عاشقانه های حلال C᭄
🍒•| #دردونه |•🍒 درســن ۱۲تا ۱۴ سالگے وقفــه هویت ایجــاد میشــه این نوجوانان تحتـــ ڪنترل قدرت اند
🍒•| #دردونه |•🍒
✨پراڪندگے هویت (سردرگم)✨
درسنیـــن ۱۳الی ۱۴سالگے ایجاد میشود
دراین سن هم تعهــد پایینه
هم اکتشاف
به طور خودمونے بگـــم
هرروز یه فازے داره یروز عروسے میــره
یــروز هیئت
یــروز میگه میخوام چــادر بپوشم
یروز میخواد مانتـــویے باشه .
تڪلیفش باخودش مشخص نیست
#نڪاتریزوتربیتےوکاربردے 😊👇
👶🏻•• @asheghaneh_halal
°| #خندیشه |°
پیامـ حیــفـ نـون به روحانے
.
.
.
.
.
حسـن آقا سلامـ✋🏻
این بار چندمهـ به زن من پیام میدے⁉️
سال نـــو رو تبریکـ میگے 😐
پاتـو از زندگے ما بکـش بیــGOـرون🚶♂
اگهـ مشکلتـ یارانـ💸ـهـ اس
مـن انصراف میدم😑👊
بیخیال ما شــو خـــواهشا😏
بدــو بیا؛ آجیـــلداریـم، چهـآجیلے👇🏻
[🍭] @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
📖🍬 🍃 🌲#تیڪ_تاب🌲 •| کتـــ📖ـاب |• •| ناقوسـ⛪️ها به صدا در مےآیند |• °|به قلمــ: ابراهیــم
📖🍬
🍃
🌲 #تیڪ_تاب🌲
•↓• تکہ اےاز کتاب
ناقوسـ⛪️ ها به صدا در مےآیند.
(کتاب ناقوس ها به صدا در مےآیند داستان میخائیل ایوانف است؛
کشیش مسیحے
که با نوشیدن چند جرعه
از حیاتنامه ے
امام علے(ع) متحول گردید.)
جرج گفت:
بله! بله! یار و همدم سالیان دور و نزدیک من.☺️
خدا مےداند آن روزهایے که مشغول نوشتن کتابــ
علے صداے🗣 عدالت انسانےبودم ، همیشه وجود اورا در کنارم احساس مےکردم.😌
مےشود گفت من سالیان بسیار با علے زندگے کرده ام.
علے مثل دریایے است که هر تشنه اے را سیراب مےکند. 🤗
-بهتر بود اورا به اقیــ🌊ـانوسے تشبیه مےکردید که وجودش پر از اسرار الهےاست.
رازها و رمز هاے بسیارے در وجود خود نهفته داردکه هنوز زبده ترین غواصانــ🏊🏻♀ هم نتوانسته اند به اعماق آن دست یابند.
-بلہ تعبیر زیبایے داشتید پدر!😊
تعبیردیگر اینکه علے مثل یڪ آسمانــ🌌
پراز ستارهــ⭐️
است که ماهــ🌙 درخشان
این آسمان ،
نهج البلاغه است
که با مطالعہ مکرر آن ، مےشود تا حدودے علے را شناخت.
حضرت محمد نیز تعبیر زیبایے درباره ے علے دارد؛ او مےگوید:🤗
(من شهــر علمم و علـے در آن است.)
-من البته هنوز تحت تاثیر حوادث دوران حکومت علے هستم.🤔
شیوه ے زمامدارے اورا شبیه زمامدارے هیچ حاکمے ندیدم.😲
راستش من اگر جاے او بودم، حکومتم را فداے خواست مردم نمےکردم؛
آن هم مردمے چون مردم کوفه.🤐
...
•🖊• به قلمــ :
ابراهیـــم حسن بیگے 😌
•🍬• @asheghaneh_halal
🕗💝
🍃
#قرار_عاشقی
#دیشب
#مسجـــدگوهـــرشـــاد
👣}•ورود معتکفین به
🕌}• مسجـــد گوهـــرشاد
🍰}•همزمان با شب میـــلاد
حضرت مــ•{🌙}•ــاه
😇}•امام علے(ع)
📿}•و ایام البیض(اعتکافــ)
😌}•کاربران معتکف
مارو یادتون نره هاااا
حتما خادمان کانال رو یاد کنید.🍃
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضـا🌷
#التمـــــاس_دعـــا
🍃
@asheghaneh_halal
🕗💝
#همسفرانه
•|جایِ یڪ سالـ↯
یڪ تُـ∞ـو🙊
تحویلمـ بدهند عیدِ
من یعنے اینــ🌈|•
#رویا_فخاریانـ✍
#یڪتو_بعلاوه_نازنینمهدیه
#تقدیمبه_قاصدڪم😘
ڪلیڪنڪنے عاشق میشے😬👇
°🍃🎉° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویستویازده به ایستگاه پرستاری میرسیم...دکتر میخواهد از بخش برود که خم
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویستودوازده
ابوذر کنجکاو میپرسد:چی شده؟
قاسم مینالد:هیچی بابا واسه دهه ی دوم محرم ازم دعوت شده برای منبر!هرچی به استاد میگم
کمکم کنه تجربه ی اولمه!چیکار کنم که نفوذ داشته باشم و حرفام کاربردی باشه!یکمم فنون تاثیر
گذاری یادم بدن حاجی شونه خالی میکنن!
حاج رضا علی لبخند زنان میگوید:جاهل ...فن و فنون نمیخواد!بفهم چی میگی تاثیرش با خدا!
قاسم میگوید:مگه میشه کسی حرفی رو بزنه که نفهمتش!
حاج رضا علی ابرویی بالا می اندازد و میگوید:الان تو همه ی چیزایی رو که میگی میفهمی؟
قاسم گفت: خب باید اینطور باشه قاعدتا!
حاج رضا علی نگاهی به استکان در دستش می اندازد ومیگوید:تو چرا امروزاومدی اینجا و داری
وسایل حسینیه رو میشوری؟
قاسم خیره به استکان میگوید: منظورتون چیه استاد؟
_منظور ندارم!سوال پرسیدم!
قاسم مسلط میگوید:خب واسه اینکه کثیف بودن دیگه!
آنقدر لحنش با مزه بود که همگی به خنده افتادند...با تعجب به جمع نگاه کرد و گفت:جک گفتم
مگه؟خب جواب همین نمیشه مگه؟
حاج رضاعلی استکان را پایین میگذارد و عرق چین سفید رنگش را از سرش بر میدارد و میگوید:
یعنی آخر آخر قال الصادق (ع) خوندنات نتیجه اش شد همین؟ چون کثیف بودن؟
قاسم گیج نگاه میکند و ابوذر و باقی طلاب منتظر نتیجه گیری.
قاسم میپرسد:چه ربطی به امام صادق داره؟
حاج رضا علی دستی به ریشهایش میکشد و خیره به حوض آبی رنگ وسط حوزه میگوید: یه روز
آقا امام صادق میرن خونه یکی از دوستانشون...میبینن که اون رفیقشون داره یه پنجره تو
آشپزخونه می اندازه...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویستودوازده ابوذر کنجکاو میپرسد:چی شده؟ قاسم مینالد:هیچی بابا واسه ده
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویستوسیزده
بهشون گفتن چرا داری پنجره می اندازی؟ رفیقشون گفتن واسه اینکه دود آتیش و بوی غذا بره
بیرون. آقا امام صادق فرمودند نه نگو واسه اینکه دود بره بیرون .بگو واسه اینکه نور خورشید بیاد
تو خونه و خونه زیبا تربشه...حالا یه دودی هم بره بیرون!!! حالا لطیف ترین تعبیر تو از این اتفاق
قشنگ امروز همین بود؟ کثیف بودن باید میشستیم؟ نمیشد بگی میخوایم نو ونوار کنیم مهمون
امام حسین کیف کنه؟ وسایل امام حسین بوی گل بده؟ حالا تو مطمئنی فهمیدی؟...
