عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه صورتش را شست و از توی آینه به شاهرخ خیره شد. شاهرخ آبی در دها
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وپنجاه_ویک
و چشم هایش را بسته بود انداخت، سری تکان داد و راه افتاد. کمی که گذشت، شاهرخ همانطور با چشمان بسته پرسید:
-چرا فکر می کنی بهت ترحم می کنم؟
-اگه نمی کنی پس این حرکت احمقانه چی بود؟ فکر نکردی چه بلایی سرت می آد؟
-من یه مشت می خوردم بهتر از این بود که جنازت از باشگاه بیرون بره
- جنازه؟ هه! می بینی که با یه مشتم به هذیون افتادی اونوقت فکر می کنی از اون چوب خشک کتک می خوردم؟
-از اون چوب خشک نه ولی از اون رفیق های چاقو به دستش چرا !!
پشت چراغ قرمز ایستاد. با نگاهی گیج به شاهرخ خیره شد.
- چاقو؟
شاهرخ همانطور که با دستمال دهانش را پاک می کرد سری به نشانه تأیید تکان داد. چراغ سبز شده بود و شروین بی حرکت مانده بود. بوق ماشین های پشت سرش باعث شد راه بیفتد.
- وقتی تو دستت رو بردی بالا همشون چاقوها رو از جیبشون کشیدن بیرون. فکر می کنی می تونستی حریف 5 نفر چاقو به دست بشی؟ فکر می کنی آرش برای چی سعی کرد دوباره عصبانیت کنه؟ شانس آوردی که عجله کردن وگرنه مطمئن باش من اصلاً از کتک خوردن خوشم نمیاد. اگه دستت به آرش خورده بود جنازت از باشگاه بیرون می اومد
شاهرخ این را گفت، سرفه ای کرد و دوباره سرش را به صندلی تکیه داد. کتش را روی خودش بالا کشید، چشم هایش را بست و آرام گفت:
-یادت باشه قولت رو شکستی
شروین چند لحظه ای به شاهرخ خیره ماند و بعد نگاهش را به خیابان دوخت.
*
-سلام بر بیلیارد باز بزرگ!
دست سعید را گرفت و سری تکان داد.
-شنیدم دیشب توی سالن غوغا کردی
- تو همه جا خبرگزاری داری؟
-آخر شب یه سر رفتم. فرید می گفت
شروین حرفی نزد.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه_ویک و چشم هایش را بسته بود انداخت، سری تکان داد و راه افتاد.
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وپنجاه_ودو
- شانس آوردی پیش مرگت همراهت بود وگرنه امروز مراسم ختمت برگزار می شد. حمید و چندتایی از بچه ها شنیده بودن رفقای آرش می خواستن به قصد کشت بزننت
شروین با شنیدن این حرف نگاهی به سعید کرد. سعید که فکر می کرد شروین باورش نشده گفت:
-منبع موثقه. بچه ها چاقوهاشون رو دیده بودن
شروین زیر لب گفت:
-فکر کردم الکی می گه
- چه حلال زده ! داره میاد
سرش را به سمتی که سعید اشاره کرده بود چرخاند. شاهرخ وارد سالن شده بود. چندتایی از بچه ها باهاش سلام و علیک کردند. از روبرو شدن با شاهرخ خجالت می کشید ولی قبل از اینکه بتواند کاری بکند به آنها رسید. برخورد شاهرخ طوری بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. شاهرخ که می دانست که شروین راحت نیست سریع رفت. سعید دستی به صورتش کشید و گفت:
-با اینکه ریش داره بازم ورمش معلوم بود. می خواستی بکُُشیش؟ تلافی مسئله ها رو درآوری ها!
شروین نیشخندی بی رمق زد. از پله ها که بالا می رفتند سعید گفت:
-خب نظرت راجع به پیشنهاد من چیه؟ موافقی؟
-کدوم پیشنهاد؟
-اینکه بری رَم مختو عوض کنی. دسترسی به اطلاعاتت ضعیف شده ها! همین دختره رو می گم دیگه
- آها... نظر خاصی ندارم. چون می دونم بی فایده است
- بهتر از خود کشیه که. خرجی هم نداره. یه گشت و گذار تو خیابون و خلاص. اینقدر سختش نکن دیگه
- تو باید مغازه دار می شدی. باشه ولی این هفته درس دارم
- درس؟
-باید گندی رو که دیروز زدم جبران کنم
- آهااان ! رفیق ما می خواد از خجالت سوپرمن دربیاد. می گم چرا اینجور ساکت بودی. تریپ ندامت بود؟
-با رفتاری که دیشب کردم یه مدت نبینمش بهتره
- بی خیال. این بابا حافظش دو ساعته است. دیدی که. انگار نه انگار. تو که نمی خواستی بزنیش. خودش فداکاری کرده
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه_ودو - شانس آوردی پیش مرگت همراهت بود وگرنه امروز مراسم ختمت بر
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وپنجاه_وسه
شروین وارد کلاس شد و گفت:
-وقتی از چیزی خبر نداری نظر نده
سعید ابرویی بالا برد، ساکت شد و در کلاس را بست...
*
تا چند روز بعد از آن ماجرا شروین سعی می کرد خیلی به شاهرخ نزدیک نشود. فقط گاهی از دور دستی برای هم تکان می دادند یا سلام علیکی مختصر. دو روز قبل از امتحان بود. سر کلاس چندتایی از بچه ها سوال داشتند اما وقت نشد. انتهای وقت شاهرخ گفت:
-هرکس سوالی داره که بی جواب مونده بیاد دفترم. تا ساعت 4 اونجا هستم ...
سینی غذایش را داد تا برایش غذا بریزند. سعید تکه ای از ته دیگ توی ظرفش گذاشت و گفت:
- تو داری قضیه رو زیاد کش میدی
بعد ظرفش را روی میز گذاشت، نشست و ادامه داد:
-این بابا بی خیال تر از این حرفهاست. با اینکه ازش خوشم نمیاد ولی خدایی این رفتارش خیلی خوبه
شروین نگاهی به سعید که با حرص و ولع مشغول غذا خوردن بود انداخت. سعید همان طور که لقمه را در دهانش می چرخاند سری تکان داد.
- به جون شروین
تکه ای از گوشت خورشت را سر چنگال زد و دهانش گذاشت...
جلوی در اتاق شاهرخ بود. چندتایی برگه را دستش گرفته بود و باهاش ور می رفت. مردد بود که وارد بشود یا نه که در اتاق باز شد. شاهرخ همراه پسری جوان که کمی از شاهرخ کوتاه تر بود دم در ایستاد بود. با دیدن شروین سلام کرد و بعد رو به پسری که کنارش بود گفت:
-خیلی ممنون هادی جان. حتماً سلام برسون. بگو واقعاً دلتنگیم
چهره پسر آشنا بود.قبلا هم اورا کنار شاهرخ دیده بود. لحظه ای با پسر چشم در چشم شدند. چشم هایش تصویری مبهم را در ذهن شروین روشن کرد. پسر جوان خداحافظی کرد و رفت. شاهرخ دستی پشت شروین که همچنان در فکر بود گذاشت و گفت:
-تشریف نمیارید داخل؟
شروین من من کنان گفت:
- چند تا سوال داشتم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #ویتامینهღ •]
\\💞
•💐•فرزند آیتالله فاطمےنیا نقل میڪند:
روزے با پدر میخواستيم برويم به یڪ
مجلس مهم؛ وقتے آمدند بيرون خانه،
ديدم بدون عبا هستند!!!
•💐•گفتم عبايتان ڪجاست؟
گفتند مادرتان خوابيده و عبا را رويشان
ڪشیدهام؛ گفتم: بدون عبا رفتن آبروريزے است...
•💐•جواب دادند:
اگر آبروے من در گروے اين عباست
و اين عبا هم به بهاے از خواب پريدن
مادرتان است؛ نه آن عبا را میخواهم نه
آن آبرو را...!
#همینقدرقشنگ😌
\\💞
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃
#طلبگی
شهید #مدافع_حرم حجتالاسلام سید محمد موسوی ناجی مرداد سال94 پس از آنکه خودروی حامل وی و جمعی از مدافعان حرم در مسیر فلوجه به بیجی مورد تیراندازی گروههای تکفیری قرار میگیرد، بر اثر برخورد با مین به شهادت می رسد.
مادر شهید #موسوی_ناجی در گفتگو با خبرنگار ما اظهار داشت
: من به او می گفتم پسرم همین جا درس می خوانی و همین جا بمان و به اسلام خدمت کن اما او مصمم می گفت افراد بزرگ سال هستند اینجا به تبلیغ دین بپردازند اما وظیفه منی که نعمت #جوانی دارم این است که بری دفاع از اسلام وارد میدان بشوم.
از پسرم فرزند سه ساله ای به نام سید حسین به یادگار مانده است او را هم مانند پسرم تربیت خواهم کرد ، یک روز قبل از رفتن محمد من را به کناری کشید برگه ای به دستم داد و گفت
:✨این وصیت نامه من است گفتم
ان شاءالله به سلامتی برمی گردی
گفت مادر اگر برنگشتم برای پسرم همان زحمتی را که برای من کشیدی بکشی دلم می خواهد او مداح اهلبیت بشود و او را طوری تربیت کنی که برای دفاع از اسلام اماده رفتن به جبهه باشد.
#طلبه_شهید🕊
پ.ن: میدونین قشر مفت خورند دیگه واسه همین میرند واسه تبلیغ سخت ترین جاها، هرکی هرچی میخواد بهشون میگه، نمیدونم این غیرتی شدناشون چیه که یکی واسه ناموس مملکتش و ناموس دینیش چشمشو میده و یکی جونشو
اونم مفت، مفته مفت.
#خواص_مفت_خوری
کمی #مفت_خور باشیم اما #بی_غیرت نه.
•• @asheghaneh_halal••
..|🍃
#ریحانه
بعضیا میگن:
بزارین بچه ها خودشون انتخاب کنن که میخوان چادری باشن یا نه❗️😐
به نظرتون این حرف درسته یا نه؟!
بله این حرف درسته اما باید پدر و مادر زمینه انتخاب درست✅ رو برای دخترشون فراهم کنن!!
میگی چجــوری؟! اینجــوری😊👇
🔸 شخصیت دادن به دختربچه های چادری قبل از سن تکلیفشون بخاطر حجابشون🙂
🔹 تشویق کردن دختر بچه های محجبه👏
🔸 هدیه دادن ملزومات حجاب🎁
🔹 گرفتن یه جشن تکلیف به یاد ماندنی برای دختر خانم ها🎉
#خــدا_حافظت_باشد_خانوم_کوچولو😍
بانــوے ـخاصــ😇👇
[•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍃🕊🍃
#چفیه | #خادمانه
|ختم صلوات امروز
🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓
❣| مهدے زین الدین
حاج حسین یڪتا:
اهلبیت گفتن: کونوا لَنا زَیْناً...
برای ما زینت باشید؛
شهید زینالدین از بس زیبا بود ڪه
خوشگلِ خوشگلا، یوسف زهرا، خریدش!
تا خریدنی نشیم شهید نمیشیم.
ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇
•🌷• @F_Delaram_313
تعداد صلواٺ ها
•• ۴۷۳۸ ••
هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇
|❤️| @asheghaneh_halal
🍃🕊🍃
Sibsorkhi vafat Hazrat Khadije 93-05.mp3
2.25M
---
🌈✨
---
#ثمینه
وسط روضھٔ تو قد ڪشیدم💗↯
لطف تو بودھ بھ جایۍ رسیدم😇••
#پیشنهاد_دانلود👌
#حاج_حسین_سیبسرخے🎤
---
🌈✨ @asheghaneh_halal
---
عاشقانه های حلال C᭄
--- 🌈✨ --- #ثمینه وسط روضھٔ تو قد ڪشیدم💗↯ لطف تو بودھ بھ جایۍ رسیدم😇•• #پیشنهاد_دانلود👌 #حاج_حسین
تمومِ حرف من فقط همینھ
↻♡خیلۍ دوستت دارم∞↯
❤️💛💚💙💜❤️💛💚💙💜
[ #خندیشه 😜 ]
صـــادق زیبا ڪلام در اظهارات اخیرش
فـــــ😁ــرموده است:) اگه آمریڪا
به ایـــــــران حمله ڪند دست از نظریه
پــردازی برداشته و اسلحـه
دست خواهم گرفت😉
یه قول معروف هست ڪه میگه:)
شمـــا جیب ما رو نزن ڪمڪ ڪردنت
پیشڪش😂😂
#برداشت_آزاد
#پایان_باز😌
نابترین طنزهای سیاسے👇
°~😜°~ @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه_وسه شروین وارد کلاس شد و گفت: -وقتی از چیزی خبر نداری نظر نده
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدو_پنجاه_وچهار
- اگه بیای داخل راحت تر میشه حل کرد
روی مبل جلوی میزکار شاهرخ نشست. راحت نبود. دوباره مشغول ور رفتن با کاغذهایش شد. شاهرخ با لبخندی فکورانه گفت:
- خب؟
و دست دراز کرد تا برگ ها را بگیرد. شروین بدون اینکه نگاهش کند برگه ها را دستش داد:
- این چند تا سوال حل نشد
شاهرخ نگاهی به برگه ها کرد.
- عجیبه! اینا که از مسئله های قبلی راحت تره
بعد کنار شروین نشست، برگه را روی میز کوچک جلوی مبل گذاشت، خودکارش را درآورد و مشغول توضیح دادن شد. شروین به جای برگه ها به شاهرخ خیره شده بود.
- این یکی شبیه مسئله چهار فصل دومه. اول باید انتگرال بگیری، درسته؟
شروین توی عالم خودش بود. شاهرخ که جوابی نشیند سرش را بلند کرد و شروین را دید که به او خیره شده. در خودکارش را بست و صدایش زد.
- شروین؟
شروین که تازه به خودش آمده بود سرش را به طرف میز چرخاند.
- حالت خوبه؟
شروین بدون آنکه نگاهش کند آرام گفت:
-بابت رفتار اون شب معذرت می خوام
شاهرخ لبخندی زد و شروین ادامه داد:
- رفتار من درست نبود. تو به خاطر من اون کارو کردی اما من ... نباید عصبانی می شدم
- اگر ضربه ای که خوردم باعث همین یه تصمیم بشه ارزشش رو داشته
شروین سرش را به طرف شاهرخ چرخاند و شاهرخ ادامه داد:
-ولی یادت باشه همیشه فرصت معذرت خواهی و جبران پیدا نمی کنیم. زود قضاوت نکن
بعد سر خودکارش را باز کرد تا مسئله ها را حل کند. شروع به توضیح دادن کرد.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_پنجاه_وچهار - اگه بیای داخل راحت تر میشه حل کرد روی مبل جلوی میزکا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدو_پنجاه_وپنج
- اینجا x مساوی میشه با 5...
ساکت شد. کمی به مسئله نگاه کرد.
- جور در نمیاد
سرش را چرخاند و شروین را دید که تکیه داده و با نگاهی عاقل اندر سفیه به او نگاه می کند. از نگاهش همه چیز را فهمید.
- مسئله من درآوردی؟
بعد تکیه داد و به برگه ها اشاره کرد.
