eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| |🐝° وای حاله ها |•😫•| یه‌چیزی‌میدم بین حودمون باسه هااا |•😥•| اژ مامانم سنیدم میحواد بلام خواستگال بیاد |•😱•| من خجالت میتشم چیتار تنم |•🙊•| بهسون‌میدم میحوام ادامه تصحیل بدم |•🤓•| فکل خوبیه مده نه |•😌•| نظل سماها چیه حاله ها |•😎•| خجالتی خاله |•😍•| خیلی فکر خوبی کردی آخه هنوز سنت کمه |•☺️•| بلا جانم نگفته بودی یه پا استاد هستی ها |•😌•| به ما هم آموزش بده از شر بعضی خواستگارا راحت بشیم |•😅•| استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🍃🍒 💚 هیچ گاه فکر نمی کرد که در این دنیا همچین جایی هم وجوود داشته باشد. - دلت می خواد پنجره رو باز کنی، نه؟ شاهرخ بود که کنارش ایستاده بود. چیزی نگفت و دوباره از پنجره به بیرون خیره شد. - اینا حتی از هوای تازه هم محرومن. تمام روز توی یه اتاق دربسته. اونم درحالی که فاصله چندانی با مرگ ندارن. تصور کن بیشتر عمرت رو توی همچین وضعیتی باشی مکثی کرد و بعد گفت: -تقریباً هفته ای یه بار می آم اینجا. می آم اینجا تا بفهمم چقدر بنده ناشکری ام. وقتائی که فقط نصفه خالی لیوانم رو می بینم می آم اینجا تا یادم بیاد همینقدر که می تونم دست دراز کنم و پنجره رو باز کنم و هوای تازه رو نفس بکشم یعنی یه نعمت. یه نعمت که من دارم و خیلی ها ندارن اما من فکر می کنم خوشبختی یعنی چیزای خیلی بزرگ و یادم می ره اگر نگاه من بزرگ نباشه بزرگترین نعمت ها حقیر می شن. میام تا یادم بیاد در برابر خوشی هایی که داشتم شاکر بودم که در برابر سختی هاش طلبکار باشم؟ بعد از شروین پرسید: - می تونی خوشبختی های زندگیت رو بشماری؟ شروین به شاهرخ که با لبخند نگاهش می کرد خیره شد. می خواست حرفی بزند که صدای باز شدن در اتاق باعث شد دوتایی برگردند . علی وارد اتاق شد و همراه خودش ویلچری آورد که دختری 12-11 ساله روی آن نشسته بود. لباسی صورتی و روسری سفید رنگ که معلوم بود با دقت بسته شده تا مویی از آن بیرون نباشد. با ورود علی و ویلچر همه ساکت شدند. دخترک با دیدن شاهرخ دهانش به خنده باز شد. شاهرخکه به دختر خیره شده بود زیر لب گفت: - بیا، بیا تا ببینی همونقدر که می تونی حرف بزنی اونقدر خوشبختی که دیگه به هیچی نیاز نداری بعد جلو رفت . به دختر که رسید جلوی ویلچر زانو زد. گوشه دامن دختر را گرفت و بوسید. - سلام ریحانه خانم دختر بدون اینکه چیزی بگوید سر تکان داد. چند لحظه ای با همان لبخند معصوم در چشمان شاهرخ خیره شد. دستش را مشت کرد و روی قلبش گذاشت. - خوبی خانمی؟ ریحانه سرتکان داد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 - کتاب هایی رو که برات آورده بودم خوندی؟... آفرین، دیگه چه کار کردی عمو؟ دخترک کاغذی را از کنار صندلی اش برداشت و به شاهرخ داد. شاهرخ نگاهی به نقاشی کرد. شروین آرام جلو آمد و پشت سر شاهرخ ایستاد. می توانست نقاشی را ببیند. یک خانه، یک درخت، یک دشت سبز و دو نفر. یک مرد کت و شلواری و یک دختر بچه. دخترک مرد تصویر را نشان داد و بعد به شاهرخ اشاره کرد. - این منم؟ پس اینم تویی دختر خندید. - بال داری؟ ریحانه اشاره ای به آسمان کرد. شاهرخ هراسان به علی نگاه کرد و علی با تأسف سری به نشانه تائید تکان داد. ریحانه با اشاره به شاهرخ فهماند که نقاشی را برای او کشیده. شاهرخ با خوشحالی گفت: -برای منه؟ خیلی قشنگه. حتماً می زنم به دیوار اتاقم و دختر لبخند زد. - خب، حالا منم یه چیزی برای تو آوردم از جیبش جعبه کوچکی را بیرون آورد. باز کرد و جلوی دخترک گرفت. ریحانه گردن بند توی جعبه را برداشت. با ذوق آن را گرفت و علی گفت: -بذار برات ببندمش -چقدر بهت میاد ریحانه با لبخندش از شاهرخ تشکر کرد اما سرفه ای که کرد نشان داد که دیگر وقت رفتن است. علی گفت: -خب، اینم عمو شاهرخ. حالا دیگه باید بریم وگرنه حالت بد میشه عزیزم. باشه؟ ریحانه به علی چشم دوخت. نگاه ملتمسانه اش از یک طرف و بدتر شدن حالش از طرف دیگر علی را بین دوراهی متأصل می کرد. پیشنهاد شاهرخ راه حل خوبی بود. - می خوای من ببرمت عمو؟ دختر با شنیدن این حرف چنان خوشحال شد که دستانش را به هم کوبید. شاهرخ جای علی قرار گرفت و سه نفری از اتاق بیرون رفتند. شروین همانجا ایستاده بود و به هم خوردن در اتاق را تماشا می کرد. احساس می کرد دیگر نمی تواند در آن فضا نفس بکشد. با قدم هایی بی حال و سنگین از پله ها پائین آمد و روی نیمکتی که کنار حوض بیمارستان بود نشست. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 شاید برای اولین بار بود که با دقت به اطرافش نگاه می کرد و دنیایی غیر از آنچه تا به حال دیده بود می دید. تا به حال به این فکر نکرده بود که اگر مجبور باشد هفته ای چند روز یا حتی چند ساعت وقتش را در بیمارستان بگذراند چه حسی پیدا می کند؟! مردی را روی ویلچر می بردند. نگاهی به پاهای خودش کرد و حرف شاهرخ در ذهنش تکرار شد: - می تونی نعمت های زندگیت رو بشناسی؟ ... در برابر خوشی ها شاکر بودی؟ ... آنقدر غرق در افکار خودش بود که متوجه حضور شاهرخ نشد. - مگه امتحان نداری؟ شاهرخ روبرویش ایستاده بود. - ساعت دوازدهه. نمی خوای ناهار بخوری؟ -ها؟ چرا. بریم.... وقتی از بیمارستان دور شدند شروین سکوتی را که حاکم شده بود شکست و گفت: - اون دختره کی بود؟ فامیلتونه؟ انگار خیلی برات مهمه؟ -یکی از بچه های پروشگاهی بود که راحله توش کار می کرد. خیلی شیرین زبون بود. از 8 سالگی سرطان گرفت. راحله می خواست به عنوان فرزند قبولش کنه اما مریضی راحله و مشکلات بعد از اون خیلی چیزا رو عوض کرد. شوک مرگ راحله و پیشرفت مریضیش باعث شد قدرت تکلمش رو از دست بده. بچه عجیبیه. دیدی چطور محکم روسریش رو بسته بود که موهاش پیدا نباشه؟ اونم درحالیکه به خاطر شیمی درمانی حتی یه دونه مو هم نداره. وقتی یه بار راحله ازش پرسید گفت: من به وظیفه خودم عمل می کنم شاهرخ مکث کوتاهی کرد و با لحنی پر از درد گفت: -می بینی شروین؟ بعضی ها توی یه اتاق کوچیک و پر از درد اینقدر روحشون بزرگه و خیلی ها توی بهترین جاها خوش بختیشون رو توی نگاه های تحسین آمیز اطرافیانشون جستجو می کنن.حاضر میشن به هر قیمتی نگاه ها رو به سمت خودشون بکشن. گاهی چقدر تعریفمون از خوشبختی حقیر میشه این را گفت، نفس عمیقی کشید و سرش را به طرف کنار خیابان چرخاند. شروین که می دانست اینجور مواقع تمایلی به حرف زدن ندارد ساکت شد. هنوز به دانشکده نرسیده بودند که شاهرخ ازش خواست نگه دارد. - من چند تا کار دارم، تو برو - شاهرخ؟ - بله؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] ↜]• بــوي باران مےدهد آقا، لبــت☺️ ↜]• ڪرده طوفـان در دل ما مطلبـت👌 ↜]• از ڪـلامِ ذوالفقــار آسايِ تو👏 ↜]• شد سعــودي لِه به زیـر پـايِ تـو😉 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(431)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• #صبحونه دَر حَوالی صُبح‌هایتـ|🌞 پرسہ میزنَم تا بہ خیـر شدنِـ|🙊 روزَم را در نگاهِ "تُ" آغاز ڪنمـــ|♥️😌 #صبحت‌بخیر‌جانا #صبحتون‌پر‌از‌عشق @Asheghaneh_halal •••🍃•••
#همسفرانه 💛|… مــادرم گفت بہ من: 🍃خیــر ببینــی پســرم🍃 👌|… مستجــاب ست دعــایش 💗بہ گمــانم با تــو...💗 #سجاد_شهیدی✍ #با_تو_خوشبخت‌ترینــم😍💍 بھ وقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
[• #مجردانه♡•] اگرآنـ✋ ترڪ شیرازے بھ دست آرددل مارا😌 خوشابرحال خوشبختش بدست آوردھ دنیارا نھ جانـ💖 وروح میبخشم،نھ املاڪ بخارا رامگربنگاھ🏣 املاکم؟چھ معنے دارداین ڪارا؟ #مرسے😐 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] \\💞 آقایان بیشتر از اینڪه متڪے به ڪلام باشند متڪے به عملند. یعنے سعے ڪنیـد ڪارهایے ڪه دوست دارد یا از شما مےخواهـــد را انجام دهیــــــد... ☺️ \\💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
زنــان آزاد آمــریکا؛ افســرده‌ترین زنان جهــان!😏 طبق آمــار📊 تو دنیـ🌏ـا بیشترین داروهای 💊 ضدافسردگی رو زنان آمریکایی استفاده می‌کنن!! روانشنــاســان👤 آمــریکا یکی از دلایــل میــزان زیاد استفاده از این داروها در بین زنان رو نگــــاه ابـــ🛠ـــزاری جــامعــه به اونهــا و فشــارهای وارد شـ⬅️ــده به اونهــا در جــریان زنـ🌼ـدگی میــدونن! این نوع افسـ😞ـردگی به این دلیل اتفــاق می‌افته که زنان این جوامع احساس میکنن هیچــکس به معنــی واقعــی اونهــا رو دوست نداره💔 و روابــط افــراد جامعـ👇🏻ـه با اونهــا تنها بخــاطر سوءاستفــاده‌های جنسی و مادی هست!!🙊 🌺 بانــوے ـخاصــ😇👇🏻 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍒•| |•🍒 ⏹ غرولند ڪردن یا نق زدن والدین، روشے مخرب در ارتباط با فرزندان است ◀️ در غر زدن فقط خواسته هاے والدین محوریت دارد و به همین دلیل اثر تربیتے ندارد و فقط موجب: ◽️ افزایش مقاومت، ◽️ احساس تنفر، ◽️ نافرمانے فرزندان می شود. ◀️ غر زدن نشان دهنده ضعف در حل مساله و نوعے جبران آن از راه تحقیر ڪودڪ و تظاهر به برترے است.‌ غر زدن والدین ، مقدمه نشنیدن و سرپیچے فرزندان است . ☺️👇 🍒•• @asheghaneh_halal
•[ 😜]• داماد اینجا!👱 دختر آنجا!👩 دختر در هیبت 👩‍💼 دامــاد در هیبت 👨‍💼 دختر در فڪر اجلاس G20👩‍🏫 دامــاد در فڪر رفتن به فلسطین‍♂ & ایوانڪا😎 ژن خوباے آمریڪا در حال بدووو بدووو و فعــالیت ژن خوباے ایرانے در حال گذراندن تعطیلات در سواحل 👨‍✈️👩‍✈️ یه شباهت وجود داره بینشون😄 اونم اینڪه هر دو ژن از نوع مارڪو پلویے هستن امــا آمریڪایے ڪجا! و ایرانے ڪجا!!! طنازتــرینهاےسیاسے😎👇 [🔨] @asheghaneh_halal