قاسم به فکر فرو رفته بود !راست میگفت استاد پیرش!او چه فهمیده بود از خواندن این مقدسات!؟
امیرحیدر با لبخند به مراد و مرشدش نگاه میکرد.الحق که استاد بود...
رفت و کنارش نشست... دهان باز کرد تا چیزی بگوید!از خودش.از مادرش از آقی که میترسید.از
دلی که نمیخواست آن را بشکند.دهان را باز نکرده حاج رضاعلی از جایش بلند شد و گفت:ذکرتو
بگو سید! درست میشه...
امیرحیدر بلند شد و پشت سرش راه افتاد و گفت:آخه حاجی یه لحظه صبر کنید...
حاج رضاعلی دستی روی شانه اش گذاشت و گفت:درست میشه سید.خیلی همه چی دست
خداست!درست میشه! ذکرتو بگو وقت هدر نده !
و رفت و امیرحیدر ماند و یک دنیا پر از مجهوالت و درگیری ها!
ابوذردستی روی شانه های امیرحیدرمیگذارد ومیگوید:توکلت به خدا وقتی حاجی میگه درست
میشه یعنی درست میشه!
امیرحیدردست میگذارد روی دست ابوذر بالبخند محوی میگوید:همینه....
صدای زنگ گوشی ابوذربه صدا درمی آید و ابوذر بادیدن نام بانو لبخندی میزند و گوشی را
جواب میدهد:سلام خانم...
امیرحیدر دور میشود و تا ابوذر راحت تر باشد.
زهرا به تاج تخت تکیه میدهد و میگوید:سلام آقایی
ابوذر دستی به ریشهایش میکشد و میگوید: خوبی عزیزم؟ جانم کاری داشتی؟
زهرا با دلی غنج رفته میگوید:کار که نه...امشب شام بیا اینجا.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
•• #ویتامینه🍹 ••
نگویید حق انتخابـ👌با توست
یا هر طور خودت صلاح میدانے...
به جاے گفتن این عبارتـ📖بگویید:
«من نمیتونم با قاطعیتـ💗در این
مورد نظرے بدم، اما به نظر من بعضے
موارد هستند ڪه بهتـ🍃ـر است آنها
را مد نظر داشته باشے…»
وقتے نظرتانـ☺️را ارائه میدهید،
حتے اگر بےطرف باشید، نشان میدهید
ڪه براے ڪسے ڪه از شما نظر
خواسته اهمیتـ✨قائل هستید.
#نظــربدید😌
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
••🍊•• @asheghaneh_halal
🕯🍃
🍃
#خادمانه
ایوب صابر است
ولے در مقام صبر
انصاف ده،ڪه ریزه خور
خوان زینب است ...
🍃 @asheghaaneh_halal
🕯🍃
ای وقار تو وقار پنج تن.mp3
3.55M
🎶
🎶
#ثمینه
ای وقار تو ، وقار پنج تنـ😌
گردش تو در مدار پنج تنـ☀️
خطبههایت ذوالفقار پنج تنـ☺️
ای همه دار و ندار پنج تنـ💛
#وفاتحضرتزینب⚫️
#نوروز_زینبی🌹
#ڪربلایے_حسین_طاهرے🎤
🎶 @asheghaneh_halal
🎶
❤️🍃
#بکانه
یاامام زمانم..
امشب سفره چیدم برات
نمیخـوای بیای؟!🙃✨
#السلامعلیکیابقیهاللهفےارضه
#حالِدلتونخدایی💚🍃
خوشگل ــسازے😌👇
@ASHEGHANEH_HALAL
❤️🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
[🙈]چادُلَم خوشمله؟؟
[☝️]اِملوز بلاے اَبَلین بال تو روصه
[😍]حَصْلَت سِینَب سَلَم ڪَلدَم .
بابایے دُفته ڪه اِملوز بجا عِیت دیدنے
بلیم هییت[😊] ..
به خانوم حصلت سینب(س)
[✋]قول دادم ڪه از چادُلَم
ملاقبت ڪنم[😇]
چرا ڪه نه چشم رنگے من (😘)
بااین چادرت مثل فرشته هاشدے(😊)
آفرین به تو و قول قشنگے ڪه دادے
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویستوسیزده بهشون گفتن چرا داری پنجره می اندازی؟ رفیقشون گفتن واسه ای
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وچهارده
♡﷽♡
ابوذر گردنش را ماساژ میدهد و میگوید: من واقعا دوست دارم بیام ولی مطمئنم اگه بیام آبروتو
میبرم!جات خالی حاج رضاعلی امروز کلی ازمون کار کشیده نا ندارم! مشکلی نیست ولی ممکنه
بیام و یهو وسط سفره غش کنم!بازم انتخاب با شما بانوی من!
زهرا میخندد آنقدر که اشک از چشمهایش جاری میشود با همان لحن پر از خنده میگوید:خدا بگم
چی کارت کنه ابوذر.نمیخواد بیای ! برو خونه بخواب..یادت باشه ها !فردا از خجالتت در میام!
ابوذر خندان از خنده ی عزیزش گفت:غلامم بانو!
زهرا دوباره میخندد و با همان خنده از ابوذر خداحافظی میکند. در دل برای هزارمین بار خدا را
شکر میکند برای داشتن همسری چون ابوذر.
ابوذر با تنی خسته سراغ باقی میرود تا آخرین وسایل را هم جمع و جور کند که دوباره صدای زنگ
موبایلش بلند میشود!قاسم کارتن به دست از کنارش میگذرد و با صدای بلند میگوید:اللهم الرزقنا
این تعداد زنگ خور گوشی!
ابوذر به شوخی به پس گردنش میزند و تماس دریافتی از مهران را جواب میدهد:
_به سلام داش مهران!کجایی تو؟ یه هفته است ازت خبری نیست؟
صدای گرفته مهران قدری نگرانش کرد:باهات کار دارم ابوذر...
ابوذر هم کمی جدی تر میگوید:چیزی شده مهران؟اتفاقی افتاده؟
مهران خسته گفت:میخوام ببینمت ابوذر!الان...حالم خوش نیست
_چت شده آخه؟
_میای یا نه؟
ابوذر خیره به کارهای خورده ریزش بود و که قاسم از کنارش رد شد و گفت:اگه کارت دارن برو ما
هستیم داداش
لبخندی به مرام قاسم زد و به مهران گفت:باشه من میام کجا
_همون پارک نزدیک خونتون...
_باشه پس فعلا خداحافظ
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وچهارده ♡﷽♡ ابوذر گردنش را ماساژ میدهد و میگوید: من واقعا دوست دا
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وپانزده
♡﷽♡
گوشی را که قطع کرد نگاهی به دور و برش کرد.لحن مهران حسابی حواسش را پرت کرده
بود.قاسم دستی به شانه اش زد و گفت:برو اخوی ما هستیم.
ابوذر با لبخند محوی تشکر کرد و با ابراز شرمندگی و خداحافظی کوتاهی از حوزه بیرون زد
طولی نکشید که به محل قرارش با مهران رسید. روی نیمکت همیشگی شان نشسته بود و سیگار
لعنتی را بین لبهایش دود میداد!
از همین دود بود که ابوذر فهمید اوضاع درهم تر از این حرفهاست. پوفی کشید و نزدیکش شد.
اول اول از همه سیگار را از بین لبهای مهران بیرون کشید و بعد کنارش نشست
_سالم آقا مهران!
مهران تنها نگاهش کرد و خیره به ته سیگار افتاده روی زمین به نشانه ی سلام سری تکان داد.
