enc_16813974129662682466959.mp3
3.33M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#محمد_افشاری🎙
.
.
بِنَفْسیٖ أَنْتَ مِنْ عَقیٖدِ عِزٍّ لاٰ یُسٰامیٰ
به جانم قسم که تو از سرشت عزتی که
بر شما هیچکس برتری نخواهد یافت..!
#شهرالرمضـــان🕋📿
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[ #مش_رمضون🌙 ]•
سلام علیڪم سلام علیڪم😄👋👋
منم منم ــمَش رمضون😉👋
بچه ها جونم
شنیدین ڪه درهاے رحمت خداوند
در ماه رمضان بهـ روے همه بازه؟😍
آره بابابزرگ
حتے شنیدیم ڪه شیطان در این ماه
غل و زنجیر میشهـ😃
بــــہ بــــہ دیگهـ چیا میدونید؟😍
اینڪه تو ماه رمضون خدا گناه هامون رو
پاڪ میڪنه
بہ حسنات اضافه میڪنه
و این ماه ، ماه پربرڪتیه🥰😍
آ باریڪلاااا
دیگهـ یــہ پا مش رمضون شدید برا خودتون😅
حالا اگهـ گفتید این روایت از ڪے بود؟🤔😃
+از پیامبر اڪرم بود بابابزرگ😍
ماشاءالله😍😍
دعــ🙏ــا یادتـون نـره
مخلص شما؛ مش رمضون😉👋
•[🖊 #پ_ڪاف
•[❌ #ڪپےممنــوع
از حرفاے ـمش رمضون جانمونے😌👇
•[ @asheghaneh_halal ]•
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
چی میشه ببینم
با چشمای تر
جلوی ضریح امام رضا ع
ایستادم و دارم میگم :
آمدهام ای شـاه پناھم بده🥹
#آخرینچهارشنبهماهمبارک
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_ششم گیج و گم... به نظر نمی اومد مشکل روانی داشته باشه تمام
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#رمان_ضحی
#قسمت_هفتم
هر چی به ورودی سالن نزدیک تر میشدم صدای مشاجره لفظی ای که توی راهرو پیچیده بود تقویت میشد و مشخص میشد منبع صدا کجاست.. همون مقصد من...
پا تند کردم که زودتر برسم... سر و صدا توی این بخش کمی عجیب بود چون محل تردد عموم نبود و حدس میزدم بین کارکنان آزمایشگاه یا بیمارستان و بچه های خودمون مشکلی پیش اومده اما وارد اتاق که شدم دیدم لوسی مسئول سالن بانک خون با خانم جوانی که پشتش به من بود بحث میکردن و ظاهرا موضوع نبود نمونه خون بود...
جلو رفتم و رو به لوسی گفتم: سلام مشکلی پیش اومده؟
کلافه گفت:امم فکر کنم آره... دوست این خانوم به خون احتیاج داره اما متاسفانه نمونه ی مورد نیازش موجود نیست درخواست دادیم که زودتر تهیه کنن اما این خانم دنبال من راه افتادن و منو بازخواست میکنن که چرا نمونه خون تموم شده؟!...
تمام مدتی که لوسی حرف میزد اون دختر با بهت خاصی به من خیره شده بود که من علتش رو درک نمی کردم...
من هم از گوشه ی چشم حواسم بهش بود و خوب آنالیزش کردم...
هم قد خودم بود ولی کمی لاغرتر...
از چشمای کشیده ی سیاهش غرور فواره میزد و توی جزء جزء صورتش پخش میشد...
لباسهای مارک و بسیار گرون قیمتش کمی غرور نگاهش رو توجیه میکرد...
شاید فقط قیمت کفشش معادل یک ماه خرجی من بود...
اما دلیل این نگاه طولانی و توام با بهتش هنوز برام مجهول بود...
با تموم شدن حرف لوسی تمرکز نگاهش رو از من گرفت و خودش رو جمع و جور کرد...
بعد خیلی بی تفاوت شروع کرد رو به من حرف زدن: یعنی چی که خون ندارید اگر از شما نپرسم پس از کی بپرسم دوست من حالش خوب نیست ما تا کی باید منتظر باشیم تا خون برسه مسئول این سهل انگاری و بی نظمی کیه...
چشمهای من و لوسی هر دو چهارتا شده بود... لوسی بخاطر اینکه نمیفهمید اون چی داره میگه و من بخاطر اینکه... داشت فارسی حرف میزد....
دهن باز کردم و گیج گفتم:شما ایرانی هستی؟
بی حوصله سر تکون داد... گیج تر گفتم:خب از کجا فهمیدی من ایرانی ام؟
کلافه گفت:بخاطر اینکه میشناسمت... مگه تو همخونه ژانت نیستی...
با شنیدن اسم ژانت ناخودآگاه اخمهام رفت توی هم و منتظر سرتکون دادم...
#به_قلم_شین_الف
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_هفتم هر چی به ورودی سالن نزدیک تر میشدم صدای مشاجره لفظی ا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#رمان_ضحی
#قسمت_هشتم
_اون دوستم که الان منتظر خونه همون ژانته...
حالا علت نگاه گیج چند لحظه قبلش رو درک میکردم... راه افتادم سمت تخت و به لوسی که هنوز گیج نگاهمون میکرد گفتم: چیزی نیست لوسی جون ایشون هم ولایتی ما در اومدن لطف کن بیا از من یه پاکت خون بگیر...
لوسی گیج پرسید:
_گروه خونی...
_فرقی نمیکنه هر چی باشه میخوره –O ام فقط یکم سریعتر
آنژیوکت رو وصل کرد و یه پاکت آبمیوه هم از یخچال داد دستم...