🌼🍃° 🍃° من بی خبر و تو باخبر از حالم(•😔 از تیر گنه شکسته باشد بالم (•🏹 یک لحظه نمی بری مرا از خاطر(•💭 با آن که دلت خون شده از اعمالم(•💔 @asheghaneh_halal 🍃° 🌼🍃°
💍🍃 #همسفرانه 🌏=°• آسـایشـ دۅ گیتـے ✌️=°• تفسیـرِ ایـنـ دو حـرفـ استـ 😌=°• آقـا،ڪنارِ بـآنـو 😍=°• بـآنـو،ڪنارِ آقـا #خلق‌لکم‌من‌انفسڪم‌ازواجالتسڪنواالیها @asheghaneh_halal 💍🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝° +پستونڪمو بزالم ڪنال😊 حالا یہ سفلے بگیلم😎.. سہ ، دو ، یڪ! چییییڪ 📸 اے ژووون چھ عسڪِ حوشملے شد😍 البتہ من حودم حوشملم😌✋ بهم میجَن ڪہ من علوسڪِ سادات هستم😍💚 _اے جانم سادات ڪوچولوے خوشگل😌💚 عڪاس ڪے بودے تو؟!😍 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎯•| |•🎯 اینایے ڪه بخاطر جوسازی اینترنتے علیه پلیس عمل میڪنن👊 نمیفهمــن ڪه دارن تیشه به ریشه امنتـــیت خــودشون مےزنن🔨👌 اینو ببنید تا بفهمــید نه تنها ڪشورهاے اونورے آزادے ندارن✋ امنــیت هم ندارن👊👊 غـــرب را مدینه فاضله ندانیم✋👇 •|🎯|• @Asheghaneh_halal
🍃🍒 💚 مردد گفت: -میشه امشب هم بیام؟ دوست ندارم برم خونه شاهرخ فقط نگاهش کرد. شروین درمانده گفت: -خواهش می کنم! شاهرخ لبخند زد. - باشه بیا - ممنون - پس این کیف منم پیشت باشه برام بیارش - اوکی، فعلاً - خداحافظ.... * آرتور اَش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریقخون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هاییمحبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟ آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت: در سر تا سر دنیا بیشاز پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش میکنند حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند از آنمیان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند و شاید پنجاه هزار نفردر مسابقات شرکت می کنند پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه مییابند پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را مییابند چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 و دو نفر بهمسابقات نهایی وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگزنپرسیدم که : خدایا چرا من؟ و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارمکه از خدا بپرسم : چرا من؟ •فصل نوزهم• از جلسه بیرون آمد. خودکارش را توی جیبش گذاشت. کسی از پشت سر چشم هایش را گرفت. دست هایی را که روی چشمانش بود گرفت: - کیه؟ دست ها از جلوی چشمش کنار رفت و کسی کنارش ایستاد. - تویی سعید؟ -پس کیه؟ -فکر نمی کردم برگردی - دو روز رفتم خونه بابام. طلاقم دادی؟ ای نامرد! شروین لبخند زد: -باور نمی کردم به خاطر یه دختر دوستی هفت سالمون رو به هم بریزی - ازت دلخور بودم، حالا دیگه گذشته، ولش کن شروین چیزی نگفت. - دیگه باشگاه نمیای؟ این چند روز ندیدمت - یکی دو بار رفتم ولی دیگه حوصله ندارم - حیف شد - چرا؟ -هیچی مهم نیست بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 شروین شانه ای بالا انداخت. - انصرافت چی شد؟ بی خیال شدی؟ -فعلاً آره - خوبه، معلومه شاهرخ خان همچین هم بی اثر نبوده - هر کسی یه خاصیتی داره - منظورت منم؟ خب منم می خواستم کمکت کنم - اما می دونستی من اینجوری خوب نمیشم - تو که تلافی کردی - به خاطر راه حل احمقانت آبروم جلوی شاهرخ رفت - چیزی گفته مگه؟ -دوست نداشتم همچین تصوری راجع بهم داشته باشه - اووو! یه جوری می گه انگار کیه! شروین نگاهی به سعید کرد. - برای من مهمه - خیلی خب بابا، چقدر سخت می گیری. اگه یه شام مهمونت کنم درست میشه؟ -فعلاً نه، امشب جایی ام - بازم خونه خاله اینا؟ - دیگه خونه نمی رم. زدیم به تیپ هم - ایول، بالاخره یه تکونی به خودت دادی؟ شروین کیفش را جابه جا کرد و پرسید: - باشگاه خبریه؟ - چطور؟ - چرا گفتی حیف؟ - چیز مهمی نبود. آرش می گه چون ضایع بازی درآوردی دیگه نمیای . می گه استادش بکن نکنش می کنه. خواستم بیای جوابش رو بدی ولی تو که دیگه نمیای . بی خیال شروین چیزی نگفت. و سوار شد. سعید پرسید: - مسیرت کدوم طرفه؟ -آزادی. اگه می ری می رسونمت بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] ↜]• به آسمان نرسد هر ڪه حیدرے نشود✌️ ↜]• ڪه بے ولاےِ علے(ع) هم پیمبــرے نشود💚 ↜]• قسم به راه علے از مسیر گمراه است❌ ↜]• ڪسے ڪه گوش به فرمان رهبرے نشود👌 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(432)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• #صبحونه خدایا! نفـ🌬ـس ڪشیدنم همراهِ با عطــــر حضور ناب توستـ😌👌 و آغاز روزم🌤 توڪل به نام توستـ💚 #به‌نام‌او‌ڪه‌سر‌آغاز‌هر‌آغازی‌است #صبحتون‌نورانے @asheghaneh_halal •••🍃•••
#همسفرانه ☀️صُبْــحَــٺْــ بِخِیْــر☀️ اے نَفَــ🍃ــسْــ، اے رَنْگِــ🌈 زِنْــدِگِــے 🌏دنــــیــــــــــا🌏 اگـر نداشـٺــ ٺــ❣ــو را لــــذٺــے نداشــٺــ✋ #مجتبی_سپید🖊 #دلبــرکم_صبحت_دل‌انگیــز🌹🍃 بھ وقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
[• ♡•] \\👒 😁💐 برخے اوقات آقایون بدون فڪر ڪردن و حتے بدون اینڪه بدانند چه ڪار میڪنند، صحبت را به موضوعاتے سنگین و منفے میڪشانند. هیچ دلیل مفیدوسازنده اے براے اینڪار وجود نداشته و تنها باعث از بین بردن لطف گفتگو و ڪاهش اشتیاق طرف مقابل خواهد شد. 😐 \\👒 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] \\💞 •💐•آقایان به سوالات پیاپے خانومها جواب ڪوتاه میدهند خانومها به سوالات ڪوتاه آقایان جوابهاے بلند میدهند... •💐•مثلا: آقا امده خونه زن میگوید سلام عزیزم چه خوب شد اومدے امروز ڪار چطور بود؟ مرد فقط یڪ ڪلمه میگوید:خوب بود •💐•پس خانوم الڪے جنگ راه ننداز تو خونه ڪه شوهرم به من توجه نمیڪند بلڪه بدان مردان همه اینگونه اند... •💐•پس اگر زن زیاد سوال پرسید مرد براے فرار از این تنگنا ڪافے است به زن بگوید چه خبر؟ خود خانوم تا فردا صحبت میڪند. 😁 \\💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃 ..|🕊‌‍ سـعــادت✨ سرمایه ی سعادت ، ادب مع الله است که همواره داشتن و در حضور حق به سر بردن است وگرنه همان است که جناب خواجه حافظ فرمود : جز قلـــب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اکسیر می کنند . : پندهاےحکیمانه ‌جـــ۲ــ ، صــ۵۳ــ •• @asheghaneh_halal•• ..|🍃