💚🍃
🍃
#مجردانه
میگم یوقت
زشت نباشہ از ترس
خرج و مخارج ازدواج نمیڪنیم
مگہ خدا قول نداده رزق همہ رو از
فضلش بـده [پیامبر(ص)...ڪافے ج۵]
پس دقیقا ما با این ترس بہ خدا گمان
بد بردیم،ممڪنہ سخت بدست
بیاد اما درمونده
نمیشیم😌👌
#اوصیڪم_بہ_ازدواج
#اماباچشم_باز😁
پ.ن:
غم مخور چون رزق وافر مےرسد😍
🍃 @asheghaneh_halal
💚🍃
°•| #ویتامینه🍹 |•°
خانمابہگوش😎👌
هرچقدر هم ڪه با شوهرتون صمیمے و راحت هستید، سعے ڪنید یہ سرے احترام ها را همیشہ حفظ ڪنید
[☺️]صمیمیت جاے خود
[😃]احترام هم جاے خود
[🙏]مثلا اگر جایے نشستید
ڪه همسرتون پشت سرتون بود
یہ عذرخواهے بڪنید.
[😉]یا چیزے را ڪه
به دستش میخواید بدید
از ڪلمه ے "بفرمایید" استفاده ڪنید.
[😍]یا وقتے صداتون ڪرد
از ڪلمہ ے جانم و... استفاده ڪنید.
#خیلےآسونہها😌👌
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
°| #خادمانه ' #چفیه |°
🔴 #پاڪسازے_ڪامل_پژاڪ
👈 مطالبه ملت از سپاه و ارتش!
🔸️امروز با شهادت ۱۱بسیجے و پاسدار
#مدافع_امنیت در منطقه مرزی مریوان،
بار دیگر شاهد جسارت و چنگ اندازے
تروریستهاے مزدورے هستیم ڪه
سالهاست به واسطه حمایتهاے
بےچون و چراے آمریڪا و صهیونیزم
و برخے دولتهاے منطقه به ابزارے بر
علیه #امنیت و #منافع_ملے ڪشورمان
شده اند.
🔸️ متاسفانه در این رهگذر نیز برخے
مسئولین منطقه خودمختار ڪردستان
عراق نیز با زیر پا گذاشتن اصل احترام
به تمامیت ارضے و عدم حمایت از
گروههاے تروریستے و همچنین نادیده
گرفتن وجوه مشترڪ دینے و قومیتے
و همجوارے مسالمت آمیز به حمایت
لجستیڪے، آموزشے و عملیاتے برخے
تروریستهاے شناخته شده و معلوم
الحال پرداختهاند ڪه آخرین دستاورد
آن جنایت اخیر در شهرستان مریوان
بوده است.
🇮🇷 ما (یڪایڪ ایرانیان دلبسته به
منافع ملی ایران) از سردار فاتح و عزیز
حاج قاسم سلیمانے و دیگر سرداران سپاه
سرافراز و ارتش قهرمان اسلام و ایران
مجددانه خواهان مجازات قاطع
( #پاڪسازے_ڪامل_پژاڪ ) این
گروهڪ دست نشانده و تروریست
منطقه هستیم؛ همچنین برخورد قاطع
و شجاعانه با مسئولین اقلیم ڪردستان
عراق ڪه برای آنان درسے فراموش
نشدنے باشد. ما همچنین منتظر برخورد
قاطع با سران خود فروخته منطقه
خودمختار ڪردستان عراقیم تا دیگر
شاهد چنین چنگ اندازے هایے به امنیت
و منافع ملے ڪشور عزیزمان نباشیم... .
🇮🇷 از همه مردم شریف مےخواهیم هشتگ #پاڪسازے_ڪامل_پژاڪ را
در فضاے مجازے ترند ڪنید تا برسد
به دست #حاج_قاسم_سلیمانے عزیز
و سایر فرماندهان #سپاه و #ارتش.
#پاڪسازے_ڪامل_پژاڪ
#درس_فراموش_نشدنے_به_اربیل
#شهداے_مریوان
#نشر_حداڪثرے ≈ #صدقه_جاریه
🍃🇮🇷: @Asheghaeh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
. 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] .
#چفیه | #عشقینه
#دو_رفیق_دو_شهید
دو رفیق ؛ دو شهیــ🕊ـــد...
همه جا #معروف شده بودن به باهم بودن☺
تو #جبهه اگه از هم جداشونم مےکردن آخرش ناخواسته و تصادفے دوباره برمےگشتن پیش هم😍
خبر #شهادت علے رو که اوردن، مادر محمد هم دو دستے تو سرش میزد و مےگفت: "بچم"😭
اول همه فکر میکردن علے رو هم مثل بچش میدونه بخاطر همین داره اینجورے گریه مےکنه😔
بهش گفتن مادر تو الان باید قوے باشے، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید مادر علے رو دل دارے بدے😢
همونجورے که هاے هاے اشک میریخت گفت :
"زانوهاے محکمم کجا بود؟!
اگه علے #شهید شده مطمئنم محمد منم #شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن😞
عهد بستن اخه مادر ...
عهد بستن بدون هم پیش #سیدالشهدا نرن😭💔
مامور سپاهے که خبر اورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمے که روے پاکت بعدے #نوشته شده بود خیره مونده بود ....
#شهیدسیدمحمدرجبے
#شهدارایادڪنیمباذڪرصلوات
🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ]
😜•| #خندیشه |•😜
نوبخت گفته حال اقتصاد ما
خوب است 😃
یعنِ با این جمله ے نوبخت
خوده اقتصادم شڪ ڪرده
به خودش ڪه واقعا چے ڪار ڪرده😌
احتمالا منظورش
از حال اقتصاد ما،جیب😉
خودش و کابینه دولت بوده، مخصوصا
دختر وزیر، یادتونه ڪه😜
وگرنه هرپنگوئن میدونه
که نمیتونه پرواز کنه🙈
محمدباقر جان🙂 احتمالا این وضع
اقتصادے و توے گرون نشدنه
یارانه ها دیده ڪه هنوز همون قیمت
45000 هزار تومانه😄
•|| خندیـ😜ـشـــه نــوشتــ✍||•
خب اگر واقعا از این زاویه
نگاه ڪنیم حق با محمدباقر جانه😅
ما اشتباه مےڪنیم، ژن ایشون خوبه
با ڪلاسن،😎 خونشون بالا شهره
حتما عقلشون و درایتشون
بیشتر از ما مےرسه🎤
محمد باقر ما( قالیباف جان) از
زباله برق تولید مےڪرد😇
محمد باقر اونا( نوبخت) فقط
اظهار فضل و امیدوارے مےڪنه😒
همه چے آرومه، من چقد خوشبختم😐
ڪلیڪ نڪنے بدبخت🙈 میشے😂👇
•|😜•| @asheghaneh_halal
#شهید_زنده
🌸| پرستـار به صورتِ رنگ پریده و لب هاے ترڪ خورده مجروح حاج احمد متوسلیانــٓ نگاه ڪرد و بعد به پاهای زخمےاش گفت:
بـرادر اجازه بدهید داروی بےهوشے تزریق ڪنم.اینطورے ڪمتر درد میڪشید..💔
حاجے هم ناله ای ڪرد و گفت:
" نه! بےهوشـم نڪن!🍃
دارویت را نگـه دار✋
برای آنهایے ڪه زخم های #عمیق تری دارنـد "
#حاج_احمد_متوسلیان
🌸|• @asheghaneh_halal
#قرار_عاشقی
🌸🍃 گنبــدتـــ
دل می بـــرد.... 😌
وقت ملاقاتی بـده 😔🌸🍃
حال و هواتو " امامـ رضاییـ " کن👇💚
✨○| @Asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
🎈علامـه عظيمالشأن حضرت آيتالله حسنزاده آملے، جلوے حضرت آقا دو زانو نشسته و ايشان را مولا خطاب مےڪنند.
حضرت آقا ناراحت شده و به علامه مےفرمايند اين ڪار را نڪنيد. علامه حسنزاده مےفرمايند:
اگـر يڪ مڪروه از شما سراغ داشتم اين ڪار را نمےڪردم. ✋
ايشان در جاے ديگـر فرمودهاند:
گوشِ تانـ👂 به دهانِ رهبـر باشد.
چون ايشان گوششان به دهان
حجتبنالحسن(عج) است.🍃
اين جملات وقتے بيشتـر معنا پيدا مےڪند ڪه بدانيم صاحب تفسير الميزان، علامه عارف آيتالله طباطبايے درباره شاگـردش
[ علامه حسنزاده ] فرمـودهاند: حسنزاده را ڪسے نشناخت جـز امام زمان(عج)❤️
ولایتےـا؛ ڪلیڪ رنجه لدفا😉👇
🍃:🌹| @Asheghaneh_Halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_سی_و_سوم
°•○●﷽●○•°
چند بار محکم زد به در و گفت
+ زن داداش
جوابش و که شنید از در فاصله گرفت و راهِ اومده رو برگشت
یه خانومی اومد بیرون و بهم گفت
+سلام عزیزمخوش اومدی بفرماا
نگاه گرمشون باعث شد کمتر از قبل معذب باشم
یه راهرویی و گذروندیم و به هال رسیدیم
وسط هال به زیبایی تزئین شده بود و یه سفره ی قشنگ چیده بودن
بین سفره هم پر بود از گلای زرد و صورتی و نارنجی که رایحه خوشی و پخش کرده بود
نگام ب سفره بود که یهو یکی پرید بغلم
ریحانه بود
از دیدنش خوشحال شدم و محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم
ارایشش خیلی کم بود ولی موهاش و شنیون کرده بود
دوباره بغلش کردم
مثه بچه هایی که بهشون قول شهربازی داده بودن ذوق زده بود
دستم و گرفت نشستیم رو مبل مخمل و سفید جلوی سفرش
تازه تونستم به اطرافم با دقت نگاه کنم
جمعیتشون زیاد نبود به گفته خودش فقط فامیلای نزدیکشون و دعوت کرده بود
همه رو بهممعرفی کرد
دختر خاله هاش با غضب نگام میکردن
چون دلیل نگاهای عجیبشونو نفهمیده بودم ترجیح دادم فقط لبخند بزنم
با زن داداش ریحانه بیشتر آشنا شدم .اسمش نرگس بود
خیلی خانواده ی خونگرم و دوست داشتنی ای بودن همینم باعث شده بود
زود باهاشون صمیمی شم
جمعیتشون بیشتر شده بود وخیلیا رو نمیشناختم
ریحانه یه دوربین داددستم و گفت
+فاطمه جون میشه با این ازم چندتا عکس بگیری؟
یه نگاه به دوربین حرفه ایش انداختمو گفتم
_عه دوربین خریدی مبارکت باشه
+نه بابا واسه داداشمه
_آها
نشست رو مبل
دسته گلش و که از گلای رز سفید و صورتی بود ودستش گرفت
دوربین و تنظیم کردم روش طوری که سفره عقدشم تو عکس بیافته
یه لبخند قشنگ رو لباش نشسته بود
عکس و که گرفتم بهش خیره شدم
لباس نباتیش که روی یقه اش وسینه اش تا کمرتنگش نگینای ریز وبراق کار شده بود ودامن پف دار وتوری قشنگش به خوبی تو عکس مشخص بود
رفتم کنارش وگفتم
_ چ دلی ببری شما از آقاتون
خندید و اروم زد رو بازم و گفت
+مسخره حالا راسشو بگو خوب شدم؟
_آره خیلی ماه شدی
+قربونت برم من
چندتا عکس دیگه هم ازش گرفتم
وازش فاصله گرفتم
داشت بافامیلاش حرف میزد
از فرصت استفاده کردم وعکسارو یکی یکی زدم عقب تادوباره ببینم
ازاخرین عکس که گذشتم چهره محمد توصفحه مستطیلی دوربین مشخص شد
موهای لختش مثه همیشه پریشون چسبیده بودن به پیشونیش
داشت میخندید خیلی واقعی چندتا از دندونای جلوییش مشخص شده بود
با اینکه چشماش ازخنده جمع شده بود چیزی ازجذابیتش کم نشده که هیچ بهش اضافه هم شده بود
دوباره به لبخندش نگاه کردم و ناخودآگاه به این فکر کردم که چقدر با لبخند قشنگ تره،یه لبخند عجیب که دلیلی واسش پیدا نکرده بودم نشست رو لبام
ته دلم لرزید!
دوربین و خاموش کردم و دوباره برگشتم پیش ریحانه
چندتا عکس دست جمعی هم ازشون گرفتم
دوباره یکی در زد
زن داداشِ ریحانه نشسته بود رو مبل
میخواست بلندشه و درو بازکنه
وضعش و که دیدم دلم براش سوخت
بار دار بود
گفتم
_من بازمیکنم
با تردید نگام کردوازم تشکر کرد
چون از همه به در نزدیک تربودم
شالم وسرم انداختم ودر و باز کردم
محمدبود
از موهاش فهمیدم کیه
روش سمت درنبود داشت بایکی که تو حیاط بودحرف میزد
بلندگفت باشه باشههه
برگشت سمتم
دهنش بازشده بود واسه گفتن چیزی ولی بادیدن من یه قدم عقب رفت
باخودم گفتم الان که بابام نیست دوباره مثه قبل میشه
بعد چند لحظه گفت
+ببخشید
چی و میبخشیدم مگه کاری کرده بود؟
دوباره ادامه داد
+میشه به نرگس خانوم بگیدبیاد؟
اروم گفتم
_براشون سخته هی بلندشن
با تعجب نگام کردو دوباره سرش و انداخت پایین
صداشو صاف کردو گفت
+عاقد میخواد بیاد توبه خانوما اطلاع بدید لطفا
جمله اش و کامل نکرده رفت
در و که بستم متوجه لرزش دستام شدم استرسم برام عجیب بود
نفسم و با صدا بیرون دادم و
حرفی که زده بود و به ریحانه اینا منتقل کردم
شنل ریحانه و بستیم و چادرش و سرش کردیم
بعضی از خانوما چادر سرشون کردن
یسریام فقط شال انداختن رو سرشون
یه حاج آقایی یا الله گفت و اومدن تو
پشت سرش یه آقایی که سیمای دلنشینی داشت اومدداخل
از شباهتش با محمد حدس زدم پدرشون باشه
سه نفر دیگه هم اومدن
یه پسرجوون که حدس زدم باید دوماد باشه اومد داخل
پشت سرش محمد وچند نفر دیگه در حالی که ازخنده ریسه میرفتن اومدن تو و در و بستن
همه بافاصله دور سفره جمع شدن
منم با فاصله کنارریحانه ایستاده بودم
حاج آقایی که قرار بود خطبه بخونه کنار دومادنشست
شروع کردب خوندن
و ریحانه بارسومی که عاقد ازش اجازه خواست،وقتی زیرلفظی شو ازآقادوماد گرفت
بله رو گفت
همه صلوات فرستادن بعدشم ب گفته عاقد دست زدن
دختر خاله های ریحانه و یه عده دختر که نمیشناختمشون شروع کردن ب جیغ زدن و کل کشیدن
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت22:30ازڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_سی_و_چهارم
#پارت_اول
°•○●﷽●○•°
مردای فامیل دوماد و اونایی به ریحانه محرم نبودن
با آرزوی خوشبختی براشون از خونه خارج شدن
ریحانه و شوهرشم مشغول امضا کردن بود
گفتم بیکار واینستم
نزدیک عروس و دوماد شدم و ازشون عکس گرفتم
بلاخره امضاهاشون به پایان رسید
ریحانه و روح الله و از جاشون بلند کردن
به روح الله گفتن شنل ریحانه و واسش باز کنه
شنلش و باز کرد و از سرش در آورد
دوباره همه دست زدن و رو سر ریحانه وشوهرش گل و نقل پاشیدن
بعد از اینکه حلقه زدن
بابای ریحانه رفت و بوسیدشون
بعدشم دستشونو تو دست هم گذاشت
بابا روح الله هم اومد بینشون ریحانه وبغل کرد و سرش و بوسید
روح الله هم بغل کرد
هر کدومشون ب ریحانه و شوهرش هدیه میدادن
داداش بزرگتر ریحانه ،علی به روح الله و ریحانه هدیه ای داد و بغلشون کرد
محمد رفت سمتشون
شیطنت خاصی تو چشماش بود
خواهرش و طولانیی تو بغلش گرفت ریحانه ام از چشماش مشخص بود به زور جلو اشکاش و گرفته بود
حسودیم شد بهشون و برای هزارمین بار دلم خواست برادر داشته باشم
محمد ریحانه و از خودش جدا کرد
از جیبش یه جعبه ای و در آورد
بازش کرد و از توش یه گردنبند بیرون آورد
دور گردن ریحانه بستش وپیشونیش و بوسید
یه انگشتر عقیقم به روح الله هدیه داد
ناراحت شدم وقتی یاد خلاء های زندگیم افتادم
من همیشه همه چی داشتم و بازم یه چیزی کم داشتم
سرم پایین بود و نگام ب دوربین تو دستم
که متوجه شدم ریحانه داره صدام میکنه
گیج سرم و اوردم بالا که دیدم همه نگاها رو منه
به خودم اومدم و خواستم دوربین وبیارم بالا که
یکی از دختر خاله های ریحانه که از همه بدتر نگاه میکرد بهم نزدیک شد
چادری بود ولی خیلی جلف
از اونایی ک داد میزدن ب زور چادر سرشون کردن
ارایش زیادی داشت و موهاشم مشخص بود
دوربین وبا یه لبخند مسخره از دستم کشید
با تعجب بهش نگاه کردم
رفت عقب
لنز دوربین و گرفت طرف ریحانه اینا و ازشون عکس گرفت
محمدد دوباره اخماش بهم گره خورد
ریحانه و روح الله ام سعی میکردن لبخند بزنن
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_سی_و_چهارم
#پارت_دوم
°•○●﷽●○•°
دوربین و که اورد پایین محمد سرش و خم کرد و ب ریحانه چیزی گفت
ک فهمیدم ریحانه گفت
+ من چیی بگممم؟ دوباره محمد یچیزی بهش گفت
ریحانه ام کلی سرخ و سفید شد و گفت
+فاطمه جون میشه یه باردیگه ازمون عکس بگیری ؟
فهمیدم که محمد مجبورش کرده اینو بگه ولی دلیلش و نمیدونستم
بیچاره ریحانه خیلی ترسیده بود
دختر خالش دوربین و انداخت بغلم و یه پوزخند کاملا محسوسم به محمد زد
محمد یه لبخند مرموز رو صورتش نشست
خواهر و شوهرخواهرشو بغل کرد و با لبخند ب لنز خیره شد
ازشون عکس گرفتم و دوربین و گذاشتم رو میز
رفتم و یه گوشه نشستم
محمد اینا هنوز بالا بودن که یهو صدای آهنگ بلند شد
همه باتعجب نگاه میکردن
همون دخترای فامیل ،جیغ کشیدن و با قر اومدن وسط
داداشای ریحانه و روح الله اخماشون رفت تو هم
علی دست محمد و گرفت و بهش گفت
+ولشون کن اینارو بیا بریم
محمد جواب داد
+ینی چی ولش کن حداقل صداشو کمتر کنن
همسایه ها اذیت میشن
با دیدن قیافه سرخ ریحانه رفتم کنارش نشستم
بهش گفتم
_چیشدههه عروس خانوم چرا انقدر ترسیدی؟
+میترسم دعوا شه فاطمه
_دعوا چرا
+ببین این دختر خاله های من با محمد مشکل دارن
_سرچی چرا؟
+سلما همون دختره که دوربین و ازت گرفت به قول خودش به محمدعلاقه داره بعد محمدخیلی ازش بدش میاد یه اتفاقایی افتاد بینشون که الان سر جنگ دارن باهم خواهراش یجورایی میخوان حرص داداشم ودر بیارن
نمیدونم چیکار کنم تو نمیشناسی محمدو یه چیزایی و نمیتونه طاقت بیاره
_هرچی باشه کاری نمیکنه که مراسمت بهم بریزه اینو مطمئن باش
+ خداکنهه
پدرریحانه اومد دم درو
+آقا محمد بیا پسرم کارت دارم
محمد ک تا الان تمام زورش و زده بود تا بره و باسلمااینا برخورد کنه
با حرف پدرش احتمالا بیخیال شد داشت میرفت بیرون ک وسط راه برگشت رفت طرف دستگاه بالبخند سیمش وکشید و گرفت تو بغلش
وقتی درمقابل نگاه متعجب همه داشت میرفت بیرون به ریحانه گفت
+ریحانه جون من اینومیبرم یخورده اختلاط کنم باش
صدای خنده جمع بلندشد
الان فقط خانوما بودن داخل
شالم و ازسرم در اوردم ورفتم کنار ریحانه
یه چندتاسلفی باهم گرفتیم
ایستادم کنارش
دوربین و دادب یکی از فامیلاشونو گفت ازمون عکس بگیره
عکسامونوکه گرفتیم نشستیم و گرم صحبت شدیم
ریحانه ام دیگه استرس نداشت وهمش در حال خندیدن بود
یکی از خانومای فامیلشون یه قابلمه برداشت وبا ریتم روش ضربه میزد
بزور ریحانه رو بلندکردن
دورش چرخیدن و اوناییم که میتونستن با اون ریتم تند برقصن رقصیدن
البته همش واسه خنده بود
یه ساعت دیگه که گذشت به ردیف نشستیم تا آقایون شام و بیارن
چند نفر اومدن تو
و بقیه بیرون دم درکمک میکردن
محمدم پشت درسینی هارو میداد دستشون
چون جمعیت زیاد نبود زودکار پذیرایی تموم شد
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| هـرڪه بے ولـــے باشد *{😐
/° عاقبتـ سيـهبخـتـ استـ *{👌
°\ پيمــودنـ راهـ حـقـ *{🚶
/° بے امـر ولــے سختـ استـ *{✋
°\ انقلابـمانـ هرگـز *{❌
/° منحــرفـ نخـواهد شد *{⚡️
°\ تـا سيـدعلـے باشـد *{💚
°| مـا خيالـمانـ تختـ استـ *{😉
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(95)📸
🌹| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😌] لُفطا به مامانا بِجید😁 وَختے مالو میالَنـ اَمومـ🛀 دوشـ📱ـے لو با تودِشون نیالَ
.
پستـ ویژهـ ےِ ما(👆👆👆)
ڪه براے آن دعــوتـ شدـید🌹
🍃هرشبـ راس ساعتـ 21:30🍃
شپــــخیل✋😍
🎈
|°• #خادم_مجازے 📖 •°|
باسلام واحترام☺️✋
همانطور ڪہ مطلع شدید؛
قرار بر این است کہ بہ زودے
دورههاے مجازے #حفظقرآنڪریم
را باتوڪل بہ خداو توسل بہ معصومین
آغاز ڪنیم.
#خواهرانے ڪہ تمایل بہ
ڪسب اطلاعات📑 و یا ثبت نام قطعے
دارند به آے دے بنده ڪه در ذیل این
پیام قیدشدہ؛ رجوع ڪنند😇👇
🆔: @Asemanemahtab
#حفظ_مجازے
#آغازثبتنام 📝
.
.
─═اُدخلوهابِسلامـٍ آمِنیـــنْ☺️👇═─
🌸🍃••| @Hefz_Majazi