•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
{💔} وقتۍ نبود، وقتۍ منطقہ بود و مدتها مۍشد ڪہ من و بچہها نمۍدیدمش، دلم مۍگرفت.
{🥀} توے خیابان زنها و مــردها را مۍدیدم ڪہ دست در دست هم راه مۍروند، غصہام مۍشد. زن، شوهــر مۍخواهد بالاے ســرش باشد.
{🤨} مۍگفتم: «تو اصلا مۍخواستۍ این ڪاره بشوۍ چرا آمدۍ مـرا گرفتۍ؟»
مۍگفت: «پس ما بایــد بۍ زن مۍماندیم»
{💞} مۍگفتم: «اگر سر تو نخواهــم نق بزنم پس باید سر چہ ڪسۍ بزنم؟»
مۍگفت: «اشڪال ندارد ولۍ ڪاری نڪن اجــر زحمتهایت را ڪم ڪنۍ، اصلا پشت پــرده همہ این ڪارهاۍ من بودن توست ڪہ قــدمهایم را محڪمتر مۍڪند.»
{💐} نمۍگذاشت اخــمم باقۍ بماند.
ڪارۍ مۍڪرد ڪہ بخنــدم و آن وقت همہ مشڪلاتم تمــام مۍشد.
🌷شهید دفاع مقدس #عباس_بابائی
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
بچہ ڪہ بہ دنیــا آمد، پدرم خبــرش را تلفــنی بہ او داد. اول نگفتہ بود ڪہ بچہ دختــر است...😢
فڪر ڪرده بود ناراحت میشود.
وقتی گفتہ بود، او همــان جا پای تلفــن سجــده شڪر ڪرده بود...😍
برای دیــدن من و بچہ آمد قــزوین.
از خوشحــالی این ڪہ بچہ دار شده از همان دم در بیمــارستان بہ پرستــارها و خدمتڪارها پول داده بود...💶
یڪ سبــد خیلی بزرگ گل گــلایل و یڪ گــردنبند قیمتی هم برای من آورد...🌺
🌷شهید دفاع مقدس #عباس_بابائی
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
"🍯" بعد از مــاه عسـل مستقیم رفتیم دزفــول. مجتمع مسڪونی نیروها؎ هوایی. خانها؎ بود بسیار شیڪ و مجــلل.
"🌈" وسایل و جهیــزیه من هم متناسب با آن.
پــردهها؎ رنگارنگ، مبــل و صندلی شیڪ و ظروف چینی و ڪریستال.
"🙄" بعد از چند ماه زندگی در دزفول، حرفهایی در گوشم میخواند. مگر نمیشود در ظرف غیر ڪریستال آب خورد. چه اشڪالی دارد ڪه رو؎ زمین بنشینیم. مگر حتما باید رو؎ مبــل باشد.
"💛" با اینڪه وسایل زندگیام را دوست داشتم، زنــدگی با عبــاس دوست داشتنیتر بود.
"💞" گفتم: مهم این است ڪه ما هر دو یڪدیگر را دوست داریم. حالا این عشــق میخواهد در روستـا باشد یا شهــر. برایم فرقی نمیڪند.
"🎁" این طرف و آن طرف ڪه میرفتیم، وسایلمان را ڪادو میبردیم.
عبـاس از مادرم اجــازه گرفته بود.
"🙂" مادرم گفته بود: من وظیفهام تهیه اینها بوده، هر ڪار؎ ڪه خواستید انجام دهید. اگر دلتان خواست آتشش بزنید.
"🌱" از آن جهیــزیه اعیانی دیگر چیز؎ نمانده بود. هر مدرسها؎ ڪه میرفتم، پردها؎ هم همراه خودم میبردم و به ڪلاسها میزدم.
"🛋" فقط مبل و صندلیاش مانده بود ڪه آن را هم دادیم به جهــاد سازندگی.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #عباس_بابائی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal