eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•~• 💕 •[ ]• . . 💓°/ او شوخ طبع بود و مهربان. بچه‌ها را مي‌فهميد. هميشه با آنها هم سخن مي‌شد. از سر كار كه برمي‌گشت يك‌راست مي‌رفت به اتاق دخترمان. 😄°/ آنها هميشه بر سر رشته‌هايشان با هم كلكل داشتند. آرزوهايمان براي دخترمان زياد بود. وقتي نگران مي‌شدم، مي‌گفت: من هستم، خيالت راحت باشد. خيالم راحت مي‌شد. راحت بود تا آن روز... ☀️°/ صبح زود بود، ساعت 6 بيدار شديم. نماز خوانديم و صبحانه را آماده كردم. حالم چندان خوب نبود. خوابم برد. با صدايش بيدار شدم كه مي‌گفت:« خانم غذاي ما را مي‌دهي برويم؟!» 😓°/ آماده‌ي رفتن بود. ايستاده بود آنجا. بايد بلند مي‌شدم تا مثل هميشه غذايش را به دستش بدهم، تا كنار در همراهش بروم. بعد او برود و من منتظر بمانم تا ساعت برسد به سه و نيم و او برگردد. بلند شدم. 👞°/ حالا توي حياط بود و داشت كفش‌هايش را مي‌پوشيد غذا را به دستش دادم. گفت خداحافظ و رفت كه ماشين را روشن كند. 🚗°/ ماشين را كه از خانه بيرون برد پياده شد سرش را از لاي در تو آورد نگاهم كرد و گفت خداحافظ. گفتم خداحافظ. در را بست. آن سوي در حتما حالا نشسته بود پشت ماشينش و استارت زده بود. ⚡️°/ استارت زد و حس كردم باد مرا مي‌برد. باد داشت مرا مي‌برد. صداي مهيبي بلند شد و همه جا را پر كرد. در پرت شده بود وسط حياط. زلزله آمده بود. به خودم گفتم حتما زلزله آمده! 😭°/ اما آن بيرون او هنوز توي ماشين نشسته بود. جلو رفتم. نشسته بود آنجا اما نگاهم نمي‌كرد. خشك شده بودم... 🌿🌹 . . •[👀]• درگیر یڪ نگاھِ تو شد ، روزگـار من👇 💕 @Asheghaneh_halal •~•