنخیتی با معیارهای مادرش نداشت... لبخندی روی لبش نشست و با خودش گفت: چقدر خوشحالم که سر ازدواج با فاطمه اینقدر پافشاری کردم ... هیچ دختری نمی تونست مثل فاطمه بهم آرامش بده ... اگه با معیارهای مامانم ازدواج میکردم الان من جای سهند بودم... بعد هم رو کرد به سها وگفت: یعنی چی طاقت نیاورد؟ -چه میدونم، مثل اینکه قضیه ناموسیه کامران با حالت شاکی ای گفت: از اون زنی که اون داشت، هیچ بعید نبود قضیه ناموسی بشه، گرچه از همون اولم ناموسی بود، نمیدونم این سهند خان چرا تازه غیرتش گل کرده... سهیل در حالی که برای فاطمه تیکه ای گوشت میذاشت گفت: نه که خود سهند خیلی آدم صاف و درستی بود... پدرش با اعتراض گفت: پسر من هیچ مشکلی نداشت، هر چی بود اون دختره از راه به درش کرد... سهیل پوزخندی زد و زیر لب گفت : اون که بله... بعد هم رو به فاطمه گفت: این دختر ما بزرگ شده دیگه، تو که نباید بهش غذا بدی، مگه نه بابا؟ ریحانه که از غذا خوردن از دست مادرش حسابی کیف میکرد با اعتراض گفت: بزرگام از دست مامانشون غذا میخورن فاطمه لبخندی زد و قاشق بعدی رو به سمت ریحانه گرفت، سها که میخندید گفت: گفتم آلمان یاد خانی افتادم ،راستی فاطمه میدونی آقای خانی رفت خارج؟ ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_شش تن ناز خانم با ناراحتی آهی کشید و گفت: این دختر آخر
💐•• 💚 با شنیدن اسم خانی انگار گردش خون فاطمه و سهیل با هم ایستاد، فاطمه زیرکی نگاهی به سهیل کرد و متوجه سرخ شدنش شد، در حالی که سعی میکرد خودش رو بی خیال نشون بده گفت: چه خوب... -کارگاهش رو فروخت و رفت، ما که نفهمیدیم چرا، اما خوب خدارو شکر رفت، تو که خوش شانس بودی و رفتی ،یه مدت بعدش سگ شده بود و پاچه میگرفت، نمیدونم چرا، مخصوصا از من ... شیطونه میگفت بزنم لهش کنم، اما چون حقوقش خوب بود بی خیال شدم و تحملش کردم ... خلاصه دو سه ماه پیش خبر دادند یارو رفته خارج، یک آدم جدیدم اومد جاش... فاطمه بدون اینکه عکس العملی نشون بده گفت: اوهوم سهیل که توی دلش از رفتن محسن خوشحال بود، یاد شیدا افتاد و اون اتفاقات شوم چند سال پیش ... گرچه براش مهم نبود، اما دوست داشت ببینه بعد از اینکه کامران تونست از سهیل رفع اتهام کنه و در نتیجه همه چی به ضرر شیدا که با مدارکش قصد بی آبرو کردنش رو داشت تموم شد، شیدا چیکار کرد و چه به سرش اومد ... نمی خواست جلوی فاطمه حرفی بزنه یا چیزی بپرسه، مخصوصا با این وضعیت روحی یادآوری شیدا براش مثل سم بود ... تصمیم گرفت فردا ببینه می تونه چیزی ازش بفهمه ... به بازوهای فاطمه که از زیر پتو بیرون اومده بود نگاه کرد، کبود بودند، دلش ریش شد، یعنی واقعا انقدر محکم دستهاش رو فشار داده بود که اینجوری کبود شده بودند؟! ... با نگرانی دستش رو روی بازوهای فاطمه کشید ...از سرمای دست سهیل فاطمه بیدار شد و گفت: -سلام... -سلام عزیز دل سهیل ... صبح بخیر... -کجا میری این وقت صبح -میخوام با کامران برم بیرون، یه سری کار دارم، تا قبل از ظهر برمیگردم که ناهارو که خوردیم بریم خونه مامانت فاطمه فقط سری تکون داد و سرش رو دوباره روی بالشت گذاشت و چشماش رو بست. سهیل لباس پوشید و به موبایل کامران زنگ زد: کجایی؟ .... آره الان میام پایین ... فعلا از راه پله ها پایین رفت و جلوی در منتظر ایستاد تا کامران اومد و سوار ماشین شد -سلام صبح بخیر ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• #آقامونه😌☝️ •] •|: ‌صدای خنده های تو☺️ •|: ‌افتادن تڪه‌های یخ است👌 •|: ‌در لیوان بهار نارنج🍃 •|: ‌بخند!😉 •|: ‌مےخواهم👇 •|: ‌گلویے تازه ڪنم..😌 ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #محسن_حسینخانی ✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(680)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
دعای فرج.mp3
1.32M
💬 👤استاد : ‏ساعت هایمان را ڪوڪڪنیم ! یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة... پویش همگانے ‎ ( دعای ‎ ) به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) و رفع گرفتاری از مردم از سه شنبه ۲۰ اسفند رأس ساعت ده شب به مدت چهل شب ڪار‌برای‌امام‌زمانم خستگےنداره😍👇 🍃 [• @Asheghaneh_halal
[• #ویتامینه ღ •] 💖حضرت آیت الله بهجت : 💞 اگر بخواهیم محیط خانه گرم و باصفا و صمیمی باشد ، 💞 فقط باید صبر و استقامت و گذشت و چشم پوشی و رأفت را پیشۀ خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد. ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #مجردانه♡•] 🎥 | می‌خوام ازدواج کنم، هیچی ندارم! پاسخ جالب استاد #حسن_عباسی👆🏻 #ازدواج_آسان💚 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
🌼🍃 🍃 #طلبگی ✨⁣شیوه سلوک آیت الله خوشوقت برگرفته از طریقه استادش، علامه طباطبایی است و آن اینکه در خودسازی دو امر لازم است؛ #ترک‌گناه و ‌#انجام‌واجبات و دیگر #ذکرقلبی‌ولسانی.✨ 🌼🍃 🍃 @asheghaneh_halal
🎈🍃 💕{ } 💕 در‌راه‌رسیدن‌به‌تو‌گیرم‌ڪه‌بمیرم🍃 اصلا‌به‌تو‌افتاد‌مسیرم‌ڪه‌بمیرم❣ ⠀               ⠀         ⠀ ✍هروقت‌‌خواستےگناه‌ڪنے، این‌‌سوال‌روازخودت‌بپرس... مَّا لَکُم لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارَا..!؟ «شماراچه‌شده‌است‌ڪه‌براے‌ﷲ شأن‌ومقام‌وارزشےقائل‌نیستید..!؟ ۱۳✨ • •|روزانه ده مرتبه بگوید: «أَسْتَغْفِرُ ﷲَ الَّذِے لا إِلَهَ إِلّا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ» ❣امام‌صادق‌علیه‌السلام از‌پیامبر‌نقل‌مےڪنند:) ماه‌رجب‌،ماهِ‌استغفار‌امت‌من‌است. جانمونیم از غافله عُشاق. امام‌زمان‌داره‌یاراشو‌جمع‌میڪنه نڪنه‌غفلت‌ڪنیم! همین ڪه نشستے با خودت تڪرار ڪن:) «أَسْتَغْفِرُ ﷲَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ» . دریــاب 👇 ڪه بسے انرژی زاست☺️ •|💕|• @asheghaneh_halal
🍃🕊🍃 | 📿|ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| مدافع‌حرم‌سجادعفتے ارسال تعـداد به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۳۸۰۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
این افتخارمہ چادری ام...😍 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃
معنای دعا از لفظ آن مهم تر است.mp3
