eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
⏰🍃 🍃 #قرار_عاشقی •✋•ﺍے ﺷـﺮﺡ ﺷﻔﺎعت ﺗـو ﻣﺸﻬﻮﺭ،ﺳﻼ‌م •✨•ﺁﻣﯿﺰﻩ‌اے ﺍﺯ ڪرﺍمت ﻭ نـوﺭ، ﺳﻼ‌م ••گویند ﺯیارت ﺗـﻮ حج ﻓﻘـﺮﺍست ••ﺑﺮ گنبد ﻭ ﺑﺎﺭﮔﺎهت ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳـﻼ‌م #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا 🍃 @Asheghaneh_halal ⏰🍃
💍🍃•] #همسفرانه 🌿•• غَـربـْـ 🌙•• شَرقـْـ 🌧•• شُمالــْـ 🔥•• جـُنۅبــ سۏء تفاهُمـ جُغرافیایـے بیشـ💢 نیستْــ ☝️•• جہت فقطـ ↓سمتِـ•° ...💚نــگاهـ👀ِ تــُ #فقط‌وفقط‌وفقط‌نگاه‌تو😍 💍🍃•] @asheghaneh_halal
🐝°| #نےنےشو |°🐝 السلام علیڪم و رحمه اللہ•{😍 انا فؤاد و هذه اختے فضہ•{☺️ نحن من دوله الفلسطین•{🇮🇱 انا واختي نشڪرڪم بسبب حضورڪم في تجمع یوم القدس•{✊ و نعتذر بان رسالتنـــا بسبب قوه صهیونیه وصلت متاخــره•{😪 ترجمہ:👇 سلام و رحمت خدا بر شمـا بـاد.•{😍 من فؤاد هستم و خواهرم فضہ•{☺️ ما از ڪشور فلسطین هستیم•{🇮🇱 من و خواهرم از شما به دلیل حضورتان در راهپیمایے روز قدس تشڪر میڪنیم•{✊ و ببخشید ڪہ بہ دلیل وجود نیروهاے صهیونیستے پیاممان ڪمے دیـر رسـید•{😪 {فؤاد و فضّہ‌جآنمـ!😍 {وظیفہ‌مون‌بـود‌قهرمان‌هاےعزیزمـ☺️ {ان‌شااللہ‌بہ‌زودےتـوے قـدس‌مےبینمتـون✌️ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🎯•°| |•°🎯 ، نخست وزیر ژاپــن بـــرای چهـ موضوعے فردا وارد تهران مےشود؟ نخست وزیر ژاپــن طے تمــاسے تلفنے با تـــرامپ☝️ درباره سفر خود به ایران با وے صحبت ڪرد✋ این در حالےست ڪه تــیر حمــله نظامے ایالات متحـــده آمریڪا ڪاملا به خورده است✌️ بنــــابراین تنهـــا راه موجود است؛ نخست وزیر ژاپــن به عنوان واسطه فردا بـــا مقامات ایرانے دیدار خواهد داشت. ✋✌️ •|🎯|• @asheghaneh_halal
🍃🍒 💚 - اگه راست می گی و شانسی نبوده دوباره بازی کن - واقعاً که پوستت کلفته. اون دفعه کنف شدی بس نبود؟ آرش توپید: -خیلی زبونت دراز شده. حیف که استادت اینجاست وگرنه حالت رو می گرفتم شاهرخ گفت: -من مزاحم شما نمی شم شروین به شاهرخ گفت: -عرضه این چیزا رو نداره. داره خالی می بنده آرش عصبانی گفت: - من خالی می بندم؟ و به طرف شروین حمله ور شد. یکدفعه شاهرخ جلوی شروین ایستاد و آرش مجبور شد بایستد. همه تعجب کردند. شاهرخ گفت: -بهتره بازی کنید. نیازی به زدن و کوبیدن همدیگه نیست - اما اون تقلب می کنه - جلو این همه آدم نمیشه تقلب کرد. خودت هم می دونی بابک هم ساکت نماند: -هرچند قبلاً بازی کردید ولی پیشنهاد خوبیه. سر 500تومن شاهرخ جواب داد: - بدون پول هم میشه خوب بازی کرد بابک نگاهی به شروین کرد و رو به شاهرخ گفت: -اینجا رسم همینه. بازی بدون پول رسمیت نداره - پس شروین بازی نمی کنه آرش با تمسخر گفت: -این دیگه چه شاسکولیه شروین داد زد: - عوضی! مواظب حرف زدنت باش - توهم مواظب این رفیق پاستوریزت باش! فکر کرده اینجا مهدکودکه؟ و بعد ادای شاهرخ را درآورد: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 -شروین بازی نمی کنه - خیلی پررو شدی آرش. اگه راست می گی بازی کن تا نشونت بدم - من که آماده ام تو جا زدی شاهرخ روبروی شروین که عصبانی دستکش می پوشید ایستاد و گفت: - نه شروین. این کار درست نیست اما شروین گوشش بدهکار نبود. با چهره ای پر ازخشم رفت سر میز. شاهرخ دوباره کنارش ایستاد: - برای چی خودتو درگیر می کنی؟ نیاز نیست بازی کنی - نیاز نیست؟ با اون حرف زدنت خراب می کنی بعد می گی نیاز نیست. باید حالش رو بگیرم شاهرخ دست شروین را گرفت. شروین به تندی دستش را بیرون کشید شاهرخ در چشم هایش خیره شد: –مطمئنی داری حال اونو می گیری؟ با دیدن شاهرخ لحظه ای از تب و تاب خارج شد و بی حرکت ماند اما فقط چند لحظه چون آرش توپ را روی میز به طرف شروین هل داد و گفت: - اجازه بازی صادر نشد؟ اگه مربی مهدتون اجازه نمیدن می تونی بی خیال شی ها شروین با این حرف دوباره به حال قبلی اش برگشت - تو پولت رو آماده کن و رفت آن طرف میز. شاهرخ نگاهی مأیوسانه به شروین کرد، چند قدم به عقب رفت، چرخید و به طرف در خروجی سالن رفت. آرش گفت: - هه! مربی مهد رفتن شروین سر بلند کرد و شاهرخ را دید که در دود و تاریکی سالن گم شد. در فکر فرو رفت. آرش رشته افکارش را پاره کرد: - اگر بخوای می تونی پولت رو بذاری بری دنبالش ها! نگاهی غضب آلود به آرش انداخت و خم شد روی میز تا توپ را بزند... شاهرخ توی ماشین منتظر شروین نشسته بود و چشمش را به در سالن دوخته بود. بالاخره شروین آمد. از همان دور معلوم بود که عصبانی است. وقتی به ماشین رسید بدون اینکه حرفی بزند بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 سوار شد کمربند را بست و ماشین را روشن کرد. حرکات تندش نشان دهنده شدت عصبانیتش بود. شاهرخ ناخودآگاه خنده اش گرفت ولی به روی خودش نیاورد. کمی که رفتند شروین نگاهی به شاهرخ کرد و لبخند را روی لبش دید با تندی پرسید: -خیلی خنده داره نه؟ شاهرخ که به زور خنده اش را قورت داده بود نتوانست طاقت بیاورد. - آره ... خنده داره بخند، من به خاطر تو شرط بستم حالا بهم می خندی شاهرخ سعی کرد به خودش مسلط باشد: -بهت گفتم بازی نکن، نگفتم؟ شروین نگاهش کرد بعد یکدفعه فرمان را چرخاند و ماشین را کنار خیابان برد و خاموش کرد. چرخید رو به شاهرخ و گفت: -زحمت کشیدی. منو انداختی تو هچل با اون حرف زدنت بعد راه حل هم میدی؟ واقعاً چقدر دلسوز! - تو به خاطر غرور خودت توی هچل افتادی نه به خاطر من - غرور؟ من از تو دفاع کردم. جای تشکرته؟ -یادم نمیاد ازت خواسته باشم در برابر تیکه های آرش از من حمایت کنی! اگر خودش و حرف هاش رو نادیده می گرفتی بیشتر ادب می شد تا اینکه نشون بدی تونسته ذهنت رو کنترل کنه. اون عصبانیت تو رو می خواست و موفق شد. به درست و غلط بودن کارت توجه نکردی چون خالی کردن خشمت برات مهم تر بود - خودت پیشنهاد بازی رو دادی، ندادی؟ -پیشنهاد بازی دادم نه شرط بندی - همین دیگه. بدون شرط بندی که بدتر بود. اگه شرط بندی رو قبول نمی کردم که باید شکست رو قبول می کردم - قبول کردن باخت بهتر از زیر پا گذاشتن باورت بود. تو برای اینکه اون قبولت کنه خودت رو زیر پا گذاشتی. چرا اون خودش و اشتباهاتش رو به تو تحمیل کنه؟ به خاطر ترس از تمسخرش پیشنهاد اشتباهش رو پذیرفتی. شکست واقعی این ترسه - نخیر، من شرط رو قبول کردم تا بتونم از تو دفاع کنم - وقتی من خودم چنین دفاعی رو نمی خواستم تو کاسه داغ تر از آش شدی؟ اگر به تصمیم من احترام میذاشتی محترمانه تر بود تا اینکه هر جور دلت می خواد رفتار کنی به اسم دفاع از من. از کاری که اشتباهه نمیشه استفاده خوب کرد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] 『• هـواي خـــرداد🌸 جــان مي‌دهـد☝️ براي جــان دادنِ❣ برايِ «تــــو»😘 •』 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(411)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• ولـے⇩ خیلـےخدایے‌تره اون‌دلـے♡‌ڪه صبحشُ با ‌ شـروع‌مـیڪنه :)) توبـه‌مـے‌ڪنم ‌ڪه‌صبح‌هـایی‌را بدونِ‌یادِ‌توچشم‌گشوده‌ام ☘ @Asheghaneh_halal •••🍃•••
°°🌺°° #پابوس ✨خاڪ رابہ آسماݩ مےڪنــدبدݪ رضا ✨روزگــار تݪخ را مےڪنــدعسݪ رضا #فخرم‌اینه‌گداتم‌رضاجانم #انت‌فی‌قلبی‌ °°🌺°° @asheghaneh_halal
[• #همسفرانه ♡•] دلــ❤️ را چنــان بھ مهــر تو بستم، ڪھ بعــ✋ــد از این، دیگــر هواےِ دلبـ💘ـرِ دیگر نمےڪنم ✍⇦ #فروغ_فرخزاد 💐⇦ #دیگه_از_این_دلبــرتر☺️ ـعاشقے ڪلیڪ ڪن😉👇 •❤️• @Asheghaneh_Halal
👗•| گفتن: از هرچه بترسے•|😰 |• به ســـــرت مے آید•|😅|• اگر از تو بترسم به سـرم مےآیے•|🙈|• 😄 👗•| @asheghaneh_halal
🌷🍃 #طلبگی °°|❣ایمان √•‌هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست؛ √•زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد؛ √•ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم #آیت‌الله‌بهجت #درمحضرعلما •• @asheghaneh_halal •• 🌷🍃
[• #ریحانه ☆•] حجــة الاســلامـ پنــاهیانـ: علٺـ ڪینھ نظــام سلــطھ ازحجــابـ آنـ اسٺـ ڪھ افــزایش هـــرزگے موجبـ کاهــش مقاومٺـ مےشود بےحجابـ شدن هنــر نیسٺـ غیــر محجـبھ درعــالمـ زیاد اسٺـ، اینـ حجابـ اسٺـ ڪھ حــرفـ ٺــازه جهــــانـ امــروز اسٺـ ! #کمے_نزدیک_به_خــدا🌹 بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍃🕊🍃 #چفیه | #خادمانه |ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| شهیدمحمدرضااڪبرے بچه‌ها! عصرِ هالیووده؛ عصرِ اینترنته؛ عصرِ دهکده جهانیه؛ امروز تو چجوری میخوای فَتحِش کنی؟! با کدوم نفسِ مُطمَئِنّه؟! با کدوم نمازشب؟! #حاج_حسین‌یکتا🍃🌸 ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۴۶۹۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{◼️}🍃 🍃 #خادمانه ••تـاریخچہ ساخـت بـارگاه ائمہ‌بقیـع(ع) و تخـریب آن بہ دسـت وهـابـیون خبـیث سعــ🇸🇦ـودے.... ••حادثہ تلخے ڪہ قلب مسلمانان را جریحہ دار ڪرد!😓 اندیشہ تخریب و تڪفیر این جریان هر روز به گونہ‌اے نمایان مےشود؛ روزے با تخریب بقیـع، گاهي با حملہ بہ ڪربلا و نجف، در حال حاضر با تخریب قبور صحابے گرانقدر پیامبر اڪرم در سوریہ. وهابیت از سویے ساخت بارگاه، زیارت و توسل به قبور را شرڪ مےدانـد و قائلان بہ آن را سر مےبرد. در همین حال با تمسڪ و توسل بہ طاغوت و شیطان بزرگ، مسلمانان بلڪہ هر انسانے را در هر ڪجا ڪہ بتواند مےڪشد ؛ یمن باشد یا سوریہ،سریلانڪا باشد یا تاجیڪستان یا نیجریہ. اندیشہ رشد یافتہ در مدارس وهابیت، همزمان هم گردن نهادن در مقابل سلطہ‌گران و ڪاسہ لیسے آنها و هم گردن زدن انسان‌ها بےگناه را مجاز مےداند. ••بہ امـید دیـدن نابودے همہ دشمـنان اسلامـ و فرقہ‌هاے ڪورڪورانہ و سربلندے و پـیروزے همہ مسلمین در ڪشورهاے اسلامے...✌️✌️ ڪلام آخر: یـاحـیدر ڪرار زنـد نقش بہ زودے{💪 بـر پرچم سـبز عربـستان سعـودے{😎 🍃 @Heiyat_Majazi {◼️}🍃
😜•| |•😜 یـــهـ دوری با ماشیـــنِ تو تـــاریخ بزنیم یادمون میاد ده سال پیش چنین روزی بعضےا چه جوری اعلام ڪردن و ڪشور و هشت مال پا در هوا نگهـ داشتن😉 البتـــهـ نجـــابت از ما مــردم انقلابے بود✌️ اگــهـ همون روز اول مــدارا نمیڪردیم و محڪــم جوابشون و میدادیم؛ فڪر نمیکردن هستن😂 امـــا مــــا ملت ولایتمــدار منتظر اشاره رهبرمونیم ڪه دقیقا و مـــــــو به مــو👌👌 همــــون ڪار و انجام بدیم✌️ وقتے رهبری مدارا ڪردن تا شاید بــــــرگردن بهـ آغوش نظام ما هــــم بـله و چشم گویان اطلاعت ڪردیم✋😌 مهــم اینــهـ ما همیشه انقلابمون و ڪشورمون و نظاممونو با چنگ و دندون حفظ میڪنیم✌️✌️✌️🇮🇷🇮🇷 و ڪسے جرئت چپ نگـاه ڪردن و نداره.👊 سیاسے باشیـم امــا؛ متفــاوت👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
👑🍃 🍃 #شهید_زنده وقتے خدا در ذهن ڪسے بـزرگ شد و ماسواے آن، همہ چيـز حقير و ڪوچڪ بـود، او در هر شرايطے پيـ✌️ــروز است. #سـردار‌دلهـا #سردار‌سرلشڪر‌حاج‌قـاسم‌سلیمانے 🍃 @Asheghaneh_halal 👑🍃
🍃🐘 #بکانه ارزش هر انسان بھ چیزے ڪھ بھ آن دست مےیابد نیست ؛ بلڪھ بھ هدفے است ڪھ میل رسیدن بھ آن دارد...{•💭🌱🌸•} ماسھ و ڪف،جبران خلیل جبران{•📚•} خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃🐘
⏰🍃 🍃 #قرار_عاشقی ڪاش‌این‌شعرمراسمت‌خراسان‌ببرد[😓] سمت‌سرسبزترین‌پرچم‌ایران‌ببرد[💚] بہ تماشاےدل‌خستهٔ‌باران ببرد[👌] سمت‌یڪ‌صحنِ‌پر‌ازقلبِ‌پریشان ببرد[💔] #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا 🍃 @Asheghaneh_halal ⏰🍃
#همسفرانه ‌≈°🍃°≈ درنمازم ازخــدا ≈°✋°≈ درخواستــ ڪردم ≈°💚°≈ من"حضور قلب" را ≈°🖼°≈ لحظھ اے تصویر ≈°😍°≈ "تو"آمد...نمازم ≈°😌°≈ جعفـرطیّار شد #نمازعشق‌می‌خوانم🎈 ≈°🌈 °≈ @asheghaneh_halal
🐝°| #نےنےشو |°🐝 قـــلالهـ از اَنــزُمَــنِ🙊 دو گُلـــوهاے سَبیـــهـ هــم نیشتــن😌 بیـــان عُـــونمـــون و با مــن و خــواهــلم مُـــباصحهـ ڪنن😍 بلای همــین تیپ خوسمـل زدیم و > ســــت < ڪــلدیم😇 خــواهلم دالهـ خوابِــس میبلــهـ 😅 بهـ زاس من سوالالو زَواب میدم و یـــهـ عــالمهـ از عُـــودم تهلیف میتُـــنم😍😍😍 تازَســـم مےخوام اَسبَمـــو #عــدیه🎁 تُنَــــمـ به مـــوزَســـون😎 ☺️| شمــا خیلےعشقین 😇| نخـــبهـ های آینداین | بــا این هوش و ذڪاوتتون استودیو نےنےشو؛ آب قنـــــــــ🍭ــــد فراموش نشه👶👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
🍃🍒 💚 هدف وسیله رو توجیه نمی کنه. نمیشه پولی رو بدزدی و بعد صدقه بدی شروین شروین در حالیکه دست هایش را تکان می داد گفت: -خیلی خب، قبول، حرفهات درست. حالا نمیشد همونجا بمونی تا حواسم جمع بشه بعد این حرفها رو بزنی؟ عین بچه ها قهر کردی - ایستادن من یعنی تأیید کار غلط تو. رفتم تا مگر تو هم به بهانه من بیای اما تو اینقدر غرق در خشم خودت بودی که به هیچ چیز توجه نکردی. قبل از اینکه بخوای آرش رو کنترل کنی بهتره یاد بگیری چطوری خودت رو کنترل کنی شروین لحظه ای در چشمان شاهرخ خیره ماند، حرفهایش منطقی بود اما قبولش برای جوان مغروری مانند شروین سخت بود. سرش را برگرداند و گفت: - آره، اگر منم برده بودم اینجور قشنگ نصیحت می کردم شاهرخ رویش را از شروین به سمت خیابان چرخاند و گفت: -من بردم چون بابک می خواست. من تو بازی شاگرد اون هم نیستم. کارهایی که اون انجام میده چیزیه که من اگر سال ها هم تمرین کنم نمی تونم انجام بدم. میدونی یعنی چی به پیتوک جوری کات بدی که به دو تا توپ ضربه بزنه و هر دو رو بندازه تو پاکت؟ اون عمداً باخت شروین با ناباوری به شاهرخ چشم دوخت و شاهرخ ادامه داد: -فکر می کنی هر دفعه برای چی آرش با تو دعوا و مرافعه می کنه؟ توجه نکردی که همیشه سروکلش پیدا می شه و شروع می کنه به تیکه انداختن تا تو رو عصبانی کنه؟ دفعه اول که بازیش رو دیدم شک کردم اما حالا مطمئنم خیلی بهتر از تو بازی می کنه. اگر یه ذره به نحوه چوب گرفتن، چرخش هاش،سرعت بازی، استراتژیشو َبنکینگ های دو تائیش توجه می کردی می فهمیدی چی میگم. تو هنوز گاهی دستت می لرزه و پیتوک میدی اما اون خیلی راحت یه توپ فریز شده رو گل می کنه! اونوقت فکر می کنی بازیت از اون بهتره؟ با دقت بیشتری آدم های اطرافت رو نگاه کن این را گفت و در حالیکه به چشمهای بهت زده شروین خیره می شد گفت: -آروم باش تا بتونی بهتر ببینی و بهتر تصمیم بگیری. آدم عصبانی نمی تونه عاقل باشه و هرکسی می تونه کنترلش رو دست بگیره بعد لبخندی زد و مشغول حرف زدن با گوشی اش شد که داشت زنگ می خورد. شروین هم بعد از کمی مکث در حالیکه ذهنش در گیر حرفهای شاهرخ شده بود ماشین را روشن کرد و راه