عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_یک ♡﷽♡ زهرا لبخندی به لب می آورد و ابوذر اینبار میگوید: دارم فکر م
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_دو
♡﷽♡
معنویات و مادیات .... چقدر زیبا از آن تعریف میکرد و چقدر تعادل میان این دو را زیبا ایجاد کرده بود!
و خب زهرا مضاف بر تمام علاقه ای که به این مرد داشت باید عاقلانه جلو میرفت... چقدر ممنون
صداقت مرد روبه رویش بود که آب پاکی را ریخته بود روی دستش!
حالا زهرا بود و انتخابش! اینکه کنار بیاید زندگی کنار این مرد سختی های خاص خودش را دارد!
_____________________
آیه نگاهی به ساعت انداخت و کلافه تکه ای از موزهای حلقه شده را در دهان سامره گذاشت.عقیله و پریناز با صدیقه خانم مادر زهرا گرم گفتگو بودند و بابامحمد و حاج صادق هم از
هر دری سخن میگفتند! حرصش در آمده بود که در آن جمع هرکسی مشغول کاری بودند و او بی کار ثانیه میشمرد!
امیرعلی در آغوش نورا بی تابی میکرد و عباس با نگرانی به پسرکش نگاه میکرد...بلند شد و به
نورا گفت: بده به من اگه اذیتت میکنه
نورا کالفه از جایش بلند میشود و به سمت آشپزخانه میرود و در همان حین میگوید: نمیخوادتو
بشین الان آروم میشه...
سیاوش همسر نورا با اشاره سر میپرسد که چه شده و نورا آرام میگوید:هیچی ...
آیه که رفتار آنها را زیر نظر داشت طاقت نیاورد و از جایش بلند شد و باببخشیدی به آشپز خانه
رفت.... میدانست نورا کلافه شده و نمیتواند خوب بچه را آرام کند!
حدسش درست بود نورا بی حوصله کودک با مزه را تکان میداد و مدام میگفت: خسته نشدی غر
غرو؟؟ آبرو برامون نذاشتی کولی باشی..
آیه از این لحن به خنده می افتد و میگوید: کمکی از دست من بر میاد؟
نورا سمت صدا بر میگردد و با دیدن آیه لبخند خسته ای میزند و میگوید:ممنونم عزیزم ...نه این
آقا پسر عادتشه از بس که لوسه داره دندون در میاره اینجوری میکنه
آیه نزدیک تر شد و گفت: الهی بمیرم خیلی درد میکشه ... حتما تبم داره
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_سه
♡﷽♡
_یکم ...
آغوشش را باز کرد و گفت: میشه بغلش کنم؟
نورا با لبخند خسته ای امیرعلی را در آغوش آیه رها کرد و صدای جیغ امیر علی با این جابه جایی
بلند تر شد.. آیه قدری پشتش را نوازش کرد و در همان حین کودکانه با او حرف میزد ... گویا تاثیر
داشت که کودک آرام شد و بعد به نورا گفت: شربت دفین هیدارمین دارید؟
نورا کمی متعجب گفت: آره داریم چطور
_یه قاشق بیار بده بچه بخوره باعث میشه بخوابه و آروم بشه
نورا من منی کرد که آیه با خنده گفت: نترس از رو شکم دارو تجویز نکردم...خدا قبول کنه پرستار
بخش اطفالم یه چیزی حالیمونه..
نورا میخندد و خوشحال در یخچال را باز میکند و میگوید: واقعا؟ چه خوب ...خدا خیرت بده از
غروب تا حالا یه نفس داره گریه میکنه!
_بچه ها همینجورین حق هم داره گل پسر ... دندون در آوردن واقعا درد داره.
