eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ دوباره سمت دکتر سهرابی بر میگردم و میگویم:دکتر باید چیکار کنم حالا؟ اینبار نه گفتن بابا محمد بود شوکه ی مان کرد... سمتش میروم و میگویم:نه؟؟ بابا محمد دستی به سر و روی تسبیح در دستش می کشد و میگوید: نه...مگه نمیبینی مادرت راضی نیست! خنده دار بود اوضاعمان!خیلی خنده دار.ناباور نگاهم را گردش میدهم بینشان.بابا محمد بس کن ابوذر روی تخت خوابیده کلیه میخواهد!!الان؟ حالا؟ الان وقت احترام به حقوق مادری مادریست که بیست و چهار سال نبوده؟ سمتش میروم و میگویم:بابا محمد چی میگید؟ بابا ابوذر رو ی تخت دراز کش خوابیده کلیه میخواد شما میگی نه؟ بدون اینکه پاسخم را بدهد سمت دکتر سهرابی میرود و میگوید:بزاریدش تو لیست پیوند. داشتم آتش میگرفتم.... سمتش رفتم و رو به رویش ایستادم و گفتم:بابا الان وقتش نیست! به خدا که وقتش نیست! نگاه عروست کن...داره پس میوفته. قلبشو دیدی چطور میزنه؟ نگاه مادرش کن؟ مامان پری رو دیدی؟ به اندازه بیست سال پیر شده تو این دوساعت! حالا؟ الان وقتش نیست بابا... هیچ نمیگوید و این سکوت دارد راه نفسم را بند می آورد. نگاه میکنم مامان حورا را سر به زیر گوشه ای ایستاده. منفجر میشوم و سمتش میروم. آستین لباسش را میگیرم و دنبا خودم میکشمش .... میبینم که با چشمانی گرد شده نگاهمان میکنند ولی منِ آیه دیگر به حد انفجار رسیده ام... منِ آیه دیگر تاب ندارم. دنبالم می آید و همانطور میگوید:آیه صبر کن... آیه چیکار میکنی؟ درب اتاق مخصوص استراحت پرستاران را باز میکنم و کسی نیست میفرسمتش داخل اتاق و با صدای بدی درب اتاق را میبندم. نفس میگیرم بلکه اکسیژن به مغزم برسد و بفهمم که دارم چه میکنم؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ میکنم؟ نمیرسد.نمیفهمم دهان بی فکر باز میکنم و همانطور رو به در و پشت به او با صدای تقریبا بلندی میگویم:نه؟.... نه؟؟؟ زهرخندی میزنم و تکرار میکنم:نــه؟؟ سمتش بر میگردم و به چشمهای ترسیده اش نگاه میکنم و میگویم: واقعا نه؟؟ بیست و چهار سال نبودی نگرانی کنی برام...حالا یکاره اومدی الان و تو این موقعیت میگی نه؟ حالا یادت افتاده نگرانی کنی؟ حالا که داداشم گوشه ی تخت افتاده و داره درد میکشه ؟ حالا یادت افتاده بگی نه؟ نگاه مادرش کردی؟ پنج ساله که بودم و تب کردم دو روز تمام بالا سرم بیدار موند و تیمارم کرد!اونموقع کجا بودی که حالا یادت افتاده بگی نه؟ کل دوران ابتدایی رو اون به جات اومد و پیگیر وضعیت درسیم شد کجا بودی اونموقع که حالا یادت افتاده نه بگی؟ نگاهش کن... لباس نو تن بچه هاش نکرد تا وقتی که تن من نکرده بود کجا بودی اونموقع ها که حالا میگی نه؟میشناختی بابا محمد رو که گفتی نه!میدونستی بهت احترام میزاره ... میدونستی به حرمت حق مادری و اون چند ساعت درد میگه نه و گفتی نه؟؟ اشکهایش سرازیر شد و لب باز کرد:آیه...ببین... نگذاشتم حرفش را ادامه دهد و گفتم: نه من هیچی نمیفهمم الان...الانی که ابوذرم گوشه ی تخت افتاده و من میتونستم کاری براش بکنم و شما نزاشتی هیچی نمیفهمم.... حضرت مادر الان خیلی خوشحالی نه؟ حس مادرانه ات ارضا شد؟ شدی فرشته ی نجاتو نزاشتی خط به تن بچه ات بیوفته... دیوانه وار تشویقش کردم و گفتم:آفرین تو آخرشی... تو یه مادر به تمام معنایی داد کشید:بس کن آیه ..گوش کن... من دیوانه شده بودم...خودم هم این آیه را نمیشناختم : بس نمیکنم... دست گذاشتم زیر بیخ گلویم و گفتم :ببین به اینجام رسیده.... تمومش نمیکنم ... بد کردی با من امشب حضرت مادر! بد کردی.... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ در را باز کردم و به آیین متعجب جلوی در ایستاده توجهی نکردم و برگشتم سمت بخش... دوباره سراغ بابا محمد رفتم:بابا بس کنید...بیایید و این رضایت نامه ی لعنتی رو امضا کنید بابا محمد نه نگاهم میکند و نه حرفی میزند. ناباورانه میگویم:بابا... سمت مامان پری برمیگردم و میگویم: تو یه چی بگو مامان پری اشاره ام میرود سمت زهرا ی گریان گوشه ی سالن و میگویم: مگه نمیبینید تو چه حالیه؟ هیچ کدام چیزی نمیگویند. مامان پری اما با چشمهایش التماس بابا محمد میکند. تاب نمی آورم هوای سرد و تلخ بخش را میزنم بیرون... توی محوطه هی نفس میگیرم ...هی نفس میگیرم بلکه خون برسد به مغزم...بلکه سلول هایم از این خفقان نجات پیدا کنند.... نمیشود...نمیشود... _خدا...خدا بسه...تمومش کن این کابوسو. نمیدانم چند دقیقه گذشت که دیدم حاج رضاعلی و امیر حیدر از بیمارستان بیرون می آیند. نگاهی به ساختمان بیمارستان می اندازم... نمیتوانم تحملش کنم. داشتند سوار ماشین امیرحیدر میشدند که بی فکر سمتشان میروم... _حاجی برمیگردد سمتم... _اینجایی دخترم؟ دنبالتون بودن. شانه ای بالا می اندازم و میگویم:مهم نیست...میشه یه خواهشی ازتون بکنم؟ _بفرمایید... نگاهم میرود سمت امیر حیدری که متعجب نگاهم میکند. سرم را پایین می اندازم ومیگویم: دلم طاقت نمیاره اینجا بمونم...میشه...میشه همراهتون بیام... میخوام برم امامزاده نزدیک حوزه... همونجایی که ابوذر همیشه میره...میخوام یکم آروم شم... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙 °تـــــو💚• °فصل پنجمـ عمـر منـے5⃣• °و تقويــم‌ام📆• °به"شــوق" تـوسـت😃• °ڪه‌ تڪرارمےشود هر سال👏°• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے #نگاره(336)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal
🌤☀️ #صبحونه بہ بہ چہ نسیمے چہ هوایے سرِ صـ☀️ـبح بہ بہ چہ سـ🎼ـرودِ دلگشایے سرِ صبح صبـ🍯ـحانہ ے من بهشتے از زیبایے ست پیچیده چہ عطـ✨ـرِ خوشِ چـ☕️ـایے سرِ صبح @asheghaneh_halal ☀️🌤
°|🌹🍃🌹|° #همسفرانه 💗|• همیشه قبل از خواب، قرآن می‌خواند و هروقت پدر و مادرش را می‌دید دست‌شان را می‌بوسید. 😌|° قانع بود و از تجمل فرار می کرد. از نیازمندان دستگیری می‌کرد. 😍|• خیلی هم شجاع بود...‌! #زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷 #به_روایت_شهید_سجاد_طاهرنیا 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 @asheghaneh_halal
🍃💚 پیامبر اڪرم[ص]میفرمایند: هیچ جوانے نیست ڪھ در جوانے اش ازدواج ڪند مگر آن ڪھ شیطان فریاد برآورد:اے واے بر من! اے واے بر من! دو سوم دینش را از گزند من نگھ داشت... 😉 پ.ن: NO THING @Asheghaneh_HAlal 🍃💚
°•| 🍹 |•° ••|مدافع همسرتان باشید و از همسر خود در گفتار و ڪردار حمایت ڪنید... ••|بھ هیچ ڪسے حتے نزدیڪان اجازھ ندهید بےدلیل از همسر شما عیب جویے ڪنند... 😕 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @Asheghaneh_Halal
||°👳°|| 📝}• خاطِراتِ شُهَدا.. دیدم شهید صیـاد مدام به ساعتشان نگاه مےڪردند علت را پرسیدم، گفتند: 🌺"وقت نماز است"🌺 همان لحظه به خلبان اشاره ڪردند ڪه همین جا فـرود بیـا تا نمازمان را اول وقت بخوانیـم😳👌🏻 🗣}• خلبان گفت: "این منطقه زیاد امن نیست اگر صلاح مےدانید تا رسیدن به مقصـد صبـر ڪنیم " شهید صیـاد گفتند: "هیچ اشڪالے ندارد.. ما باید همین جا نمازمان را بخوانیم.. " خلبان اطاعت ڪرد و هلےڪوپتر نشست با آب قمقمه‌ای که داشتیم وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه ڪردیم😉. وقتے طلبه‌های شیراز از آیت الله بهاءالدینے درس اخلاق خواستند ایشان فرمودند: "بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید اگر صیاد شیرازی شدیدهم دنیا را دارید و هم آخرت را.. " پ.ن: صیادبیابهمون‌یاد‌بده چجوری‌نمازمونو‌توخط‌مقدم‌جبهه اول‌وقت‌بخونیم💔}• ||°👳°|| @asheghaneh_halal
🔸•• پیوندی، رئیس جمعیت هلال احمر گفته "عاشق رفتارهای پوپولیستی نیستم. خوردن غذا تو یه رستوان در پایان روزی سخت و فشـرده در منطقه سیل‌زده ڪه نه از صبحانه خبری بوده و نه از ناهار، عیب نیست." 💚•• یاد این خاطـره زیبـا از افتادم: عصر بود ڪه از شناسایے آمد. انگار با خاڪ حمام کرده بود. از غذا پرسید. نداشتیـم یکی از بچـه ها تندی رفت، از نزدیکے شهر چند سیخ ڪوبیده گرفت. کباب ها را که دید، داد زد: این چیه؟! بشقاب را زد ڪنار و گفت: "هرچی بسیجی ها خوردن، از همـون بیار. نیست، نون خشڪ بیار" نگفت من فرمانـده‌ام و رفتم شناسایے باید غذای بهتـری بخورم!.. ⛔️••آقای پیوندی، شما مسئول کمک به مردم گرسنه سیل زده هستید... 🕊°•. @asheghaneh_halal 🕊°•.
#ریحانه برادرم⚠️ ⇤مردان باغیرت👌 قبـ↷ـل از اینڪہ زن ِمُحجّبـہ داشتہ باشند⬇️ ◢چشمــان◤ ⇠مُحجّبـہ⇢ دارند📌 بہ مردان بگو چشم هاے خود را از نگاہ ناروا فروبندند نور-۲۳ #حجاب_مختص_زنان_نیست ┅═══🍃🌸🍃═══┅ @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😜•| |•😜 فڪــر ڪنید اینجــا ست با ورژن مجــازی و البتهــ ڪاملا و خنـده اینجــا واجب الوجب است😁 پـــس جـــلوش رو نگـــیر😅 😎 یعنے زلزلهـ هم بیاد ذره ای👌 در و ها و ملت ایران خللے وارد نمےشود😂 بعــضےا امسال تلاش ڪــردن مـــردم نخورن امــا فایده ای نداشت چون مـــا بیدی نیستیم ڪه با این بـــادا بلــــرزیم✋💪 تـــازه خـــبر نداری مــا همچنـــان تـــراول عیدی مےدیم😇 اونـــم از نــوع نـــو و تــا نخــوردش🙃 تـــو مهمـــونیا ڪه میشینے😱 طــرف یهـ جــوری از مشڪلات ایــــران و جـــهان حرف مےزنه هــر ڪے ندونهـ فڪر میڪنه همـــین الان هوایپمــای آمریکا نشسته و ایشون از دانشگاه استنفورد فارغ التحصیل شدن و برگشتن ایران😂😂😂 دلبندم، فرزندم، پــیاده شو باهم بــــریم😃 خـــانوادگے یه دور مجلس سنا آمریڪا هدفگــذاری پوتین، قالیشویے بِنےجان(نتانیاهو) خشونت امانوئل مڪرون، سن ملڪه انگلیس را بررسے ڪــرده و یڪ پــرونده هــــزار صفحهـ ای را در چند ساعت آماده مےڪنند.😎 ایـــن چنین فامـــیلهایے و قدرشونو بــــــــــدونید😂😂 اینهـــا اینشتنهایے هستنـــد ڪه ڪشف نشدن هنـــوز و زحمتـش میوفتهـ گـــردن شمــا ڪه با ڪشفشون دنـــیا رو بدید روزهــــای عید خـــود را بـــا تقســـیم ڪنید☺️ •|😜|• @asheghaneh_halal
4_6039885484707021831.mp3
13.94M
💓🍃 🍃 محـول الاحوالمـ🌸° ••|یارقیـه|•• به نوڪریت میبالمـ❣° ••|یارقیـه|•• ❤️ 🍃 @asheghaneh_halal 💓🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[ #سین_مثل_سپاه💚💪]• . . سردار جعفری فرمانده کل سپاه : من همینجا میشینم😎 و بر نمیگردم ، میرم تو جاده میشینم تا برید بچه های تخریب رو بیارید این جاده رو تخریب کند😌💪 #خداقوت_سردار . . . ــمرداݩ ݕے ادݞــا😌👇 •[🇮🇷]• @asheghaneh_halal
🍃🌊 [ مواظب‌باشید! دریای‌دلتان‌هوس‌کویربودن‌نکند..] ✏️•• 💙•• خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃🌊
#شهید_زنده •• حضور ۷ هزار نفری بسیجیان در مناطق سیل زدهـ (💟) «سردارغلامی» معاون هماهنگ ڪننده سازمان بسیج مستضعفین: (✡) تا ڪنون بیش از ۵۰ ڪامیون از کمک‌هاے مردمے توسط بسیجیان استان‌هاے گوناگون به مناطق سیل زده رسیده و بسیجیان در حال تقسیم این کمک‌ها در بین خانواده‌های سیـل زده هستند. (💜) در مجموع بیش از ۷هزار نفـر از بسیجیان در مناطق سیل زده حاضر شده و در حال خدمت رسانے هستند. #حاشاکه‌بسیجے‌میدان‌خالےکند.. 🕊•• @asheghaneh_halal
نقشه حرم.jpg
1.64M
🕗🍃 🍃 #قرار_عاشقی 📥فایل با کیفیت نقشه ے حرمــ سلطان خراسان ✅براے سهولت در یافتن مکان ها و صرفه جویے در مصرف زمانــ⏱ #مخصوص_زائران_عزیز 🌸🍃 #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا #کاربرا_التماس_دعا☺️ 🍃 @asheghaneh_halal 🕗🍃