ابوذر خیره به چشمهای بی فروغش گفت: چی شده داداش؟ داغونی
مهران تلخندی زد و گفت:اسمش میشه بد بیاری ابوذر؟بد شناسی؟ بد بختی؟
ابوذر تنها نگاهش میکرد...
دلش نمیخواست به حدس و گمانش بها بدهد! فعلا میخواست تنها شنونده باشد
مهران دستی به موهایش کشید و گفت: اسم وضعیت من چیه؟ اه چه زندگی نکبتی!
سکوت ابوذر خوب بود...کمی فرصت میداد برای عقده گشایی: بابای پولدار اما همیشه سر
شلوغ!مادری زیبا اما همیشه مشغول! دوستایی که وقت خوشی پیشتن زمان ناخوشی ولت میکنن
به امون شیطان!
عشقی که تو دلت جوونه میزنه و تهش میشه....
پوزخندی میزند :هه! اسم این زندگیه ابوذر؟
ابوذر تنها میپرسد:چی شده؟
زهرخند مهران آنقدری تلخ بود که ابوذر به سختی آب دهانش را قورت داد
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وپانزده ♡﷽♡ گوشی را که قطع کرد نگاهی به دور و برش کرد.لحن مهران ح
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وشانزده
♡﷽♡
_میخوای بگی نمیدونی؟
لعنت به این حدس و گمان درست...زد به آن راه تا مطمئن شود:میگی چی شده یا نه!
مهران میزند به سیم آخر بلند میشود و روبه روی ابوذر می ایستد و با لحنی که خشم در آن کوران
میکند فریاد میکشد: فاحشه است لعنتی!فاحشه....
بعد دست روی سرش میگذارد و مینالد:من فقط یه بار تو عمرم عاشق شدم!
میفهمی یعنی چی؟
ابوذر با چشمهایی گرد شده نگاهش میکند.... اینهمه وقاحت را درک نمیکند!واقعا هم درک
ناشدنی است! حس میکند اشتباه شنیده است:چی گفتی؟
مهران عصبی تر از قبل به چشمهایش نگاه میکند و میگوید:خودتو زدی به اون راه؟ نمیفهمی دارم
چی میگم؟ تو که باید بهتر در جریان باشی
ابوذر تاب نمی آورد و بلند میشود و یقه اش را در دست میگیرد:فعل جملتو اصلاح کن!!!
اون الان یه دختر پاکه!بفهم چی میگی بیشعور
مهران پوزخندی میزند و میگوید:توبه گرگ مرگه! تو چه ساده ای ابوذر.
ابوذر نا باور یقه اش را ول میکند... به چشمهایش خیره میشود و چند بار کلمه ی خارج شده از
دهان مهران را تکرار میکند!آرام و زمزمه وار.
مهران خوب این حالت ابوذر را میشناسد.آرام و زمزمه وار یعنی اوج خشم ابوذر!یعنی اتفاقی
ممکن است بیوفتد بد!
حتی حال و حوصله ی ترسیدن را هم ندارد....تنها گوش میدهد به زمزمه های ابوذر که راه میرود و
تکرار میکند:
عربی خوندی؟ هرکلمه تو عربی اول اولش مذکره بعد مونث میشه!!!! ته تهش که یه
ه تانیث بذاری مونث میشه!باطنا مذکر بوده!
جنس من و تو رو میبینی؟ به ما هم میگن مذکر!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙
•|° با پیـام عیــدتان🌸
°/• مرد جهـادے مےشویمـ💪
°\• اے امیـــرِ انقلابـے💚
•|° اقتصـــادے مےشویمـ⚙
•|° امر ڪردے رونـقـے😎
°/• باید دهیمـ بر اقتصاد👌
°\• ما مطیع ایــنـ👇
•|° پیام انقلابے مےشویمـ😌
#مجید_علامه✍
#رونق_تولید🛍
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے
#نگاره(332)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌺•° @Asheghaneh_Halal