افتاد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) و ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 شاهرخ سنگ ریزه جلوی پایش را شوت کرد و گفت: -بچه که بودم همیشه دروازه بان بودم. هنوز جای زخم هائی که روی زمین می افتادم مونده بعد کف دستش را نشان داد ادامه داد: -اینم یکیش، هفته ای یه شلوار ورزشی پاره می کردم. به اندازه کلاس های ورزش شلوار ورزشی خریدم و خندید. - هنوزم شیطنت توی چشمهات هست. البته شیطنتی که حبسش کردی. آدم شیطون بخواد موقر باشه خیلی سخته، نیست؟ -نه به اندازه شیطنتی که پشت بی حالی و کسلی پنهان بشه شروین منظورش را فهمید. دستش را توی جیبش کرد و سرش را تا یقه آورکتش پائین کشید و زیر لب گفت: -شیطنت من حبس نشده، خفه شده - تا حالا فکر کردی چرا اینجوریه؟ چرا ما آدم ها از بعضی چیزا که بدمون میاد هی تکرارش می کنیم؟ -شاید چون راهی برای عوض کردنش نداریم. یه بن بست - قبول ندارم! وقتی تقلا میکنی پس هنوز بن بست نیست - من که دیگه تقلا هم نمی کنم - همین ناراحتی یعنی تقلا، فقط شکلش فرق داره شروین نفس عمیقی کشید: -نمی دونم، شاید! چند دقیقه ای به سکوت گذشت - هفته دیگه میان ترمه، امتحان میدی یا انصراف؟ -فعلاً دانشگاه بهتر از خونه است - پس می خونی؟ شروین با قیافه ای حق به جانب گفت: -مگه با اون همه مسئله ای که من حل کردم نیازی به درس خوندن هم هست؟ شاهرخ روی نیمکت پارک نشست، آرنج هایش را روی پشتی نیمکت گذاشت و پاهایش را روی هم انداخت: - اون که جریمه گرفتن یقه من بود بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 - می خوای بدونی راجع بهت چی فکر می کنم؟ - بدم نمیاد شروین کنارش نشست و ادامه داد: -اینکه تو همه مدت منو زیر نظر داشتی. اون موقع هم از عمد اومدی جلوی من. یا اون روز که حالت بد شد؟ خودت رو زدی به مریضی که من پارتی نرم شاهرخ ابروئی بالا برد و گفت: - واقعاً؟ و احتمالاً در حین بیهوشی دکتر رو خریدم که قضیه رو لو نده؟ شروین کمی فکر کرد و گفت: - آ... خب آره... اینش جور در نمیاد بعد انگار چیز تازه ای به ذهنش رسیده باشد داد زد: -آها! قبلش که داشتی با تلفن حرف می زدی با دکتر هماهنگ کردی شاهرخ حرفی نزد و فقط یکی از ابروهایش را بالا برد و به شروین خیره شد. شروین که فهمید سوتی داده گفت: -آره، حرف احمقانه ای بود، خودم بردمت بیمارستان و بعد ادای خنده را درآورد. - هه هه! شاهرخ بلند شد و چند ضربه به کله شروین زد و گفت: -پوک پوک و همین طور که راه می افتاد گفت: -بهتره به جای این شرلوک هلمز بازی ها بری بشینی درست رو بخونی. من به کسی نمره الکی نمی دم شروین کنارش راه افتاد. - قبول کن اومدن تو و رفیق شدن ما یه کم عجیبه - مگه هرچی عجیبه تقلبیه؟ شروین دستهایش را بالا برد: -اوکی، تسلیم بعد مکثی کرد و پرسید: -از کدوم فصل ها بیشتر سئوال دادی؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