صدای مردانه عباس توجه هر دو را به او جلب میکند: نورا جان مشکلی هست؟
آیه سری تکان میدهد و عباس هم همانطور جوابش را میدهد و بعد نورا درحالی که شربت را در
سرنگی میریزد میگوید: نه داداش تو که میشناسی شازده پسرتو... مثل دخترا نازش زیاده!آیه
جون یه چیزی تجویز کرده امشبه رو آروم میگیره
عباس اخمی کرد و گفت: سرخود چیزی ندی به بچه ...
نورا خندید و گفت: سرخود که نیست آیه خودش پرستاره
عباس ابرویی بالا انداخت و به آیه نگاهی کرد اما آیه خیره به امیرعلی هنوز متعجب بود از چیزی
که شنیده بود این دوست داشتنی کوچک پسر این مرد خشن بود؟
عباس با گفتن: مشکلی بود خبرم کن از آشپز خانه بیرون رفت
و آیه بی مقدمه پرسید: مگه پسر شما نیست؟
نورا میخندد و میگوید: نه بابا من تازه یک ساله ازدواج کردم! امیرعلی خان برادر زاده کولیه منه!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_سه ♡﷽♡ _یکم ... آغوشش را باز کرد و گفت: میشه بغلش کنم؟ نورا با لبخ
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_چهار
♡﷽♡
آیه متعجب تر از قبل میپرسد: پس مادرش کجاست؟
نورا تلخندی زد و گفت: فوت کرده سر به دنیا آوردن امیرعلی ...
آیه نا خودآگاه آخی میگوید و خیره به چشم های معصوم کوچک امیر علی میگوید: ای جانم... این
کوچولو الان بیشتر از همه به مادرش و بوی آرامش بخش اون نیاز داره
نورا نفسش را بیرون میدهد و میگوید: چی بگم منم تو حکمت خدا موندم!
شربت گویا روی کوچک در آغوش آیه تاثیر گذاشته بود که آرام شده بود و به خواب فرو رفته
بود....
نورا آرام او را از آغوش آیه جدا میکند و میگوید: خدا خیرت بده آیه جان هم خودش اذیت میشد
هم ما!
آیه لبخندی زد و خواست چیزی بگوید که در اتاق زهرا باز شد و اول زهرا بعد ابوذر بیرون آمدند!
آیه خیره به لبخند ابوذر لبخندی زد و زیر لب الهی شکری گفت...او جنس لبخند های برادرش را
خوب میشناخت...
میدانست بعد از امشب هرچه هست تشریفات و است خوشحال بود به همین زودی دختری مثل
زهرا میشد عروس زنی مثل پریناز!
در و تخته جور که میگویند همین است!
آیات فصل هفتم
_مهندس و کارگر آلمانی چه میداند هیات امام حسین و بیمه ی ابولفضل و بیمه ی جون و دست با
وضو یعنی چه؟ ماشین ها را صفرمیفرستم پیش درویش مکانیک تا پیچششان را باز کند و دوباره
با وضو ببندد
با نفس حقش سفت کند پیچها را از سر... ازکارخانه آلمانی اش بپرسی هیچ خاصیتی ندارد اما
وسط جاده و بیابان بچه های گاراژ قیدار خاصیتش را بخواهند یا نخواهند میفهمند اتول هم باید موتورش (صدای هو علی مدد) بدهد و چرخش به عشق بچرخد، گرفتی؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🍃🌺🍃
🍃•| #خادمانه |•🍃
ســلام بـر ڪاربران همیشه
در صحنــه😍😍
شــــب ســرد برفے❄️ و بارونیتون💦 بخــیر😎
#بدون_تعارف_ترین_خادمانه👇👇
برای انجــام تــبادلات ↪️↩️
ڪانال به آدمــین نیازمنــدیم💪💪
لطفا در صورت تمــایل
یــه تُڪ پــا تــشریف بیارید
اینجـــا👇👇👇👇
@yazahra_ebrahim
منتــظرتونیــم😎😎
ببینـیــم چےڪـار مےڪنیدها☝️
•|🍃|• @asheghaneh_halal
🍃🌺🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🌺🍃 🍃•| #خادمانه |•🍃 ســلام بـر ڪاربران همیشه در صحنــه😍😍 شــــب ســرد برفے❄️ و بارونیتون💦 بخــیر
با مــا در راه #مجـازی
همــراه شــوید☺️☺️☺️✊
❣love🍃
#صبحونه
|•☀️•| انعڪاسِ نورِ خورشيدِ
اولِ صبح در چشمانت|•👀•|
خوشبختےام را ترسيم ميڪند!
چشم باز ميڪنے؟|••|
#صباحالخیـــر😊✋
@asheghaneh_halal
❣love🍃
🌸🍃
#پابوس
مثل امواج🌊
خروشانكه به ساحلبرسند
وقت آن است كه عشاق💞به منزل برسند
«هـــادیِ» راه تــو 😊
هستی و یقیناً بیتوناگـزیرند
از آغـ ـ ـاز به مشـكل برسند
#السلامعلیڪیاهادےالنقے
#چهارشنبہاےباامامهادے
@asheghaneh_halal
🌸🍃
°•| #ویتامینه🍹 |•°
وقتے بحثتونـ❌میشه
و دلخورے پیش میاد نزارید
دلخورے به روز بعـ☝️ـد بڪشه
از دل همسرتونـ🌸دربیارید و بےتفاوت نباشید...
این حس بےتفاوتے از تلخـ😖تریناست
ڪه روان همسرتونو آزار میده.
همون شبـ🌙ناراحتیونو به شیوه درستش
مطرح ڪنید و روز بعدتونو با شادے
و رضایتـ🍃ازهم شروع ڪنید...
•• #بامهربونےازدلشدربیارید••☺️
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
گــریه تو از خنــده غم انگــیزتر است😁
گــریه نڪن دل فــرح ریش شد بـابا😂
امسال نشد،سال بعد
فدای سره پــدر فوت شدت😱
ســال بعد مــا رو دچار براندازی کن😁
راضــیم ازت😉
البتــه این دفعــه میخوای حافظ و
تیــغ بزن شاید جــواب داد😂😂
یا نــه میخوای من قلڪمو میشڪنم
پــولاشو بزن بر براندازی😁😜
لهستان رفتـــے
ســلام منـــــــو خیلے به
بـــرو بــــچ برسون😎
بگـــو از 22 بهمن امسال
تا 22 بهمن سال بعــد فقط
بـــدووووون و پــول خـــرج ڪنند💶💶
مــا قول میدیم سال بعد جــبران
ڪنیم زحمتـــاشونو حسابے😂😂😂
#گــریه_ڪن_فدای_سرمون😁
#ڪپے_ڪنے_گــریه_میشے😁
#نــشر_بده_شاد_شیم☺️
ڪلیڪ نڪنے دلخور میشے😱👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
😜•| #خندیشه |•😜 گــریه تو از خنــده غم انگــیزتر است😁 گــریه نڪن دل فــرح ریش شد بـابا😂 امسال نشد،س
💪🇮🇷
🇮🇷
•| #تحـلیل_طوری|• 🇮🇷🇮🇷
در اولین بخش از این تحلیل نامه
مےپــردازیم به خطابهای رهبری،
به مــلت ایران به طور ویژه جــوانان
اگــر متن #گــام_دوم را
خــوانده باشید متوجه خــواهید شد
ڪه در آن رهبری بیش از همه
به جــوانان ڪار واگــذار ڪرده
و مــیدان داده انــد
نمــونه اش👇👇👇
مــدیران جــوان، ڪارگــزاران جوان، اندیشمندان جــوان، فعالان جـوان
در همـه میدانهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و بین المللی و نیز در عرصه های دین اخلاق و معنویت و عدالت شانه های خود را به زیر بار مسئولیت قرار دهید.
ادامــهــ دارد....
•|🇮🇷|• @asheghaneh_halal
💪🇮🇷
🇮🇷
🍃🌺🍃
🍃•| #خادمانه |•🍃
ســلام بـر ڪاربران همیشه
در صحنــه😍😍
شب ســرد برفے❄️ و بارونیتون💦 بخــیر😎
#بدون_تعارف_ترین_خادمانه👇👇
برای انجــام تــبادلات ↪️↩️
ڪانال به آدمــین نیازمنــدیم💪💪
لطفا در صورت تمــایل
یــه تُڪ پــا تــشریف بیارید
اینجـــا👇👇👇👇
@yazahra_ebrahim
منتــظرتونیــم😎😎
ببینـیــم چےڪـار مےڪنیدها☝️
•|🍃|• @asheghaneh_halal
🍃🌺🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🌺🍃 🍃•| #خادمانه |•🍃 ســلام بـر ڪاربران همیشه در صحنــه😍😍 شب ســرد برفے❄️ و بارونیتون💦 بخــیر😎 #
با مــا در راه #مجـــازی
همــراه شــویـــد☺️☺️
باعث افتخــار است😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°🎯| #غربالگرے |🎯°
کــره جنــوبے و آرزوهای
دختــران جــوان در آنجــا😱😱☝️
ببینید،و باور ڪنید☝️☝️
💡 @asheghaneh_halal
💡@kharej2025
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهار ♡﷽♡ آیه متعجب تر از قبل میپرسد: پس مادرش کجاست؟ نورا تلخندی ز
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_پنج
♡﷽♡
دیالوگ هاے نابے داشت این کتاب
به آخر صفحه 42رسیده بودم که صداے صحبت چند نفر را در سالن شنیدم چشمم را از واژه هاے کتاب جذاب روبه رویم گرفتم و دکتر والا و دونفر دیگر را
دیدم که به بخش سر زده اند...
خوشحال کتاب را میبندم و به ساعت نگاه میکنم! میدانم ویزیتشان نیم ساعت طول میکشد
منتظر شدم تا به مریضها سر بزنند و بعد احوال مینا را از او جویا شوم
صبح علے الطلوع که آمده بودم اول از همه به میناي کوچک سر زدم دلم جمع شد از آن سر تراشیده و بخیه هاے نامرد روے سرش
نازنین گریه میکرد اما خدا را شکر میکرد گویا تشخیص داده بودند عمل گرچه سخت بوده اما موفقیت آمیز بود.
دلم قدرے آرام شد اما میخواستم از خود دکتر والا بپرسم
نسرین پرونده به دست به سمتم آمد و پرسید: منتظر کسے هستے؟
_آره منتظر دکتر والام ...
جرعه اے از چایش را مینوشد و میگوید: دیروز میگفت حال مینا خوبه
_ خدا رو شکر ولے میخوام خودم ازش بپرسم
دیگر چیزے نمیگوید و دقایقے بعد دکتر والا کارش تمام میشود
از کنارمان که رد میشود آرام
صدایش میزنم...: دکتر والا ...
با شنیدن صدایم به سمتم بر میگردد و بالبخند میگوید: سلام خانم سعیدے !
سلامی به آن دو نفر کنارے میدهم و بعد با خجالت میگویم: دکتر میتونم وقتتونو بگیرم؟
دکتر والا با همان گشاده رویے مخصوص به خودش میگوید: بفرمایید...
_میخواستم احوال مینا رو از خودتون جویا بشم...
لبخندے میزند و میگوید:میدونستم همین سوال رو دارے خانم سعیدے !
به مرد جوان کنارش اشاره کرد و گفت: دکتر والا جراحشون بودند از خودشون بپرس!
با تعجب به مرد کنارش نگاه میکنم و در یک لحظه به شباهت عمیقے که بین این دو مرد است
فکر میکنم!!! عجب خلقتے دارد خدا!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