پاکت که پر شد تماس گرفت که از اورژانس بیان و خون رو ببرن...
دوست ژانت هم که تا اون لحظه عرض اتاق رو متر میکرد بی معطلی بیرون رفت...
لوسی که حسابی از دستش حرصی بود غر زد:چه بی ادب... حتی ازت تشکر نکرد انگار وظیفه ت بوده...
لبخند کم جونی زدم و بلند شدم که اعتراض کرد: کجا میری همین الان کلی خون ازت گرفتم بدنت سسته میخوری زمین... بشین یکم استراحت کن...
گفتم: ممنون عزیزم مواظبم عجله دارم باید برم...
از سالن اومدم بیرون و با پاهایی که از کمجونی دنبال خودم می کشیدمشون دنبال اون دختر توی اون راهروی مطول راه افتادم... باید میفهمیدم مشکل ژانت چیه شاید کمکی به حل معمای ذهنیم میکرد... ضمنا همسایه ای گفتن و حق همسایگی... شاید لازم میشد عیادتی بکنم...
به هر سختی که بود خودم رو بهش رسوندم و از پشت سر صداش کردم: ببخشید خانوم...
ایستاد و برگشت طرفم... ولی حرفی نزد و فقط منتظر نگاهم کرد...
فوری گفتم:ببخشید من اسم شریفتون رو نمیدونم...
چند ثانیه مغرورانه بهم خیره شد و بعد گفت: کتایون فرخی...
_خانم فرخی چه اتفاقی برای ژانت افتاده؟
راه افتاد و هم قدم شدیم... با سردی تمام گفت: برای شما چه فرقی میکنه...
_اگر فرق نمیکرد که نمیپرسیدم
_افت پلاکت داشت
سطح پلاکت خونش پایینه از دیشب یکم ضعف داشت اما به موقع نیومد بیمارستان امروز حالش وخیمتر شد رسوندمش بیمارستان گفتن چند واحد خون نیاز داره بقیه شم که خودت دیدی.
رسیدیم پای آسانسور. دکمه رو لمس کرد و برگشت طرفم... با لحنی که از صد تا فحش بدتر بود گفت:
_ممنون بابت خون...
در کابین باز شد و خیلی زود کتایون فرخی ناپدید شد...
دلیل لحن سردش چی بود؟ لابد اون هم از دعوای بین ما خبر داره..
داشتم فکر میکردم خیلی عجیبه که ژانت یه دوست ایرانی داشته باشه و خیلی اتفاقی از این بیمارستان سر دربیاره و اتفاقی تر من یه سری به بانک خون بزنم و ببینمش...
چه دنیای کوچیکی داریم...
همینطور در خیالات خودم غوطه ور برگشتم آزمایشگاه و پشت میز نشستم که کارم رو ادامه بدم که تازه یادم افتاد چرا از اینجا بیرون رفتم و توی بانک خون چیکار داشتم...
از تصور اینکه با این ضعف دوباره باید تا اون سر راهرو برم آه از نهادم بلند شد...
#به_قلم_شین_الف
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
میگم◗ دِلبࢪ♡◖
حتّیآسمونهَماونقدࢪیکهمن
◗دوستتداࢪَم◖بزرگْنیستْ ♥🫧👫
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
𓆩🌸𓆪
|' #آقامونه .|
.
﮼𖡼 یک جهان🌍
قاصدک ناز به راهت باشد👌
بوی گل🌹
نذر قشنگی نگاهت باشد☺️
﮼𖡼 و خداوند🌱
شب و روز و تمام لحظات🗓
با همه قدرت خود💫
پشت و پناهت باشد✋
#سعدی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1778»
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
𓆩🌸𓆪
Joze29.mp3
4.25M
⟮ #دلارام シ⟯
•
•
تندخوانی جز ۲۹/استاد معتز آقایی
ختم امروز به نیت:
شهید امیر حاج امینی
التمـــاس دعــــا🌿💙
•
•
+شهرُ الرَمضان
الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️
📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
💠امام حسين عليه السلام:
✨اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعاءِ، وَاَبْخَلُ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بالسَّلامِ✨
📝ناتوان ترين مردم ڪسے است ڪه از دعا عاجز باشد و بخيل ترين مردم ڪسے است ڪه درسلام بُخل ورزد
✍بحارالانوار جلد93 صفحه294📚
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
💜|| عشق و ایمان خاصی که در شیرودی وجود داشت بهعلاوه صداقت، شجاعت و ایثار موجب شد که از شهدای شاخص بشود.
💖|| با عشق برای ملت و دینش جنگید، عشق به شهادت عشق به اینکه در راهی که هدف دارد صادقانه قدم بگذارد.
🧡|| میگویند شهدا از جان، مال و فرزند گذاشتند واقعا در مورد شیرودی به واقع اتفاق افتاد،
💛|| زمانی که هواپیمای عراقی وارد منزل ما شد و ویرانی به بار آورد مطلع شد ولی جبهه را ترک نکرد...
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #علیاکبر_شیرودی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◗ 🧩 #هیس_طوری (History) ◖
.
🎯 فلسفه ی 120 ساله شی🙏
💯 در دوران هخامنشيان سال کبيسه وجود
نداشت هميشه اسفند ماه 29 روز بوده، در
تقويم آن زمان هر چهار سال يک روز ذخيره
ميشد و طي 120سال يک ماه ذخيره داشتند
که آن سال را بجاي 12ماه، 13 ماه اعلام
ميکردند☺️
🗓 در ماه سيزدهم هيچکس کار نميکرد
همه با خرج حکومت جشن ميگرفتند؛
بنابراين مردم در حق هم دعا ميکردند که
120سال عمر کنند تا حداقل يک جشن يک
ماهه را ببينند.
.
چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬
◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal