eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🎈✨ 🎈 •عقب نشینے از مشاجره هاے بےحاصل و •اعصاب خردکن از رمزهاے خوشبختے •توے زندگ مشترکه🌸🍃 •گاهے باید کوتاه آمد تا برنده شد...😌👌 •اگر اطرافیان، با محبتـ☺️‌هایے که به •همسرتان مےکنید؛به شما القابے نسبت •مےدهند،به آنها بے‌توجه باشید...✋ •شما باید به خود و زندگے مشترکتان •افتخــار کنید...😍 •اشتباه بزرگ قبل از ازدواجـ💍اینه که •تصور کنید؛مےتوانید💪 شخصے بدون •نقص را بیابید و اشتباه بزرگ‌تر این •است که تصور کنید؛ مےتوانید او را •تغییر دهید... 🎈 @asheghaneh_halal ✨🎈✨
#طلبگی 🔅طلبــ👳ـگے یعنے مودبانہ طالــــــب خــ😍ـدا بودن... 🔅طلبگے یعنے سربــاز بودن براے امام زمان(عج)..😇 #طلبگےهاےویژه😍🍃 •~💓~• @asheghaneh_halal
#چفیه {جاذبہ خاک بہ ماندن مےخواند و آن عهد باطنے بہ رفتن عقل بہ ماندن مےخواند و عشق بہ رفتن... و این هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگے و حیرت میان عقل و عشق معنا شود ...} #با‌_یار_هزار_قافیه_گفتند_ولے #با_عشق_فقط_دمشق_هم_قافیہ_شد #تو‌مےروے‌و‌دل‌ز‌دست‌مےرود...😔💔 🍃:🌸[ @Asheghaneh_halal ]
[مـــــوضوع:موسیقے😄🎺🎻🎤] دیـــــرین دیـــــرین🎈 سلام!✌️ میگم که سازو آواز دوس دارین؟ منم دوس دارم⛏😐 ولےشنیدم میگن آدموعصبانی میکنه😐 جدی،کلی دانشمند گفتن، یه سرچ توگوگل همه چی رو روشن میکنه👌🎈 تواین اوضا اقتصادیه بد، همینجوریشم همگی از دم عصبی طوریم😂💛 بیاد عصاب مصاب نزاره دیگه بدتر!😑 حالــــــــــا اینابه کنار!😐 یه عده دورازجونه شماها😂🙊 عاشقه آقای ی هم میشن! فکرکنم داریم به قهقرایی که نقےمعمولےگفت میریم😐 مثلاخواننده های مثل اقای 🌹🍃 که مجازهم میخونند (خدابه دورچادریامونم عاشقشون شدن😐) خوبه گوش دادنه گهگاهی به موسیقیاشون که روح حماسه رو زنده کنه! اما نه این مدلیات😐 طرف زن داره خب!😡 من عاشقه شوهره شمابشم، چشامودرنمیارین؟😂😐 هرچیزی خوبه☺️🎈 نمیگم گوش ندید، اما بیاین کنارهم کمش کنیم، یا حداقل ۲ثانیه نشده عاشقه خواننده نشیم⛏😐 حیفه گوشاتون نیست میزارین چرت و پرته بعضی از خواننده هاروگوش بدن؟😐📢 که شده این: نروووو تواگه بری دووم نمیارم😐 بروووو دیگه ازت خستم😐 آخرش بره یانره؟⛏😂 بنظرم نیم خیزشه! ♡جدےطور: ‌[میگم یوقت زشت نباشه،قرآنامون خاک میخوره روتاقچه،ولےهندزفری همش توگوشمونه😑❗️ داریم آهنگه فلان رو گوش میدیم! چی بهتراز نوای یکم بریم سمتش... آرومه مطلقه❤️🍃 باهم کنارهم، ازهمین امروز شروع کنیم! شاید فردا دیرباشه🙏☺️] ☆پےنوشت: کسےروببینم عاشق خواننده و ماننده شده، ریموو د کانال عاشقانه های حلال😂 یاعلے😄🌹🎈🍃 🎈||• @asheghaneh_halal 🍃 ❤️🍃
#ریحانه >🌼<بندگیـــم✌️ راآشڪارا >🍃< به رُخ مـــی ڪشم😇 >🌼<لذتـــ✨ــش بیشتر >🍃<است از آزادیــــــِ تو! #چادرم_دوستت_دارم👌❤️ 《👑》 @asheghaneh_halal
#مجردانه /•میخــورم حسرت<😢>همیشــه \•دخــــ🙈ــــــتــر همسایه ڪه /•ڪاسه ے آشَشـ<🍲>چــرا⁉️ \•یڪبار مصرف بوده است<😑> #فقط_بگوچرا😂 |✍حسین مرادے| {♥}• @asheghaneh_halal
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز به نیت: "شهیـد محمد عزیزے" جمع صلوات گذشتھ 🌷۱۱۱۵🌷 ارسال صلوات ها👇 🍃🌸 @yas_ali110 ھـر روز مهمان یڪ شهیـد👇 |🕊| @asheghaneh_halal 🌷 🍃🕊 🌷🍃🌷
😜°| |°😜 از یڪ‌نفـ🗣ــر میپرسن سوتفاهم ایـ🇮🇷ــران وغرب از ڪجا اغاز شد طرف میگه: سوتفاهم ایران وغرب از آنجایے آغاز شد ڪه به وزیر 100 ڪیلویےما میگن ظریف😶 و به خانم 60 ڪیلویے طرف مذاڪره کننده میگن هشت تن‼️ و به وزیر امور خارجه آمریڪـ🇺🇸ـا ڪه اومده به مذاڪرات گوش ڪنه میگن‌ڪرے😂😂 [خنــدیـ😜ـشـــه نـــوشــتــــ✍] اینو دیگه محال شنیده باشیــدهنگ ڪردیــد نه⁉️ تااڪتشافات بعدے شمارو به حال خودتون میسپارم😅 ڪلیڪ ڪن نابغـــه میشے😉👇 |•😜•| @asheghaneh_halal ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#شهید_زنده ✍حاج‌احمد بہ‌بعضےاز فرماندهان جنگ لقبِ ماست‌فروش‌داده‌بود! میگفت:اینهاعناصرعملیاتےنیستندفقط بلدند در ستاد بنشینند ودستور بدهند😏 حال و روز برخےمسئولین امروزڪشور😶❗ 🕊| @ASHEGHANEH_HALAL
#قرار_عاشقی /●با نام رضا بهـ🍃 \●سینه ها گل بزنید❤️ \●وز ازسرشک بهـ🌹 /● بارگاه‌او پل‌بزنید😄 /●خودگفته که هروقت👌 \●‌گرفتـــــــــارشدید🍃 \●بر دامـــــ💕ـــــن من /●دست توسل بزنید😍 به وقتِ ساعت20💛 •°🎈°• @asheghaneh_halal
خودتان را از لحاظ علمـ📜 مجهز کنید. علم از جملہ چیزهایے ست کہ تا آخر عمربراے انسان مفید است.👌 اگر بر این علم،عمل خوبـ🍃 و ماندگارے مترتب شود، براے بعد از مرگـ☠ هم مفید خواهد بود.😌 درس خواندنـ📖... یڪ فریضہ ے اصلے براے شماست.☝️ (دام‌ظلہ) {🌹} @asheghaneh_halal
🌸🍃 🍃 #همسفرانه نڪندفڪرڪنے/°☝️°/ دردل من یادتو نیست/° ☹️°/ گوش ڪن نبض‌دلم/°😍°/ زمزمـه اش با تو یڪیست /°🙈°/ #همیشه‌درقلب‌منےحضرت‌یار😘 🍃 @asheghaneh_halal 🌸🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😊] ببینَمـ با امتِـتاناتـون📚 تِـتال تَلـدین؟ مَبینمـ مشلوط پَشلوط بـِتینااا😌☝️ [😊] به ایشون میگن خاله ریـزه😍👌 قراره در آینده خانم معلم بشه😎 خیــلے هم سخت گیر هستن😉 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| ز بــوے ڪفـــر و نفــاقـ😒 /° و ز بــوے فتـنه و تزویــر😐 °\ در ایــنـ زمــانه‌ے سالــوسـ °| شـــــدے تـــو آقــا پیــــر😔 °| دلــ شڪـسـته‌ے مـــا را💔 °\ و قفـــلـ بســته‌ے مــا را⛓ /° فقــط بـــدســـتـ تــــو😍 °| و صاحـبـ‌الــزمانـ(عـج) تدبیــر💚 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🙏 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(80)📸 🌹| @Asheghaneh_Halal
♥️📚♥️📚♥️ 📚♥️📚♥️ ♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌸🍃 🌺 ⃣ °•○●﷽●○•° با باز شدن در خونه از بوی قرمه سبزی سرم گیج رفت .خلاصه همچی و یادم رفت و بدون اینکه توجه ای ب لباسام ک ازش آب میچکید داشته باشم مستقیم رفتم آشپزخونه مثه قحطی زده ها شیرجه زدم سمت گاز و در قابلمه رو برداشتم و ی نفس عمیق کشیدم تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید فاااااااااااطمهههههههههههههههههههههه با این وضع اومدییی آشپزخونه ؟؟ مگه نمیدونیییی بدممم میادد؟ بدووو برو بیروووون به نشونه تسلیم دستام و بالا گرفتم قیافم و مظلوم کردم و گفتم : چشمم مامان جان چرا داد میزنی زَهرم ترکید مامان :بلااا و مامان جان بدوو برو لباسات و عوض کن چشمممم ولی خانوم اجازه هست چیزی بگم ؟؟؟ یجوری نگام کرد و اماده بود چرت و پرت بگم و یچیزی برام پرت کنه که گفتم :سلامممم مامان:علیییککک،برووو فهمیدم اگه بیشتر از این بمونم دخلم در اومده داشتمم میرفتم سمت اتاقم ک دوباره داد زد +فاااااااطمههههههههه _جانمممممممم +وایستا ببینم با تعجب نگاش میکردم اومد نزدیکم دستش و گرفت زیر چونه ام و سرم و به چپ و راست چرخوند یهو محکم زد تو صورتش چند لحظه ک گذشت تازه یه هولی افتاد تو دلم و حدس زدم ک چیشده +صورتت چیشدهه؟؟ به مِن مِن افتادم و گفتم _ها ؟ صورتم ؟ صورتم چیشد ؟ چپ چپ نگام کرد جوری که انگاری داره میگه خر خودتی دیدم اینجوری فایده نداره اگه تعریف نکنم چیشده دست از سرم بر نمیداره گلوم و صاف کردم و گفتم : چیزی نشده فقط اون شب که خودم مجبور شدم برم کلاس یهو یکی پرید وسط حرفم و گفت : خب ؟؟؟ نفسم حبس شد و برگشتم عقب با چشمای جدی پدرم روبه رو شدم تو چشاش همیشه یه نیرویی بود که اجازه نمیداد دروغ بگم بهش. نگاهش نافذ بود.حس میکردم میتونه ذهنم و بخونه اگه به چشمام نگاه کنه . واسه همین سرم و گرفتم پایین و بعد چند لحظه مکث گفتم :سلام‌ وقتی جوابم و داد یخورده امیدوار تر شدم و ادامه دادم : هیچی دیگه داشتم میگفتم تو راه بودم که یهو پام ب یه سنگ گنده گیر کرد و خوردم زمین منو هم ک میشناسید چقدر دست و پا چلفتیم ؟ اینارو که گفتم بدون حتی لحظه ای مکث رفتم سمت اتاقم و گفتم : میرم لباسم و عوض کنم اگه میموندم مطمئنا بابای زیرک من به این سادگیا نمیگذشت و همچی و میفهمید لباسامو عوض کردم دوباره یخورده کرم زدم به صورتم تودلم به بارونم بد و بیراه گفتم که باعث شد صورتم مشخص بشه دوباره رفتم آشپزخونه قبل اینکه برم داخل ی نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ریلکس باشم نشسته بودن سر میز یه صندلی و کشیدم بیرون و نشستم روش برای اینکه جو و یخورده عوض کنم و بار سنگین نگاهشون برام سبک تر شه گفتم _بح بح مامان خانوم چ کردهه دلارو دیونه کردهه مادرم به یه لبخند ساده اکتفا کرد ولی پدرم همون قدر جدی و پر جذبه غذاشو میخورد و واکنشی نشون نداد فقط گاه و بیگاه زیر چشمی ب صورتم نگاه میکرد سعی کردم ب چیزی جز قرمه سبزی ک دارم میخورم فکر نکنم تازه همچی و یادم رفته بود که بابام گفت : حالا مجبور نبودی انقدر اذیت کنی خودتو نفهمیدم منظورشو منتظر موندم ادامه بده که گفت :صورتت و میگم. لازم نبود انقدر رنگ آمیزی کنی روشو حالا که دیده شد چیو پنهون میکنی ؟ چیزی نگفتم مامانم بابام و نگاه کرد و گفت : میشه بعدا راجبش صحبت کنید ؟ بابام دوباره روشو کرد سمت من وانگار ن انگار ک صدای مادرم و شنیده ادامه داد :خب منتظرم کامل کنی حرفتو سعی کردم دستپاچه نشم که فکر کنه دروغ میگم :گفتم دیگه خیره نگام کرد ک ادامه دادم _خب یه دزد دنبالم کرد منم فرار کردم خوردم زمین. بعدشم ی چند نفر اومدن و اونم ترسید در رفت بابام پیروزمندانه به مادرم نگاه کرد و پوزخند زد و گفت +خب دیدی که حق با من بود ؟ چیزایی ک من میگم محدودیت نیست اونارو میگم ک از این مشکلا پیش نیاد همیشه نیستن ادمایی ک اینجور مواقع سر برسن و آقا دزده فرار کنه روش و کرد سمت من و گفت +شماهم بدون مادرت دیگه جایی نمیری تا وقتی که ی سری چیزا و بفهمی بعدم بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم یا اعتراضی کنم رفت کلافه دستم و به سرم گرفتم و برای هزارمین بار تکرار کردم : کاش تک فرزند نبودم. رو به مادرم گفتم : یعنی چی مگه من بچم؟؟شیش ماه دیگه کنکور دارم دارم میرم دانشگاه اخه این با عقل کی جور میاد ک با مامانم برم اینو اونور یه نگا ب بشقاب انداختم کوفتم شد نتونستم دیگه بخورم از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم و درو محکم پشتم بستم ... بہ قلمِ🖊 ــ🖊 💙و 💚 ☝️ هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌸🍃 🌺 ⃣ °•○●﷽●○•° نشستم کف اتاق و شروع کردم به نق زدن اخه ینی چی مگه حکومت نظامیه !! این چه وضعشه ... من به جرم تک فرزند بودن همیشه محکوم بودم ب اطاعت کردن ولی خدایی صبرم حدی داره فک میکنه اینجاهم دادگاهه حکم میده و من باید اطاعت کنم خسته شدم از این همه سختگیری ...