eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
[• #صبحونه 🌤•] صبح است و هوایِ کویِ او دارد دل انگیزه یِ جستجویِ او دارد دل او مریمِ صبحست که با هر غزلش رنگینه یِ خلق و خویِ او دارد دل #مجید_محبعلی #صبحـتون‌بعشق❤️🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ☕️🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
○●○ 🍃🌸 . . ؏ |✨| بدانید آنان که در زمان غیبت حجت خدا |😊| در دین خود ثابت مانده و به خاطر طول |🌼| مدت‌غیبت منکرش نشوند، روز قیامت با |🌱| من هم درجه خواهند بود. . . ∫💞∫ جانےدوبارھ بردار‌، با ما بیا بھ پابوسـ👇 🍃🌸 @asheghaneh_halal ○●○
°•🕯•° خواب دیدم کہ دلـ💓ـم در حرمت عازم بود..🙃 دور تا دور حـ✨ـرم پُر ز بنےهاشم بود دورتا دور بقیـ💔ـع صحن و سراے زیبا..😍 تولیت دار حرم هم پسرت قاسـ💚ـم بود °•🕯•° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• ♡•] پرسش:از خانمے خوشم مےآید، اما حداقل تا سه سال دیگر آمادگے ازدواج ندارم،باید چه ڪنم⁉️ مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
•🕊•🍃• |• •| 🍃حاج میرزا اسماعیل دولابی : دنیا را یک بار نگاه کن ، آخرت را چند بار و صاحب خانه را همیشه ... | @asheghaneh_halal | •🕊•🍃•
🌷🍃 🍃 این‌بار، زِ مرز و بوم احساسےها پرپر شده‌اند لاله، عباسے‌ها میراثِ صلابتِ خزر را بردنــــد رجایے فــر؛ سالخــورده؛ بلباسے ها •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: ••شهید رسول باطنی•• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۲۲۱۵ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @asheghaneh_halal ••🍃🕊••
🍒🍃 🍃🍒 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣 ❇️ عادت دادن بچه ها به رفتار خوب رفتار درست بچه ها را تقویت کنید نه بدرفتاری شان را درخواست های مودبانه بچه ها را تقویت کنید، نه نالیدن ها و فریاد زدن هایشان را یا سربه سر گذاشتن ها و کج خلقی ها و قهر کردن هایشان را. سعی کنید بحث و گفت وگوهای آرام را چند برابر کنید، نه مجادله کردن و پافشاری و جنگیدن هایی که گاه و بی گاه را. 🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ☺️👇 🧒🍃°| @asheghaneh_halal
🍃🌈 🖤•°• [💔] قربونِ [🕊] ڪبوتــــراۍ حرمت امام حســـــــــن(؏) [😭] قربونِ [🌱] اینهمہ‌ لطف‌و کرمت امام حســـــــــن(؏) خوشگل ــسازے😌👇 🖤•°• @ASHEGHANEH_HALAL 🍃🌈
°🐝| |🐝° ماااامااا🥺 +جون مامان عزیزِدلم دلم برات یذره شده بود،نفس مامان چه لباس خوشگلی پوشیدی شما😘💜 -بابایی بلام هدیه حلیده🤩 ماما ژون میسه دیدِه نلی بیمالشتان😢 +اره قند عسل دیگه نمی‌رم، همه چی تموم شد،کرونا هم رفت خونه‌شون😉 ینی ما ترونا رو سکست دادیم؟!🤗💪🏻 +بله که شکست دادیم قهرمان کوچولوی من😘😎 😍💪 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
•{☀️}• { 🕗 } . . ●|🙏| تو ڪھ آخر گره رو وا میکنۍ ●|😔| پس چرا امروز و فردا میکنۍ 😭💔 . . {🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا هستــ یـادتـانــ!👇 @Asheghaneh_halal •{☀️}•
﴾💞﴿ ﴿ ﴾ . . . |⁉️| مـے‌پرسیدم : |🧐| "چرا دوستم دارے؟" |☺️| و او لبخند میزد میگفتـ: |😌| "دوستتـ دارم خبـ!" |💎| و اینـ صادقانہ ترینـ، |😍| پاسخِ هر پرسشـے بود! . . [🌎]ـتو مـــــرا جـــــان و جـــــهانے👇 ﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_چهل_و_یکم🦋🌱 با "یاالله" گفتن عمو انگار برق سه فاز بهم وصل کردن!
[• 💍 •] 🦋🌱 عمو منتظر تاییدش بود هنوز، دوبار دهن باز کرد بی هیچ صوتی اما دفعه ی سوم فقط گفت: _نه! خطوط روی پیشانی عمو انگار کم کم تبدیل به کور گره می شد! _حرف حسابی داری بگو تا بشنویم بابا طاها فکش منقبض شده بود. دستی به موهاش کشید و با سری که پایین بود گفت: _آقاجون ما یکم فرصت می خوایم... با اجازه ی شما البته... بهتره قرار آخر هفته رو فعلا کنسل کنید. _یعنی چی؟ _یعنی همین. مامان و زنعمو عجله دارن ولی ما نداریم _تو که تا همین دیشب آتیشت تند بود و چوب خط می کشیدی رو در و دیوار واسه پنجشنبه! پدر خواهرت رو درآوردی واسه لباسی که می خوای بپوشی. حالا چی شده که حرفت دوتا شده؟ یعنی دلم شکست... اگرچه صدا نداشت! شکستم وقتی رنگ چهرش عوض شد و با خجالت رو برگردوند. آخ... کاش عمو انقدر راحت دست دلشو پیش من رو نمی کرد! کاش اصلا اون روز سرزده سر نمی رسید تا این همه شوم تموم نمی شد همه چی. صداش می لرزید: _دیشب تا حالا، خیلی باهم توفیر داره آقاجون. ما فعلا آمادگی ازدواج نداریم. _این حرف توست یا ریحانه؟ _فکر کنید هر دو _آره ریحان جان؟ پس واسه همین داشتی زار زار گریه می کردی؟ اصلا نمی فهمیدم چرا عمو گیر داده تا مقصر رو شناسایی و داستان رو موشکافی کنه. داشتم می مردم که طاها ضربه ی آخر رو زد: _آره بابا چون من بهش گفتم که فعلا نمی تونم بهش قول ازدواج بدم چون خودمم مرددم. هنوز شک دارم! اصلا... اصلا ازدواج فامیلی خوب نیست. شاید یکی دو سال دیگه بتونیم بهش فکر کنیم شایدم هیچ وقت! راستش من فعلا... فعلا پشیمون شدم. تند و تند گفت و یهو ساکت شد. نفهمیدم کی دست عمو بالا رفت اما وقتی محکم خوابوند توی گوش طاها، مردم و زنده شدم و جیغ کوتاهی کشیدم... کباب شدم برای بی گناه بودنش و مجازاتی که بابت ازخودگذشتگیش داشت می دید... نتونستم تحمل کنم. به خودم لعنت فرستادم و با همون حال خرابم از مغازه زدم بیرون. ترانه از جعبه چوبی روی پاتختی دستمالی بیرون کشید و اشک هایش را پاک کرد. _الهی بمیرم... چه داستان عاشقانه ای! پس چرا من خنگ هیچی از اینایی که میگی رو یادم نمیاد اصلا؟! _عزیزم... از کجا باید می فهمیدی؟ این راز بین من و عمو و طاها و خانوم جون موند! یعنی هیچ حرفی از اون مغازه درنیومد. یکی دو روز بعد از ماجرا بود که زنعمو وقتی من خونه نبودم اومده بود و بنده خدا با هزار آسمون ریسمون بهم بافتن گفته بود که طاها فعلا برای ادامه تحصیل می خواد بره اصفهان پیش دوستش! اگه اشکالی نداره فعلا صبر کنیم. خلاصه به هر بهونه ای که می شد جوری که خانوم جون ناراحت نشه سر و ته قضیه رو هم آورده بود. _وا! یعنی زنعمو متوجه نشده بود چی به چیه؟ _نه. نمی دونم! اما هیچ وقت به روی من نیاورد و بنده خدا همیشه تو مواجه شدن باهام یه شرمی داشت. از چشم طاها می دیدن بهم خوردن ازدواجمون رو. _اینجوری که توام خراب شدی! _اینکه فکر کنن طاها به این نتیجه رسیده که برای ساختن زندگی مشترک زوده بدتر بود یا اینکه می فهمیدن من مشکل دارم؟! _ببینم یعنی طاها به همین راحتی از همه چی دست کشید؟ _معلومه که نه... _خب؟! _ول کن ترانه. سرم داره می ترکه از درد. بلند شو یه مسکن به من بده این بساط اشک و آه رو هم جمع کن _ریحانه! تو رو خدا بشین بقیشو تعریف کن _بقیه ی چی رو؟ _که طاها چیکار کرد؟ _می بینی که... کاری از دستش برنیومد! _چه دنیای غریبیه _بیشتر از اونی که فکرشو کنی _داری می خوابی؟! من که عمرا امشب خواب به چشمم بیاد... احتمالا باید تمام گذشته و خاطره ها رو واکاوی کنم تا ببینم چیزی یادم میاد یا نه _خوشبحالت که انقدر بیکاری... _الان به احترامت فقط سکوت می کنم و میرم قرص بیارم _نمی خواد. _مطمئنی؟ _آره ممنون. _باشه پس زحمتو کم می کنیم، شب بخیر. _شبت بخیر عزیزم اتاق که تاریک شد و خلوت، چادر نماز را روی سرش کشید و یک دل سیر گریه کرد... خلا نبود ارشیا را بیشتر از همیشه حس می کرد! • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_چهل_و_دوم🦋🌱 عمو منتظر تاییدش بود هنوز، دوبار دهن باز کرد بی هیچ
[• 💍 •] 🦋🌱 تمام شب را کابوس دید... کابوس سال های دوری که گذشته بود و آینده ی نامعلومش. صبح همین که چشم باز کرد با تمام خستگی ناشی از بد خوابیدن و کرختی که وجودش را گرفته بود تقریبا حمله کرد به گوشی زیر بالش، اما هیچ ردی از تماس ارشیا روی موبایلش نبود و این ناراحت و نگرانش می کرد! باید از حالش با خبر می شد. با همان چشمان خمار از خواب، به رادمنش پیام داد. "سلام وقتتون بخیر، آقای رادمنش از ارشیا خبری ندارید؟" تا نیم ساعت منتظر جواب ماند اما بی فایده بود، دلشوره ای ناگهانی افتاده بود به جانش. ولی با بلند شدن صدای زنگ و دیدن نام رادمنش خوشحال شد. _الو سلام _سلام خانم نامجو، احوال شما؟ _ممنونم _بهتر هستین؟ _خداروشکر بله. پیام رو خوندین؟ _بله... _خب خبری ندارین؟ ندیدینش؟ _چه عرض کنم _چیزی شده؟ فشارش رفته بالا؟ _می دونید چی برام جالبه! اینکه هردوتون از من جویای احوال همدیگه میشین. در حالیکه خیلی سخت نیست برای دوتا آدم عاقل و بالغ که باهم گفتمان داشته باشن یا... چه ذوقی کرد از اینکه فهمید او هم نگران حالش بوده! ولی امان از غروری که همیشه وزنه ی سنگین مقابل خوشبختی شان شده بود! _بله حق با شماست اما یادتون نرفته که برخورد چند روز پیش ارشیا رو _دیشب پیشش بودم. حالش چندان مساعد نیست، قصد دخالت ندارم ولی جای شما بودم تو این شرایط تنهاش نمی ذاشتم، اون روز عصبی بود نباید به دل می گرفتین، با حداقل بزرگواری می کردین و مثل همیشه کوتاه می اومدین. _آخه... _خانم نامجو، من مطمئنم که گذشته ی ارشیا هنوز برای شما مبهمه! قصد ندارید این کور گره رو باز کنید؟ _چه گره ای؟ _اگر چند سالی شما باهاش زیر یه سقف بودین من باهاش بزرگ شدم. حال روحیش خرابه کمکش کنید... در ضمن بنده در مورد ماجرای بچه حرفی نزدم چون به خودم اجازه ی دخالت ندادم اما شما از همین موضوع سو استفاده کنید! معذرت می خوام سرم خیلی شلوغه امروز. امری بود در خدمتم. __ممنونم، خدانگهدار _خدانگهدار نمی فهمید حرف های رادمنش را! اما گفته بود که حالش مساعد نیست و از گذشته ای حرف می زد که شاید به اشتباه تمام این سال ها را نشنیده بودش. باید تصمیمش را می گرفت، یا می رفت و سعی می کرد برای ساختن دوباره اما متفاوت؛ یا باید در همین گرداب بی خبری دست و پا می زد. بسم الله گفت و بلند شد. حالا فقط سرنوشت خودش مهم نبود، پای آینده ی یک بچه هم در میان بود. یا رومی روم یا زنگی زنگ! در مقابل اصرار و تهدیدهای ترانه فقط صبوری کرده و دست آخر گفته بود: _خواهرم تو نمی تونی با همه ی مهربونیت فردای من و بچم رو تضمین کنی. باید برم و بالاخره ترانه هرچند با ناراحتی اما رضایت داد به رفتن خواهرش. تمام طول مسیر را به این فکر کرد که ارشیا چه برخوردی و خودش باید چگونه رفتاری داشته باشد؟ انگار این بار همه چیز با همیشه فرق داشت! • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