3.67M
[• •] ✨|معناے دعا از لفظ آن مهم‌تر است! |✨بسیارے از دعاها لفظش مهم نیست بلڪ معنای آن باعث استجابت مےشود یعنے مفاهیم دعا الهام بخش توڪل است، یعنی معرفت دعا ڪردن و توڪل ڪردن را به ما مےآموزد تا بتوانیم به حاجات خود برسیم... 🍃•• ••🍃 ،خُب؟ ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• •] ⚙|در جامعھ‌ ما سیرها و خیلےسیرها با گرسنھ‌ها و خیلے گرسنھ‌ها با هم در جامعه دیده می‌شوند |⚙باید حرڪت و اقدامے سریع و قاطع و موثر آغاز ڪنند و آغاز ڪنیم و هر چھ‌ زودتر بھ‌ این فاصلھ‌ جهنمےسبڪ زندگے در جامعھ‌ جمهورےاسلامے ایران پایان بدیم! ↯• ↯• ماهم ـحرفے برا گفتن داریـم😉👇 °•√🇮🇷 @asheghaneh_halal
- - - 💚🍃 - - - 💌 یه وقتایی دوری یه فرصت تازه‌ست؛ یه فرصت، برای مرور خاطره‌ها برای سنجیدن وسعتِ عشقمون . . . شاید دلتنگی یه فرصت برای بیشتر قدر دونستنِ ثانیه‌هایی که توی صحن و رواق‌ها نفَس تازه می‌کنیم . . . امروز چهارشنبه‌ست؛ با قلبت با این سلام 🕊 تا حرم بیا : اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری اَلصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃 - - - 💚🍃 @asheghaneh_halal - - -
°🐝| |🐝° داداسی دلم میخواد با این مستم 👊🏻 بزنم تو مخه این تُلُنایه بی حاصیت بزنم لهس تنم بومبی شِدا بده کَلَش🤪 باشه هرطاری دوس داری بتن😴 دالَم باتی حرف میزنم باقعا چه😕😒 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفت با شنیدن اسم خانی انگار گردش خون فاطمه و سهیل با هم
💐•• 💚 -علیک سلام، آخه پسر تو مگه عقل تو کلت نیست؟ واسه چی میخوای در مورد فدایی زاده تحقیق کنی... -حالا شما برو، من بهت میگم. -من که میدونم تو با اون زنه.... بعد هم چشمکی زد و با خنده گفت: بله سهیل که مستقیم به چشمهای کامران خیره شده بود گفت: نه، قضیه چیز دیگه ایه ... اون همه زندگیم رو داغون کرد، همه چیز رو ازم گرفت... من رو از شهر و دیارم آواره کرد و همینم باعث مرگ علی شد ... دوست دارم حالا که دیگه دستش خالیه برم و یکی بزنم تو گوشش... -سهیل خر نشو، این زنه وحشیه دوباره میفته دنبالت ها -دیگه نمی تونه ... دیگه چیزی ازم نداره و نمی تونه به دست بیاره ... میشه راه بیفتی؟ تا ظهر بیشتر وقت ندارم کامران سری تکون داد، دنده رو عوض کرد و حرکت کرد... +++ -بیا، این هم آدرس کارگاهش، بعد از اون افتضاحی که به بار آورده بود، خیلی شیک انداختنش بیرون ... -باشه، پس من رفتم، ماشینتو که میتونم ببرم؟ -سهیل خرابکاری نکنی ها، نری رو در روش وایستی و بلایی سرش بیاری -باشه، فعلا... در حال رانندگی بود که با خودش کمی فکر کرد، گرچه دلش میخواست بزنه شیدا رو له کنه .... اما .... لحظه ای به فکر فرو رفت، ذهنش بهش میگفت چه دلیلی داره که بری اونجا؟ ... از اونجا رفتن چی به دست میاری؟! ... شیدا نشونه ای از گذشته نکبت بارته که بابتش تاوانهای بزرگی دادی ... و شاید تازه داری احساس میکنی خدا بالاخره توبت رو پذیرفته ... دیدن و حرف زدن با اون یعنی تایید گذشته ای که عهد کردی برای همیشه از زندگیت پاکش کنی... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_هشت -علیک سلام، آخه پسر تو مگه عقل تو کلت نیست؟ واسه چی