اه غر زدنام که تموم شد رفتم سراغ کیفم زیرشو گرفتمو برعکسش کردم تا کتابام تِلِپی بیوفته زمین ازین کار لذت میبردم همه محتویات کیفم خالی شد با دیدن گوشیم یاد اون دوتا پسره افتادم خودمو پرت کردم رو تختو قفل گوشیمو باز کردم و یه سره رفتم تو گالری عکسو باز کردم تا ببینم قضیه از چه قراره زوم کردم رو بنر یه نگاه به ادرس کردم خب از خونمون تا این ادرس خیلی راه نبود فوقِ فوقش ۲۵ دقیقه ساعتشم ۷:۳۰ غروب بود همینجور که در حال آنالیز بنر بودم چشمم افتاد به اونی که با اون مردک دست به یقه شد . یه چهره کاملا عادی با قد متوسط . ولی چهارشونه و خیلی اندامی با صورت گندم گون . قیافش نشون میداد تقریبا ۲۳ یا ۲۴ سالش باشه دستش درد نکنه به خاطر من خودشو تو خطر انداخت ممکن بود خودشم آسیب ببینه. ولی اینجور آدما خیلی کمن . به قول بابا نیستن همیشه کسایی که تو رو نجات بدن از دست آقا دزده . همینجور که داشتم به فداکاریش فکر میکردم و عکس و این ور اون ور میکردم متوجه شدم که دوستشم تو عکس افتاده با اینکه خیلی واضح نبود، عکسو زوم کردم رو صورتش ‌ تا عکسشو زوم کردم لرزش دستاش یادم افتاد برام خیلی عجیب بود. با دقت بهش نگاه کردم پسر قد بلند و تقریبا لاغری بود پوست صورتش برخلاف دوستش سفید بود ابروهای پیوسته ای داشت و محاسن رو صورتش جذبشو بیشتر میکرد چیز دیگه ای تو اون عکس بی کیفیت دیده نمیشد . موبایلمو زیر بالشم قایم کردم و کف اتاق دراز کشیدم عادتم بود با اینکه میز تحریر داشتم ولی اکثر اوقات رو زمین درس میخوندم . کتاب تست فیزیکمو باز کردمو بعد حل کردن دوتا سوال دوباره ذهنم رفت پیش اونا . چقدر زجرآور بود که نمیتونستم ذهنمو متمرکز کنم اعصابم خورد بود خواستم تست سومو شروع کنم که یاد مراسمشون افتادم که از فردا شب شروع میشد ‌. به سرم زد برای تشکر ازشون یه زمانی برم هیئتشون ولی با این اوضاعی که پیش اومد و حکمی که پدر دادن یه کار غیر معقول بود. البته برا خودمم سخت بود با کسایی که نمیشناسم حرف بزنم. بیخیال شدمو سعی کردم ذهنمو متمرکز کنم تایم‌گرفتمو سعی کردم به هیچی جز خودم و درسامو پزشکیِ دانشگاه تهران فک نکنم. با همین قوت پیش رفتم و تو نیم ساعت ۱۲ تا سوال حل کردم که ۵ تاش غلط بود از غلط زدنام اعصابم خورد میشد خو اگه بلد نیستی نزن چرا چرت وپرت میگی!! همینجوری حرص میخوردم و بلند بلند غر میزدم که مامان با یه ظرف میوه وارد اتاقم شدو گف + بس کن با این وضع میخوای دانشگاهم قبول شی؟ تو اگه بخوای اینجوری پیش بری بهت افتخار شستن دسشویی های بیمارستانم‌نمیدن چ برسه به پزشکی. با این حرفش پوکر شدم و بهش نگاه کردم و گفتم +اخه تو نمیدونی کهههه غلط زدنام احمقانسسس! قیافمو کج و کوله کردمو ادامه دادم +مامااان اگه یه وقت خدایی نکرده قبول نشدم میزاری برم آزاد بخونم مامان اخماشو تو هم کردو خیلی جدی گفت _اصلا فکرشم نکن .باباتو که میشناسی تو سعیتو کن قبول شی وگرنه باید دور دانشگاه و خط بکشی . با این حرفش دوباره بدبختیام یادم افتاد. خودمو کنترل کردم و گفتم +بله خودم میشناسمشون ظرف میوه رو گذاش رو زمین و خودش رفت بیرون ازش تشکر کردمو گفتم _مرسی یه لبخندی گوشه لبش نشست و از اتاق رفت بیرون ذهنم‌بیش تر از قبل مشغول شد علاوه بر اون انگار یه نفر با کفش پاشنه بلند رو اعصابم رژه میرفت! واقعا دلیل این همه سختگیری و نمیفهمیدم خواستم بیخیال همه ی اتفاقای که افتاده بود شم و خیلی بهتر از قبل به درسم بچسبم ولی نمیشد لپ تاپمو روشن کردمو رفتم دوباره اهدافیو که نوشتم با خودم مرور کردم. بعد اینکه کارم تموم شد از تو کتابخونه کتاب شیمیو برداشتم و جوری تو بهرش غرق شدم که گذر زمانو متوجه نشدم ________________________ با صدای در ب خودم اومدم _بفرمایید بابا بود در و آروم باز کرد و اومد تو با دیدنش حالتمو از دراز کشیده به نشسته تغییر دادم خیلی خشک گفت +نمیای برا شام؟ نگاش کردمو گفتم _نیام؟ روشو برگردوندو گف +میل خودته مظلومانه بش نگاه کردم و گفتم _هنوز از دستم ناراحتین در اتاق و باز کرد و رفت بیرون +زودتر بیا غذا سرد میشه با عجله پاشدم و رفتم دستشو گرفتم _تا نگین ازم ناراحت نیسین نمیام دستمو از رو دستش برداشت و گف +باشه بخشیدمت زودتر بیا شام سرد شد انقدم درس نخون یه وقت دیدی قبول شدی منم نمیتونم نه بیارم بعدشم یه لبخند بی روح نشست کنار لبش چشمی گفتم بعدش باهم رفتیم پایین..... بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️ ♥️📚| @asheghaneh_halaL
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😊] ببینَمـ با امتِـتاناتـون📚 تِـتال تَلـدین؟ مَبینمـ مشلوط پَشلوط بـِتینااا😌☝️
. پستـ ویژهـ ےِ ما(👆👆👆) ڪه براے آن دعــوتـ شدـید🌹 🍃هرشبـ راس ساعتـ 21:30🍃 شپــــخیل✋😍 🎈
. ✍| بسمهـ تعالے ـباتوجهـ بهـ و استارتـ ـڪانالمونـ در ، و اینڪهـ ـهمچنانـ ڪاربرامونـ در تلگرامـ هستنـ، ـبهـ جهتـ استفادهـ جمعـ ڪثیرے از ڪاربرانـ ـمجازے اـز مطالبـ نابـ و خلاقانهـ ڪانالـ، ـو انرژے مضاعفـ گرفتنـ خادمانـ، ـبعنوانـ 😍 ـرفقاتونـ رو بهـ ڪانالـ خودتونـ💚 ـدعوتـ ڪنید{👇👇👇} ـباـشد ڪهـ رستگاـر شوــید😅✋ ـخودتونـ مےدونینـ چڪاـر ڪنینـ😉👇 🎈| eitaa.com/joinchat/2754019330C3ded5d8d29
#صبحونه ڪلمه سحـ💫ـرانگیز #سـلام چه قدرتے دارد براے تابش محبتـ😍 حس ڪرده‌اید ڪه بیانش چه خون گرمے در رگ صبح میدواند؟👌 ســـ🌸ـــلام را هدیه میڪنم به تمامے اهالے صبـ⛅️ـح ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#سلام_صبحتون_بخیر💐 🍃☀️| @asheghaneh_halal
🌸🍃 🍃 #پابوس [امام علے(ع)] از لغزش دیگرانــ خوشحال مباشـ✌️ زیرا نمیدانے روزگــار باتو چه خواهدڪرد😊 #شنبه_‌های_علوی💚 🍃|• @asheghaneh_halal
#مجردانه اگر میگفتے|💓دوستم دارے منـ|✋از همینـ پیراهنـ چارخانھ|👔آبے امـ... پـرواز یڪ|🍃آدمـ را نشانتـ|👀میدادمـ |📝 #ناشناسـ |😌 #فقط_اشارھ_کنـ |👤 @asheghaneh_halal
🍃🌸🍃 🌸 مدرک نشانه باسواد بودن نیست😐 نمیتوان بدلیل تحصیلات متفاوت با کسے ازدواجـ💍نکرد؛ملاک اصلے تفاهم و تناسب در عقاید و روحیات است نه دکترا و کارشناسے ارشد👌 شادے و خنده هاے خود را در محل کــ🛠ـار خود به جا نگذاريد و فراموش نکنيد که همسـ👛ـر شما در خانه هم نيازمند شادے و خنده هاے شماست.. قبل از این که جـ🗣ــر و بحثے را باهمسرتان شروع کنید با خود فکر کنید آیا موضوع واقعا ارزششـ💎را دارد که شما را عصبانے کند؟ یا مےتوانید به سادگے از آن بگذرید؟ 💛 🌸 @asheghaneh_halal 🍃🌸🍃
#طلبگی گاهے تا آسِمان راهـے نیستـ|✋ گاه بایــد از پلـہ|👣ها بالا رفت گاه بایــد حس کرد نورِ الهے|✨را گاه بےبهـانہ مےتوان عاشِـقـ|💚شد... #طلبگے_درس_عشق_استـ😌 |👳 @asheghaneh_halal
#چفیه °•|صَبــرم|•° از پـاےدرآمــد😓 تـ🕊ـو مَــ‌‌ـــرا دسٺ بگیــر ...💔 #شـهـدا #شهید_گمنام #نگاهتونو‌ازم‌نگیرید 🍃:🌷‌[ @Asheghaneh_halal ]
💚🍃 🍃 ‌|•مـــ♡ــوضوع:اینستاگرام😐•| هلــHelloـــو من اومدم 👐😂 تاتهِ متن روبخونیدهمراهم باشیدلطفا😄🎈 کیا اینستا دارن دستابآلا...😄 خوبه،منبعِ جامعیه برا کلی ازکارآ!👌🌹 کلےکارمیشه با این فضایی که مثل بازاره وبقولے: ازشیرمرغ تاجونه آدمیزادم توش پیدامیشه کرد👌😄🎈 آمــــــــــا❗️ باسـ حواس جمع باشه! حالا توهرصنفے توهرمدل تیپِ معقولے☺️🌹 دیدین چقدفسادتو این هست؟😡 میگم چطوره ما بجای پیجای مذخرف و منحرفےکه خیلیامون نگرانشونیم😏 بیایم پیجای مثبت بزنیم مردم رودعوت کنیم بهش؟!😍🍃 هراندازه اونا دارن میکنند... بنظرم مابیایم روشنگری کنیم بابا مارو تودست گرفتن میبرنمون به قهقرا😐 هیچی نمیگیم فقطم بلدیم بنویسیم! توکامنتاواینها⛏😐 که هیچ دردی نمیخوره، وجهه و مارم خراب میکنه! اگه میخوایم📢 یه تو دهنیه محکم براپیجای مسخره و آدمایِ بوق بلانسبتِ شما که شدن مرکزتوجه و یه عده باشیم بیاین یه همگانی راه بندازیم،💪 هراندازه میتونیم پخش کنیم تواین فضا👌🌹 اگه یه دیدین که داره مسخره بازی درمیاره😂 سریع نپرید ریکوعست ندید که کامنتای ناسزایه زیرشوبخونید😂 با فالوکردنه شماانگیزه ی طرف زیادمیشه😐 برا رواجه کارش و شماهم مقصرید تواینکار❗️ تاحالادیدین کسے بهش نشه کاری روادامه بده؟ پس توجه نکنید بزارید بــــــــــرن فقد(بالحن نقےمعمولی😂) {💚همین الان چنین پیجایی رو آنفالو و Blockریپورت کن💚 اجازه ندیم خیلی گنده بشن،که فکرکنندکارشونم درسته} بودن چادریایی هم که برا کاره فرهنگی پیجے زدن و ازمسیرمنحرف شدن!☺️⭕️❌ حواستون باشه توکارای ! بهترین کاره تواین دوره👌 [سربازش باش تا اومدنش😍🍃] 🎈 @asheghaneh_halal 🍃 💚🍃