- اقلاً مسئله اختراع می کنی ببین حل می شه یا نه. قبلاً بهتر سوال درمی آوردی
شروین شکلاتی از توی ظرف برداشت و همانطور که متفکرانه پوست شکلات را باز می کرد گفت:
-به نظر تو مشکل من چیه؟
-از کدوم لحاظ؟
- سعید می گه به خاطر تنهائیه
- تا تنهایی از چه لحاظ مدنظر باشه. هر چند منظور سعید تقریبا روشنه
- به نظرت راست می گه؟
شاهرخ بلند شد و همانطور که در قفسه لای کتابها می گشت گفت:
-تو باید بگی. مشکل تو واقعاً اینه؟
-نمی دونم. خودمم گیجم
- فکر نمی کنم راه حل های اون به درد تو بخوره
- ولی امتحانش هم ضرری نداره
- مطمئنی بی ضرره؟
شروین به شاهرخ چشم دوخت
- خب تو بگو درست چیه؟
شاهرخ کتابی را از قفسه برداشت، در قفسه را بست و در حالیکه رو به شروین به قفسه تکیه می داد دستهایش را به سینه زد و گفت:
-ببین شروین، من نمی دونم سعید چی بهت گفته، نمی خوام هم بدونم چون خودت باید بتونی راه درست رو تشخیص بدی. اگر من
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_پنجاه_وپنج - اینجا x مساوی میشه با 5... ساکت شد. کمی به مسئله نگاه
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدو_پنجاه_وشش
بهت بگم چه کاری رو بکن، چه کاری رو نکن هیچ وقت از زندگی لذت نمی بری. چون خودت هیچ تلاشی نکردی. به عقلت رجوع کن
بعد نگاهی به ساعتش کرد و گفت:
-ببخشید من باید برم
وقتی می خواستند جدا بشوند شاهرخ دست شروین را دو دستی در دستانش گرفت و با لحنی ملایم و متفاوت با همیشه گفت:
-مواظب خودت باش. هرچیزی که می درخشه طلا نیست
•فصل شانزدهم•
توی بوفه داشت قهوه می خورد که سعید وارد بوفه شد و طبق معمول با سر و صدا با همه سلام و احوالپرسی کرد. روی صندلی روبروی شروین نشست.
- تو نمی میری اینقدر قهوه می خوری؟
- فعلاً که زنده ام
- یه خبر خوب برات دارم
- از دانشگاه اخراجم کردن؟
-نه. بهتر
- می خوای بمیری؟
-بالاخره قرار گذاشتم
- با عزرائیل؟
-با مزه!
شروین خندید.
- برای فردا عصر بعد از امتحان قرار گذاشتم. به ریخت و قیافت برسی ها
- مگه می خوام برم پیش رئیس جمهور؟
-ببین می تونی خرابش کنی یا نه
- حتماً باید ماشینم ببرم کارواش؟
سعید داد زد:
-کارواش؟ می خوای با اون لگن بری دنبالش؟
-نه میرم ماشین مخصوص کرایه می کنم. خب ماشینم همینه دیگه
- می گم طرف از اون مایه دارهاست. کلی زور زدم برات جورش کردم. می خوای آبروی منو ببری؟
-ماشین من قراضه باشه آبروی تو می ره؟ خیلی خب ماشین مامان رو می آرم
سعید با کلافگی گفت:
-این دختره کمتر از ماکسیما سوار نشده تو می خوای با زانتیا بیای دنبالش؟
-قراره با من حرف بزنه یا ماشینم؟ تحفه پیدا کردی؟
-خیر سرت بابات نمایشگاه ماشین داره
- نباید دفعه اول که همه چیز رو رو کنم. اگر واقعاً پولدار باشه ماشین براش فرق نمی کنه
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
هدایت شده از رصدنما 🚩
Rasad_Nama(Tanz1).mp3
1.75M
[• #قطبنما | #خندیشه •]
خــاطرات سفرنامهـ #شینزوآبه🤓🇯🇵
سـردار ژاپـــنے هرگز 8⃣4⃣ ساعت
حضور در ایران را از یاد نخواهد برد😎
#پادڪست_تولیدے😅
#بازنشر_حداڪثرے🙏
#واجب_شرعے😌
دان ڪــن، شــ💡ــارژ شے👇
🎙| @Rasad_Nama