•[🕊]• ♡ معاملـه‌ے پرسودۍ است:}° شهادت🤲🏻🌱/:♡ ° فانے مے دهے و . . . و باقے مے گیرے! جسم مے دهے و . . . و جان مے گیرے ! • چہ لذتے دارد؛ نظر ڪردن بہ"وَجہُ الله” شهادت لیاقت مي خواهد✿↻ ڪاش لایق بودیم:)🍁• 🙂 💔 . . •❣• اینجا؛ صآف برو بغلِ خُدآ 👇 |🔑| @asheghaneh_halal
[• #آقامونه😌☝️ •] •(° کس ندانم که در این شهر🌃 گرفتار تو نیست😉 مگر آن کس👤 که به شهر آید و غافل برود...✋ °)• ۱۴ ثانیه به عڪس☝️🥰 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سعدی /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(760)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] ❣|صُبح من همان دستهاے مهربان توسٺ آغوش پر مهرت و دوستت دارم‌هایے که هر روز میگویے و سرنوشٺ درست از همانجـا برای من شروع مے‌شود... |❣ #علیرضا_اسفندیاری #صبحـتون‌بعشق❤️🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
‴💍‴ •[ ]• . . |•💍•| همیشه سر این که اصرار داشت حلقه ازدواج |•😉•| حتماً دستش باشد، اذیتش می‌کردم. می‌گفتم: |•🧐•| «حالا چه قید و بندی داری؟» |•😌•| میگفت: «حلقه، سایه‌ۍ یک مرد یا زن در زندگی است |•😍•| من دوست دارم سایه تو همیــشہ ، دنبال من باشد. |•💕•| من از خدا خواسته ام تو جفتِ دنیا و آخرت من باشی!» . . ••💜| تا نَفَــس دارم قلبــم اقامتگاهـِ توست👇🏻 ‴💍‴ @Asheghaneh_halal
[• ♡•] 🍃)•ز تمام بودنےها ❤️)•تو بیا از آن من باش ✋)•ڪه به غیر با تو بودن 💭)•دلم آرزو ندارد 🏃‍♂🙃 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
•🕊•🍃• |• •| [میرزا حسینقلے همدانے] (🌷) عارف بزرگ به عنوان آخرین توصیه به یکی از شاگردهاش میگه: "هر وقت تونستے کفش کسانـے رو که باهاشون مشڪل داری جفت ڪنے اونوقت آدم شدی."✋ ؟! | @asheghaneh_halal | •🕊•🍃•
🌷🍃 🍃 شدن اتفاقے نیست اینطور نیست کہ بگویی‌؛ گلوله‌ای خورد و مُرد. رضایت نامه دارد...🥀 و رضایت نامه‌اش را اول و علمدارش امضا میڪنند و بعد مُهر میخورد...! 💔 •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
•[🍬]• •[ 🌈]• . . ‌|•😃•| فقط یڪ شـادۍِ واقعۍ |•👇•| در دنیـ|🌎‌|ـا وجود دارد |•💕•| آن هم ، دوست داشتن و |•😋•| دوست‌داشته شدن است . . •[🎨]• دنیاتو رنگۍرنگۍ ڪن👇 •[🍬]• @Asheghaneh_halal
°🐝| |🐝° شَلام و لوز بِحیل(☺️) إإ اَحسای جدید حوس اومدین به جمع مهلبونِ عاسگانـه های حلال(😍) امیدوالم بهتون حوس بِگسَله(🙈) ای جاانمم کوچیڪترین عضومون هم بهتون سلام و خوش آمد گفت😍👌 😍🍃 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
💚🍃 #سین_مثل_سپاه 💪 در جبهہ دروس‌عاشقےپاس شده‌است😍•• شاگرد اول؛لالہ‌ترین یاس شده‌است🌷•• روح شهدا بہ ما نشانے دادند🍂•• سرمشق سپاه"دست عباس"شده‌است✋🏻•• #سپاه‌افتخار‌ماست مردان بے ادعــا😌👇 •[🇮🇷]• @asheghaneh_halal 💚🍃
•{☀️}• { 🕗 } . . [💔] با دلِ تنگ بگویــــم [✨] به سمـــت حرمت یاسلطان [😞] منم آن بندھٔ منتظر [😢] به لطف و کرمت یا سلطان 😭 😓🙏 . . {🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا هستــ یـادتـانــ!👇 @Asheghaneh_halal •{☀️}•