💐•• 💚 دیگه به جلوی در کارگاه رسیده بود، ماشین رو پارک کرد، اما پیاده نشد، دو دل بود ... یک دلش می گفت پیاده شو و یکی میگفت نه ... به در کارگاه چشم دوخته بود ... یاد فاطمه افتاد، یاد علی، یاد ریحانه، یاد نذرش، یاد کمکهایی که خدا بهش کرده بود ... یاد ... ماشین رو روشن کرد و رفت ... و برای همیشه شیدا رو از خاطرش پاک کرد... گاهی وقتها وقتی چیزی برای زندگی خطرناکه باید نادیدشون گرفت ... حتی تلاش برای حذفشون هم بی فایده ست ... کافیه فقط تصور کنی از اول هم نبودند... وقتی سهیل و فاطمه توی جاده بر میگشتند، هر دو مشغول فکر کردن بودند، سهیل به زندگیش فکر میکرد، زندگی ای که با فراز و نشیب زیادی همراه بود، اما همه چیز قابل حل به نظر میرسید، چون همیشه یک پناهگاه امن داشت ،هرچقدر فاطمه از دستش ناراحت میشد و یا هر چقدر شرمنده میشد، اما میدونست باز هم خونه اش امن ترین پناهگاهیه که هیچ کس حتی خود فاطمه ذره ای بهش بی احترامی نخواهند کرد.. . دلش برای سهند میسوخت، کاش میتونست به اون هم بفهمونه زن زندگی کسیه که شوهرش مهمترین آدم زندگیش باشه نه کسی مثل مژگان که همه چیز با اولویت تر از سهند بود ... اما این کوه صبر، این کوه عشق چقدر بعد از مرگ علی شکسته شده بود ... لاغر تر و بی رنگ و روتر شده بود، کمتر میخندید، کمتر شوخی میکرد و تمام مدت توی فکر بود ... رو به زیبایی جاده کرد و با خدا درد و دل کرد: خدایا... سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد ... خدایا ... باز هم مثل همیشه ناتوانم و محتاج کمکت ... و من به کمک شما امیدوارم ... کمکم کن دوباره فاطمه رو به زندگی برگردونم از طرفی فاطمه به روزی فکر کرد که برای اولین بار داشتند از شهر و دیارشون کوچ میکردند، اون روز با این که روز خیلی بدی بود، اما ته دل فاطمه گرم بود ... انگار همه اون مشکلات حل شدنی بود ... یادش می اومد خیلی از دست سهیل شاکی بود، اما دلش آروم بود ... اما الان ... با نبود علی ... دلش یخ زده بود، از خودش جدا شده بود، هر لحظه با یادآوری چهره معصوم علی آرزو میکرد کاش به جای اون مرده بود ... آروم با خودش زمزمه کرد: کفر نگو فاطمه ... کفر نگو... میدونست علی هم اینجوری ناراحته... پس باید عوض میشد ... به جنگلهای کنار جاده نگاهی کرد و لبخندی زد، هیچ راهی به ذهنش نمیرسید، فقط توی دلش به خدا گفت: خدایا من اینجا و توی این ماشین دارم به عجز خودم از فراموش کردن اون اتفاق شوم اعتراف میکنم ... اگر من بنده شمام و اگر شما خدای منید، بدونید من معترفم که هیچ کاری برای برگشتن به زندگی عادی از دستم بر نمیاد... پس به حق تمام بنده های خاصتون خودتون نجاتم بدید ... کی و چه جوریش هم با خودتون... +++ پرستار رو به فاطمه کرد و گفت: خانم شاه حسینی؟ ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
. . نیم ساعت چهل دقیقه دیگه قرارِمون همینجا...خُب؟!☺️🖐 🆔 @Heiyat_Majazi . .