💧💦 💦 #آقامونه روایت یکی از جهادگران مناطق سیل زده گلستان : امروز که رفته بودیم کمک سیل زدگان یک روستا🌊 ، صاحب خانه که خواهر شهید بود به ما گفت شما نمی خواد زحمتی بکشید فقط این بنر رو برای من تمیز کنید😟. هر چی ما گفتیم حالا باشه بعداً، زیر بار نرفت😌. ماهم با اصرار اون بنر رو (که قبلا توی اتاقش نصب بود) تمیز کردیم😊. 💦 @asheghaneh_halal 💧💦
💍🍃 🍃 حـالِ مَـن•|🖐|• بِـه احوالـپـرسـے تـو بـسـتـگـی دارد•|👌|• تـو اگـر حالَـم را بـپـرسـے مَـگـر مـیـشـود بگـویـم بـدمـ ☺️ اصـلا مگـر مـیـشـود تـو بـاشـے و مـن خـوب نبـاشـم ..تـو فـقـط بـاش•|😍|• من اثـبـات می کـنـم ڪہ بـدے در دنـیـا وجـود نـدارد•| ❌|• ❣ 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ لبخند محوی میزند و میگوید:بفرمایید دخترم...حتما. ببخشید گویان سوار ماشین میشویم و من دلم میخواست یک دل سیر گریه کنم. سرم را تکیه میدهم به شیشه و بی صدا گریه میکنم... ابوذرم..ابوذر عزیزم. صدای امیرحیدر مرا از خلسه ام بیرون می آورد:حالتون خوبه خانم آیه؟ صاف تر مینشینم و میگویم:خوبم آقا سید...شرمنده شما هم شدم. _این چه حرفیه... راستی...گروه خونیه ابوذر چیه؟ +A دیگر هیچ نمیگوید و من میمانم و این درد استخوان سوز... چادر سفید امام زاده را دور خودم میپیچم تا اندکی از سرمای درونم را بکاهد .داخل نمیروم. توی حیاط گوشه ی حوض کوچک امامزاده مینشینم و به گنبد فیروزه ای و چراغ سبز روی آن خیره میشوم.... تهی شده ام گویا...لبخندی که بی شباهت به پوزخند نیست روی لبم نقش میبندد. آرام و زمزمه وار لب میگشایم:رسما شوکه ام کردی امشب... دقیقا چی شده؟ چی شده که اینجوری داری حکمتتو به رخم میکشی؟ منو با رحمتت بد عادت کردی و حالا داری با حکمتت میای جلو؟ حاج رضاعلی سمت حوض می آید و آستین بالا میزند برای وضو. دلم هوس دو رکعت نماز کرده.پوزخند میزنم نماز را که هوسی نمیخوانند. نگاهم میچرخد گرد محوطه ی ساکت و بی صدای امام زاده ی کوچک محله ی حوزوی ها. جز من و حاج رضا علی و امیرحیدر کسی اینجا نیست. دوباره خیره ی حرکات حاج رضا علی میشوم.با دقت مس پا میکشد و بعد آستین پایین میزند. دلم حرف زدن میخواست. حس میکردم خالی اگر نشوم متلاشی شدنم حتمی است. ببین خدا!لوس تر از این حرف هایم. رو به حاج رضاعلی میکنم . داشت عمامه اش را روی سرش میگذاشت.میپرسم: چرا حاج رضاعلی؟ نگاهم میکند. با همان لبخند محجوب روی لبش میپرسد:چی چرا دخترم؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ سر روی زانوانم میگذارم و میگویم:سیستم خدا رو میگم!چرا اینجوریه؟ روی خوش نمیده به بنده هاش. لبخندش عریض تر میشود. از خیر نماز حاجتش میگذرد و مثل من کنار حوض مینشیند... او هم خیره به گنبد فیروزه ای میگوید: برعکس من فکر میکنم خدا ماها رو آفرید واسه لذت بردن... پوزخند میزنم: غایت این دنیا بشه لذت بردن؟ حرفا میزنید حاجی! مثال چیِ شرایط من لذت بخشه. نگاهم میکند و میگوید: در بلا هم میکشم لذات او... مات اویم مات اویم مات او.... بزرگ بود بزرگِ کنار من نشسته! _کوچیک تر از این حرفام حاجی! چادر را دور خودم محکم تر میکنم.سرد است! _حاجی میدونی چی برام عجیبه؟ هرچی سعی میکنی خوب تر باشی اوضاعت سخت تر میشه... من همیشه سعی کردم خوب باشم...ولی هرچی جلو تر میرم اوضاع بدتر میشه. باز هم لبخند میزند...تو چه خدایی میخندی پیرمرد _دعوا سر همین خوب بودنه!خدا از من و شما خوب بودن نمیخواست!هیچکی انتظار خوب بودن از ما نداشت... یه عمر وقت تلف کردیم برای خوب بودن! داستان داشت جالب میشد.سر بلند کردم ناباور خندیدم:چی میگید حاجی؟ _چیز خاصی نمیگم!دارم از اشتباهاتمون میگم. _خوب بودن اشتباهه؟ _آقا رسول الله میگن...آدم اگه یه کار خوب بکنه فقط یه کار خوب...خدا بهشتو بهش میده! ما تموم عمرمونو هدر دادیم برای خوب بودن... موجود خوب زیاد دور و برش هست _پس خدا چی میخواست؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ _چشم گفتن! درس عرفان میدهی استاد؟مستمع آدم نیست!چه رسد به عارف و عاشق.کوتاه بیا خراب نکن یک عمر دیواری که ساختیم و نامش را گذاشتیم زندگی! مبهوت مپرسم:چشم گفتن؟ _آره چشم گفتن!البته چشم گو هم دور و برش زیاد داره! ولی از زبون آدم چشم شنیدن یه چیز دیگه است.چاشنی خلقتش یه چیزی هست اسمش اختیاره چشمشو زیبا تر میکنه میخندم...چه مفاهیمی را خورد و خاکشیر کرده بود تا بتواند به خورد فهم من بدهد. _یعنی یه عمر راهمون اشتباهی بود؟ _اشتباهِ اشتباهم که نه! ولی اصل یه چیز دیگه بود. مات نگاهش میکنم. راست میگفت.مثلا خوب بودن به چه دردی میخورد؟ به چشم هفت میلیار آدم خوب آمدن محال ترین کار ممکن است! راستی راستی راست میگفت حاج رضاعلی! یک عمر راه را اشتباه رفتم...وقت تلف کردم برای خوب بودن... نگاه آسمان کردم و زمزمه کردم: حالا باید چشم بگم؟ قبلش یه مشقی یه تمرینی میدادی! اینجوری؟ یه دفعه؟ مسئله ای به وسعت وجود ابوذر؟ نگاهم را از آغوش ستاره ها بیرون میکشم و در بغل نگاه خدایی حاج رضاعلی می اندازم: خیلی یهویی بود حاجی...حالا من چیکار کنم؟... حاج رضاعلی از جا برمیخیزد:یه وقتایی هم آدم اسماعیل میده اینم یه جور چشم گفتنه! اسماعیل داری برای قربانی کردن؟ اسماعیل؟ واضح تر بگویید استاد! من مبتدی تر از این حرفهایم! مسلط نگاه گنگم را خواند و گفت:اسماعیل آدمها همون چیزهای با ارزششونه...گاهی قربانی میشن برای چیزهای با ارزش تر... بزرگی و کوچیکیشون بستگی داره به وسعت روحت! اینکه چقدر بزرگ باشی و چقدر کوچیک!اسماعیل داری؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝° ☺️| لِلاس عید خَلیدم😍 😎| هِیلی حوسگله👌 😋| همه بهم میدَن دَلدوش🐰 اوچولو 😬| بلظَلِتون ڪسے فَمیده ای زیل تایِم سُدم 😅| ببخشيد شما يه خرگوش ڪوچولو نديدين گم شده 🙊🐰 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🌙•| #آقامونه |•🌙 ° فرودیـ🌹ـنـ تویے :) ° وقتــے مےآیـــے🙊• ° شڪــوفه مےزنــد🌸• ° تــار و پــــودمـ😃• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(337)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal