eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
ali_moshkelat_dar_khanevadeh.mp3
1.89M
[• ღ •] 🎧 | مشکلات درخانواده 💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•] گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال😴 پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟🤔 پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟🤷‍♂ که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟🔥 #دقیق‌توکیستے؟🙄 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
🌼🍃 🍃 ✨ماه‌های رجب و شعبان و رمضان از راه رسید؛ بیدار باش! تا اینکه برای مسافرت خویش توشه برداری، و این فرصت را از دست مده و غنیمت بشمار!✨ 🌼🍃 🍃 @asheghaneh_halal
🍃💜🍃 💜🍃 🍃 ‌ﭘﺪﺭﻡ میگفت: ﭘﺴﺮ ﺟــ😊ـــﺎﻥ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ‼️❌ ﻣﺒـــــﺎﺩﺍ🚫 ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺸﻪ چرکنویس اﺣﺴﺎﺳﺎﺗﺖ❕ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻫﺎﺵ ﻧﯿﺸﺨﻨﺪﯼ😏 ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺯﻣﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﺳﺒﺰ ﻣﯿﺪﻥ...🚦 ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺷﻮﻧﻪ ...😏 ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ 😧ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﺯﻟـﯿـﺨـﺎ ﺯﯾﺎﺩﻩ🔥 ﺗﻮ " ﯾـﻮﺳـﻒ "ﺑﺎﺵ ⚠️ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻢ ﺳﯿﺦ ﺷﺪ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪ🤐 ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺪﻡ... ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻫﻢ ﺣﻖ ﻣﯿﮕﻔﺖ🤔 ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﻟـﯿـﺨـﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺖ؛ ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ " ﯾـﻮﺳـﻒ " ﺑﺎﺷﻢ..👌 ♨با یـــــوســـــف بودن تو، زلیخـــــا نیز به خود می آید ...♨ @Asheghaneh_halal 🍃 💜🍃 🍃💜🍃
🍃🕊🍃 | 📿|ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| یوسف‌الهے ارسال تعـداد به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۲۰۰۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
Salavat khasse 64.mp3
573.9K
🍃🕌 🥀🍃 در‌راه‌رسیدن‌به‌تو‌گیرم‌ڪه‌بمیرم اصلا‌به‌تو‌افتاد‌مسیرم‌ڪه‌بمیرم🍃🥀 ❣ صلوات خاصهـ آقاجانمون امام هشتم علیه السلام، باصداے 🎙 🙏 . السلام علیڪ یا امام رئوف🖐 🍃🕌 @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°🐝| |🐝° لالا تُنَم این مامانم از تَلسه😴 این تُلونا هی میسنه تو خونه🏡 ننیتوته بِله بیلون خونه تتونیسو💨 سُولوع تلده و کل خونه رو هی ژده عُپونی💉 میتُنه دیجه ها هَلاچَم😪 هلچیم به زبون بی زبونی میدَم مادله من ما تُلونا لو شکستس میدیم 💪 مُتُبجهه صحبتم نمیسه☹️ حالا سُما بدونین ما تلونا لو شکستس میدیم خِلاص✋ خداقوت عزیزم حالا راحت استراحت کن حتما همینطوره عزیزم به حق جوادالائمه"ع"💚 🌸💚 💪 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_چهل_و_سه مرد پرستار مستقیم توی چشمهای سهیل نگاه کرد و گفت: متاس
💐•• 💚 بالاخره دکتر از اتاق عمل بیرون اومد، سهیل خسته و با چشمهایی پف کرده فورا به سمتش دوید: دکتر چی شد؟ -شما چه نسبتی با خانم فاطمه شاه حسینی دارید؟ سهیل که از این سوال متنفر بود، با صدایی که لرزش محسوسی داشت گفت: شوهرشم... انگار امیدش ناامید شده بود ... انگار منتظر بود این دکتر هم بهش بگه متاسفم ... بقیه هم چشم دوخته بودند به دهن دکتر که مادر فاطمه فورا رفت جلو و گفت: جون عزیزتون بگید چی شده؟ من مادرشم دکتر لبخندی به مادرفاطمه زد و گفت: نگران نباشید، دخترتون خوب میشه... ان شاالله تا چند ساعت دیگه به هوش میاد ... نگران نباشید مادر انگار آب یخی روی افکار سهیل ریخته باشند: دستش رو به صورتش زد و از ته دل گفت: خدایا شکرت... گرچه غم علی هنوز روی دلش بود، اما خوشحال بود که مجبور نیست دو غم بزرگ رو باهم تحمل کنه. همه نفس راحتی کشیدند و خدا رو شکر کردند... تن ناز خانم گفت: علی چی شد؟ عمل اون کی تموم میشه؟ سهیل که اشکهاش بی اختیار می اومد، به مادرش نگاهی انداخت و آروم گفت: علی .. علی رفت مامان ... رفت... بعد هم در میان نگاههای مبهوت بقیه بلند شد و گریه کنان از بیمارستان خارج شد، سوار ماشینش شد و رفت... +++ صدای قرآنی میشنید که بهش آرامش میداد، انگار همون صدا ازش میخواست بیدار بشه، چشمهاش رو به سختی باز کرد، درد خفیفی توی قفسه سینش احساس میکرد، اما نمی تونست حرف بزنه، یادش نمی اومد چی شده، که با دیدن مادرش که کنارش مشغول قرآن خوندن بود به سختی لباش رو تکون داد و گفت: مامان زهرا خانم سرش رو بالا آورد و با دیدن فاطمه چشمهای اشک بارش رو پاک کرد و گفت: جان مامان، عزیز دل مامان ... بیدار شدی؟ -چی شده؟ من کجام؟ ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_چهل_و_چهار بالاخره دکتر از اتاق عمل بیرون اومد، سهیل خسته و با
💐•• 💚 -توی بیمارستانی عزیزم، چیزی نشده، داشتن خونه کناریتون رو گود برداری میکردن، دیوار خونتون ریخت... همین فاطمه که انگار یادش اومده بود ، مضطرب در حالی که از درد به خودش میپیچید گفت: علی... مامان علی کجاست.. زهرا خانم دوباره اشکهای چشمهاش رو پاک کرد و گفت: علی تو آی سی یو بستریه، حالش خوبه نگران نباش.. فاطمه نفس راحتی کشید و دوباره چشمهاش رو بست و خدا رو شکر کرد... دو ماه بعد... حرفهای زهرا خانم هم فایده ای نداشت، انگار روح از بدن فاطمه رفته بود و تنها چیزی که مونده بود رباتی از جسم بود که فقط غذا میخورد و میخوابید، گاهی هم گریه میکرد، اما به جز در حد ضرورت حرف هم نمیزد... سهیل کلافه بود، غم از دست دادن علی از یک طرف و ترس از دست دادن فاطمه از طرف دیگه اذیتش میکرد .... از اینکه میدید فاطمه داره خود خوری میکنه و دم نمیزنه ... از اینکه میدید فاطمش داره جلوی چشمهاش آب میشه ... از اینکه هیچ کاری از دستش بر نمیاد ... دلش میخواست هر جور شده فاطمه رو برگردونه به زندگی، دلش میخواست تنها با فاطمه حرف بزنه، بهش بگه به خاطر خودش بود که نخواسته بود جسد علی رو ببینه، به خاطر خودش بود که خبر مرگ علی رو بهش نداده بود، به خاطر خودش بدون وجود اون علی رو به خاک سپرده بودند ... گرچه زهرا خانم دلش راضی نمیشد، اما وقتی میدید اینجوری زندگی دخترش داره از هم میپاشه تصمیم گرفت از پیش فاطمه بره، شاید تنها شدن سهیل و فاطمه بهشون بفهمونه که زندگی ای هست و باید ادامه داد... موقع رفتن به سهیل نگاهی کرد و با چشمانی اشک بار گفت: پسرم، من فاطمم رو خوب میشناسم، الان لجبازی میکنه، حتی با خودش، تو صبوری کن، تنها راه درمان فاطمه صبوری سهیل جان ... نکنه یک موقع صبرت تموم بشه ... بعد هم به گریه افتاد، سهیل که غم زیادی از چشمهاش میبارید گفت: نگران نباشید مادر جون، تا اینجای زندگی فاطمه در مقابل کارهای من صبوری کرد، از اینجا به بعدش نوبت من... -خدا پشت و پناهت باشه پسرم ... فاطمم رو به تو سپردم سهیل وقتی زهرا خانم رو به ترمینال رسوند با یک شاخه گل رز برگشت خونه، خونه ای که بعد از خراب شدن خونه قبلی اجاره کرده بود و همه وسایلش رو به توصیه پزشک عوض کرده بود، در اتاق رو باز کرد و گفت: سلام خانوم خانوما ... خوبی؟ ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 😉|• چگونه مهر نورزد دلم به ساحت تو!؟ 💚|• تویے ڪه مهـر به هر مهربان می‌آموزی.. ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #حسین_منزوی/✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(674)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
4_6001517141692514306.mp3
2.46M
🍃💕 { 💌 } 🖍آقاجان‌شما‌خیلےجوان‌بودید هـــــوای‌ما‌جوان‌ها‌رو‌خیلےداشته باشید. الهےڪه‌به‌آبروی‌این‌روز‌عزیز همه‌جوونامون‌عاقبتشون‌ختم به‌شهادت‌بشه. خدایا‌دستمونو‌بگیر‌ڪه‌برای . ولادت‌آقاجانمون‌خجسته‌باد. الهےکه‌عیدی آقاجانمون ، امام‌رضاجانمم بگـــیرید.🍃🌸🍃🌺🍃❣ 🎙 صلوات بر حضرت جوادالائمه (علیه السلام) 🔺با نوای: حاج میثم مطیعے لطفا‌لطفا‌لطفا دعــــامون‌ڪنید. 🍃🌸🍃 الحمدلله که در پناه امام‌جواد‌هستیم💕👇 🍃🌙|@Asheghaneh_halal
روز خواستگاری💍 دختره گفت: بلد نیستم غذا درست کنم🤷‍♀️ کارای خونه هم طول میکشه یاد بگیرم🙃 بچه داریم زیاد بلد نیستم😩 از ظرف شستنم بدم میاد…😖 پسر گفت: روزه بلدی بگیری؟؟؟😊 نماز بلدی بخونی؟؟؟😇 قرآن خوندنو دوست داری؟؟؟📗 دختره گفت: آره😍 پسره گفت: همین بسه،✋️ من میخوام نصف دین و زندگیم بشی نه کنیزم...😊 پسره گفت: پس اندازم کمه💰 حقوقمم آب باریکه ست🤦‍♂️ خونه و ماشینم زیادی مدل بالا نیست🚗 دختره گفت: خدارو میشناسی؟؟؟🌈 غیـــــــــرت داری؟؟؟❣️ چشمات پاکه؟؟؟🤗 اخلاقت خوبه؟؟؟😁 ایمانت قوی هست؟؟؟💚 پسره گفت: آره😍 دختر گفت: همین بسه،✋️ بقیه رو خودمون میسازیـــم💪 باهمدیگه میریم جلــو،مهم اینه…👇 پـــــــــرِ پروازِ همدیگــــــه بشیم سمت خدا…🕊💛 🌿🌼 💗 [💝:🍃] @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• ღ •] 🎧 | وادار کردن همسر به تماشای فیلم مبتذل 💞استاد عباسے ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•] 🍃 امام باقر (ع) فرمودند: «مصیبتی از این بدتر نیست که جوان مسلمانی، به خواستگاری دختر برادر مسلمانش برود، اما پدر دختر به خاطر فقر و کم پولی خواستگار را رد کند و بگوید: من از تو ثروتمندترم و تو هم شأن و هم مرتبه من نیستی».🍃 مستدرک الوسائل، باب۱۷ #مال‌واندوخته‌معنوےبخوایم‌نه‌مادے💐 #نمازجوادالائمه‌فراموش‌مجردانشه☺️ مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
 🎉🍃 🍃 گشود ديده چو بر اين جهان امام جواد به روى‌خلق در مرحمت‌خداى گشاد|💚| شكفت تا گل رويش ز بوستان رضا (ع) بداد مژده به اهل نياز، پيك مراد|🎁| عيان تجلّى حق شد ز روى اين مولود    جهان پير جوان‌شد‌‌ ز‌شوق اين‌ميلاد|🎈| 🍃 @asheghaneh_halal 🎉🍃
🌼🍃 🍃 #طلبگی ✨میدونی تو باطن عالم،چیه؟ علامه طباطبایی (ره) : باطن عالم ، صلوات بر محمد و آل محمد است✨ 🌼🍃 🍃 @asheghaneh_halal
🍃🇮🇷🍃 🇮🇷🍃 🍃 #ریحانه 📡|° پوشش خبری واکنش سلبریتیهایی که 💻|• چتشون با سالومه؛ مجری ضدانقلاب شبکه بهائی "من و تو" لو رفت در خبرگذاری جام جم.... #لرزه_بر_اندام_سلبریتیها #سلبریتیهای_بیشرف #جام_جم_خبرگذاری_مدافع_منافقین @Asheghaneh_halal 🍃 🇮🇷🍃 🍃🇮🇷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[•🌸 •] [ ألسَّلاَمُ‌عَلَیکَ‌یَا نُورِالْهُدى مَعْدِنِ الْوَفآءِيَا رَحْمَةَ اللَّهِ‏ یَاجَوَادَالأئِمه‌عَلَیْهِ‌السَّلام ] ‏سر ما و قدوم یار نُهُم ؛ امام‌جَوَادَ‌الأئِمه‌عَلَیْهِ‌السَّلام... این‌جوان‌کیست‌که‌سیماۍ پیمبر دارد؟! بنویسید‌ هم دارد! •✨• •✨• •♥️• •♥• ↳| @heiyat_majazi🍃
📚✨ #تیڪ_تاب🎁 . . 📖 ✐ـــ ـ ــــ ـ نقل است که فارابی به یک جلسه شاهانه رفته بود و شاه با خدم و حشم خود نشسته بودند. فارابی همراه خود یک سری آلات موسیقی داشت . شروع به نواختن کرد. طوری موسیقی نواخت که همه خندیدند، سپس موسیقی دیگری نواخت که باعث شد همه گریه کنند‌. شاه خوشش آمد و گفت: "این مرد از این پس دلقک من باشد". فارابی گفت: "من موسیقی دیگری هم بلدم" شروع کرد به نواختن و موسیقی ای نواخت که باعث شد شاه و همه کسانی که آنجا بودند به خواب روند. فارابی هم فرصت را غنیمت شمرد و فرار کرد.(ص ۵۹) ✍ پشت پرده هاے جادوے موسیقے... هر چیزی که آهنگین باشد لزوما ارزش شنیدن را ندارد. #ڪتاب " من، زندگے، موسیقے " به قلم: محمد داستانپور ناشر : حدیث راه عشق #ڪتاب_خوب . . مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇 • 📚✨• @asheghaneh_halal
#بکانه ان مع العسر یسرا💛 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°🐝| |🐝° چرا به افق خیره شدی فسقلکم؟😉 دالَم به اِملوز فِتر میتُنَم: با بابایی🧔 لَفتیم تو حیاط دَلَخت تاشتیم🌳 فچر میتُنَم اَبلَته بابایی میده تُن نی نی دِلَخته اِمسِش نهاله اصلا اِملوز لوز نی نیا بودس👼 نی نی امام لِضا و نی نی امام حسین💚 هم املوز دنیا اومتن 🌸 من اِملوز حیلییی حوسحال بودم 😍 اما بابایی نزاست حودم نی نی دلخت بکالم ☹️ خب شما دستاتون خیلی کوچولوعه😘 هنوز نمیتونی قشنگم بیل دست بگیری که☺️ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_چهل_و_پنج -توی بیمارستانی عزیزم، چیزی نشده، داشتن خونه کناریتون
💐•• 💚 فاطمه که به پنجره نگاه میکرد حرکتی نکرد، سهیل کنارش روی تخت نشست و گل رو به سمتش گرفت و گفت: بو کن، ببین .. خوش بو ترین گلی که تونستم پیدا کنم برات خریدم ... میدونم تو همیشه گلای خوش بو رو بیشتر از گلهای خوشگل دوست داری... فاطمه سرش رو برگردوند و به گل نگاهی کرد، اما نه لبخندی زد و نه چیزی گفت، دوباره به سمت پنجره برگشت. -مامانت رفته ناراحتی؟ بعد هم با گل موهای فاطمه رو کنار زد و گفت: دختر جون تو دیگه بزرگ شدی، مامانت که نمیتونست همیشه اینجا بمونه که ... ... - سهیل نفسی کشید، گل رو روی پاهای فاطمه گذاشت و گفت: میدونی دکتر گفته اگر از پاهات استفاده نکنی ممکنه فلج بشی؟ ... میای بریم توی حیاط یک کم قدم بزنیم؟ ...- سهیل آروم دست فاطمه رو گرفت و سعی داشت بلندش کنه که فاطمه با خشونت دستش رو کشید. سهیل چند لحظه ایستاد و دوباره دستش رو گرفت، اما این بار فاطمه با دست دیگش شروع کرد به زدن سهیل، سهیل دست فاطمه رو ول کرد، اما فاطمه دست بردار نبود، با دو دست سهیل رو میزد، سهیل هم اجازه داد سر و سینش از فاطمه کتک بخوره، چیزی نمیگفت، حاضر بود به قیمت تخلیه شدن فاطمه کتک هم بخوره، اشک از چشمهای فاطمه سرازیر میشد ... دست از کتک زدن سهیل برداشت و مشغول کتک زدن خودش شد ... خودش رو میزد و گریه میکرد، مویه میکرد ... اشکهای سهیل هم سرازیر شد، مستاصل دستهای فاطمه رو گرفت ...فاطمه تقلا میکرد... اما سهیل دستهاش رو محکم گرفته بود و با گریه میگفت: آروم باشه فاطمه ... تو رو جون ریحانه آروم باش... فاطمه خسته از این همه تقلا دست از تلاش برداشت و با صدای بلند مشغول گریه شد ... سهیل دستهای فاطمه رو نوازش میداد و همراه باهاش گریه میکرد... کمی که گذشت هر دو آروم تر شده بودند، سهیل که از این همه غم فاطمه تحت فشار بود دستهاش رو نوازش کرد و گفت: -این همه مدت از اون اتفاق تلخ گذشته، فاطمه تو یک بچه دیگه هم داری، نمیخوای به ریحانه فکر کنی؟ میفهمی اگر به لج بازیت ادامه بدی بیشترین ضربه رو ریحانه میخوره؟ ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_چهل_و_شش فاطمه که به پنجره نگاه میکرد حرکتی نکرد، سهیل کنارش رو
💐•• 💚 -بازم نمی خوای حرف بزنی نه؟ سهیل عصبانی بود، از جاش بلند شد و چرخی دور اتاق زد، دستاش رو به کمرش زد و خیلی جدی گفت: تو خیلی خودخواهی... علی هم از این کارات راضی نیست مطمئن باش. فاطمه به سمت سهیل برگشت و توی چشمهاش نگاه کرد، برای اولین بار بعد از این مدت مستقیم مخاطب قرارش داد و گفت: تو خودخواهی نه من ... تو حتی نذاشتی من پسرم رو برای آخرین بار ببینم ... تو یک آدم بی شعوری ... ازت بدم میاد سهیل ... ازت بدم میاد... سهیل به فاطمه که در حال گریه کردن بود نگاه کرد، خوشحال بود از اینکه بالاخره فاطمه باهاش حرف زد ... حتی اگر هم بهش فحش داد، اما باهاش حرف زد... چقدر دلش برای سهیل گفتن فاطمه تنگ شده بود ... آروم گفت: به خاطر خودت اینکار رو کردم... وضعیت جسمیت خیلی بد بود ... نمی تونستی اون صحنه ها رو ببینی ... دکتر گفته بود کوچکترین اضطرابی که بهت برسه مرگت حتمیه ... تا زمانی که وضع قلبت بهتر نشده بود، نمی تونستم چیزی بهت بگم ... ، هر لحظه ممکن بود قلبت از حرکت بایسته... فاطمه پرید وسط حرف سهیل و فریاد زد: به درک ... به ... درک سهیل چیزی نگفت، میدونست توی این لحظه دلیل آوردن فایده ای نداشت، فاطمه با گریه فریاد زد: گمشو بیرون ... نمیخوام ببینمت... سهیل از جاش بلند شد، به سمت در اتاق رفت، برگشت و نگاهی به فاطمه انداخت و گفت: من نمیخواستم از دستت بدم ... تو تمام زندگی منی ... بدون علی شاید بتونم زندگی کنم ... اما بدون تو نه ... هر چقدر دوست داری به لجبازیت ادامه بده... از اتاق بیرون رفت و در رو بست... نذر کرده بود... نذر کرده بود اگر خدا فاطمه رو مثل روز اولش بهش برگردونه برای همیشه نماز خون میشه، تصمیم گرفته بود نذرش رو قبل از اجابت دعاش ادا کنه... صدای گریه فاطمه اذیتش میکرد ... وضو گرفت ... سجاده آبی رنگی که فاطمه روز ازدواجشون بهش کادو داده بود پهن کرد، اشکهاش رو پاک کرد و مشغول ادای نذرش شد: الله اکبر.. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••