eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_بیست -باشه. بهتر از هیچیه.... آآآ ... اینا چیه؟ -حساب کتابهاست. توی نمای
🍃🍒 💚 -شروین؟ شام نمی خوای؟ -نه هانیه گفت: - اما آقا شما ناهار هم نخوردید - نمی خورم. گرسنم نیست -خانم؟ شما چیزی نمی گید؟ مادرش گازی به پیتزا زد و بعد با دستمال قطره سسی را که شراره روی میز ریخته بود پاک کرد: -اگه گرسنش باشه می خوره. زوری که نمیشه فقط هانیه نگاه مأیوسانه شروین به مادرش را دید.به زور خودش را از پله ها بالا کشید.چرا این خانه اینقدر پله داشت؟باید اتاقش را عوض می کرد تا لااقل از شر این پله ها خلاص شود. این فکر ها هر بار که از پله ها بالا می رفت در ذهنش تکرار می شد اما وقتی یادش می آمد اگر اتاقش را عوض کند صدای جشن های دوره ای مادرش که تا نصفه شب ادامه داشت کلافه اش می کرد پشیمان می شد. تازه حالا به بهانه پله ها مادرش کمتر به اتاقش سرک می کشید و سین جیم اش می کرد بنابراین ترجیح می داد این پله پله تا فضا( اسمی که روی راه پله گذاشته بود) را تحمل کند.اولین اتاق بعد از پله ها اتاق شراره بود .بعد حمام و سرویس بهداشتی و بعد هم اتاق خودش.از کنار نرده های سنگی نگاهی به طبقه پائین انداخت.نیمی از هال و میز غذا خوری پیدا بود.همین طور پله های قوسی شکل که به اتاق پدر و مادرش ختم می شدند. به کف هال خیره شد. فاصله اش تا زمین چقدر بود؟ اگر می افتاد تمام می کرد یا نیمه جان می شد؟باید با سر زمین میخورد که یکسره شود ... امتحان کند؟ چشمانش را بست و کمی روی نرده ها خم شد ... یک دفعه خودش را عقب کشید ...نه،نمی توانست. آنقدرها هم که فکر می کرد کار ساده ای نبود. دستش را روی قلبش گذاشت . به شدت می زد. رفت توی فکر و بعد از چند لحظه مکث رفت توی اتاقش. روی تخت نشست. احساس می کرد همه در ها به رویش بسته است. زیر لب زمزمه کرد: -دیگه خسته شدم. آخه چرا من؟ مگه من چکار کردم؟ بعد سرش را بالا گرفت و از پنجره به آسمان خیره شد. با عصبانیت بلند شد، پنجره را باز کرد، کله اش را بیرون برد و داد زد: -دِ آخه با توام. یه چیزی بگو دیگه. چرا اینجوری با من بازی می کنی؟ مگه تو خدای من نیستی؟ اصلاً هستی؟ بعد همانطور که آرام آرام از کنار پنجره عقب می رفت زیر لب گفت: -چرا کمکم نمی کنی؟ چرا؟ روی تخت افتاد و بالشش را روی صورتش کشید تا صدای گریه اش را کسی نفهمد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🌙•| #آقامونه |•🌙 |• همه آرامـ گرفٺند♪ |• و شبـ از نمیه گذشتـ 🌓 |• آنچه در خوابـ نشد°∞° |• چشم منـ و فڪر تو بود!💚 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(373)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• و تویے⇩ آنڪه صبح به صبح باید پنجره ےِ دلـ♡ را رو بسوےِ مُحبتًش گُشود ... | السلامُ علیڪَ یا بقیةَ الله فے ارضه | | @Asheghaneh_halal •••🍃•••
°|🌹🍃🌹|° 🗓|• در ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۲ بعد از ۱۴ماه، زندگی مان را در زیر یک سقف آغاز کردیم. 🎉|° سر سفره عقد چند باری در گوشم گفت که آرزویم یادت نرود، دعا کن شهید بشوم و برایم سخت بود که این دعا را بکنم. هر چند خودم را قانع کرده بودم که شهادت بهترین نوع ترک دنیاست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمی افتد، ولی باز هم ته دلم آشوب می شد. 🌷|• فردای روز عقد که پنج شنبه بود رفتیم گلزار شهدای تبریز. آنجا با خودم کلنجار می رفتم که برایش بخواهم یا نه؟ بعد با خودم گفتم : 🏵|° «الان که بین این مزارها راه می روم اگر شهیدی هم اسم صادق دیدم مصرانه برایش شهادت بخواهم.» 😢|• دقیقاً در همین فکر بودم که روبه رویم شهیدی هم اسم صادق دیدم. نشستم و فاتحه ای خواندم و گریه کردم. 😍|° وقتی صادق آمد جریان را برایش گفتم و خوشحال شد. بله همان شهید هم نام صادق باعث شد برایش دعای شهادت بکنم. 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇🏻 @Asheghaneh_Halal □□
..|🍃 ..|🕊ارتباط با امام زمان "عج" ..|👤براے ارتباط با حضرت تنها باید تصفیہ شد، دل را باید تصفیہ کرد. اگر دل صاف باشد،این امـ🌊ـواج را درک مے کند وتصویر راهم نشان می دهد . اما اگر دل صاف نباشد و گرد و خاک داشته باشد، تصویر را خوب نشان نمی دهد. •• @asheghaneh_halal•• ..|🍃
#ریحانه 🍃|… گـــــــــاه 🎈|… جــلـــــوی آینــه ☔️|… بـایــد روســـــری‌ات را 🙂|… مــرتب ڪنی و بعـد 💖|… چـــــــــادرت را 😇|… و زیـــر لـب 😌|… زمـزمـه کنی: ﴿ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ ﴾ [احزاب/٥٩] و کیف کنی با این آیه‌ها ...😍 #تو_ریحــانه‌ے_خــدایے💛🍃 ┅═══🍃🌸🍃═══┅ @Asheghaneh_halal
🍃🕊 | امروز بھ نیت: "شهیدرضارحیمے" جمع صلوات گذشتھ 🌷2613🌷 ارسال صلوات ها☺️👇🏻 •🌷• @F_Delaram_313 ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 •| @asheghaneh_halal |• 🍃🕊
از تو ممنونم حسین.mp3
5.85M
🌼🍃 #ثمینه از تو ممنونم حسینـــــــــ☺️ آروم جونم حسینـــــــــــــــ💛 هر دم میخونم حسینـ😇 •°أبے عبداللہ°• #پیشنهاد_میشود😎 #سید_رضا_نریمانے🎤 🌼🍃 @asheghaneh_halal
😜•| |•😜 خـــدا رحم ڪنهـ بعضےا از الان برای 1400 تو فڪره ریاست جمهــوری هستن😁 داداش بزار ما ببینیم تا 1400 جـون سالمـ بهـ در مےبریم✋ از اینهمـهـ و بعــد شمـا بیا وتصمیم بگــیر ڪه مـــا راےبدیم یا راےندیم☺️ اعتمـاد بهـ نفس بعضےا عــــرش و هم رد ڪرده😉 •|😜|• @asheghaneh_halal
📖🍃 🍃 #تیڪ_تاب •| کتـــ📖ـاب |• •| نخلـ🌴 و نارنجـ🍊 |• °|به قلمــ: وحیـــد یـــامیــن پـــور 😍|° |• برشے از ڪتاب⇩ •| •🍃• @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
📖🍃 🍃 #تیڪ_تاب •| کتـــ📖ـاب |• •| نخلـ🌴 و نارنجـ🍊 |• °|به قلمــ: وحیـــد یـــامیــن پـ
📖🍃 🍃 تکه اےاز کتاب نخلـ🌴و نارنجـ🍊 °•↓•° ‌°{نیم‌ نظرے به زندگینامه ے شیخ انصارے}° شیخ لرزید و دانست.. ڪه سیدعلے از چه چیزیےسخن مےگوید. -در مدرس تو ڪسانے خواهند نشست ڪه هر ڪدام بار بزرگے را در آینده به دوش خواهند ڪشید... بعضے هم اڪنون طفل اند و سالیانے بعد به تو خواهند پیوست. تو هم باید خود را باغبانے ڪنے و هم آن ها را ڪه در باغ تو مے رویند. پیش تر در رویا به تو گفته بودم از چشمه اے ڪه مولایمان در قلبت به جوش آورده، دو رود براے همیشه جارے خواهد شد، آن طور ڪه هر طالب علمے ڪه بخواهد در زمره ے مجتهدان شریعت حقه باشد، باید از آن دو رود سیراب شود، دو کتاب عیار فقه اهل بیت(ع)خواهد بود. -و تا آن زمان چگونه خواهیم بود؟ -ما با هم خواهیم بود، حتے در همان آرامستان ابدے در باب القبله حرم مولایمان... •🍊• نوشته ے : وحیــــد یــــامیــن پــور •🍃• @asheghaneh_halal
🔎•| |•🔍 زنــدگے جستجوے خوشبختے و تلاش براے بهـ دست آوردن آن نیست، زندگے مبارزه برای حفظ خوشبختے است. مـــا وقتے آفــریده شــدیم، را بهـ دست آوردیــم.✌️ بـــــاید تلــاش💪💪💪 ڪنــیمـ آن را از دســت نــدهیـم. ایــن نگــاه قدرت انــسان را مےڪند و امـــید ببشتــرے بهـ انــسان مےدهد.✌️✌️ ✋ •|🔎|• @asheghaneh_halal