eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6015002102051373190.mp3
1.09M
[• #مجردانه♡•] ..|🗣پیامبر اڪرم {ص} ••جوان هاتون رو ازدواج بدید...•• اگه ڪارے از دستت برمیاد براے ازدواج بقیه انجام بده... ..|💗 #استادپناهیان مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] \\💞 •🍀•هرگز همسرتون رو با اعضاے خانواده اش تشبیه نڪنید •🍀•تو هم مثل بابات، خواهرت خیلے... هستے؛این‌ها نشان از خشم منفعل شما نسبت به خانواده‌اش و آغازگر دعوایے بےنتیجه و پر تنش خواهد بود.... 😐 \\💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃 |👤بعد از آن از هر فرصتي از مغازه ام جيم مي زدم و مي رفتم پيش هادي آقا. آقا رضا ديگر از دستم کلافه شده بود. بس که مي آمد پيش هادي آقا دنبالم. گاهي به کنايه مي گفت حقوق اين ماهت را برو از هادي آقا بگير.✨ مثل مجنوني که هيچ چيز غير از معشوقش نمي بيند دنيا برايم قفس شد. از کارم زدم بيرون و شدم شاگرد مغازه کوچک هادي اقا. ماهي صد هزار تومان لباس فروشي آقا رضا را دادم به پانزده هزار تومان پارچه فروشي هادي آقا!✨ روزهاي گرم و بلند تابستان بود و ماه رجب. بلندترين قدم هاي خودسازي  ام را با روزه برداشتم. نفس سرکشم را مثل موش آبکشيده کنار انداخته بودم. ديگر نگاهم دست خودم بود. کلامم. هوسم و همه چيزم. - البته بگويم الان زمين خورده نفسمم ولي آن روزها نفس برايم جلوه اي نداشت-✨ صبح تا شب کارم شده بود پرسيدن از هادي آقا و شنيدن حرف هايش. انگار نه او خستگي داشت و نه من سيري! يادم است که مادرم مي گفت از دفعاتي که حرم مشرف شده بود دوبارش را داخل مغازه کوچک ما شده بود و چند دقيقه اي نگاهم کرده بود. مي گفت انقدر محو هادي آقا بودي که مرا نديدي!✨ هنوز هم که هنوز است مادرم هادي آقا را دعا مي کند. چند ماهي گذشت. هادي آقا همه چيزي که داشت را مخلصانه سرازير وجود من کرد. مثل جوجه اي که آنقدر آب و دانه داده شد که پر درآورد و وقت پريدنش رسيد.✨ چند وقت بعد اتفاقاتي افتاد که دايي کوچکم که طلبه بود مجبور شد با پيکان قديمي اي که داشت مسافرتي کند به قم. همه تا حدودي در جريان تحول من قرار گرفته بودند. حداقلش اينکه ظاهرم عوض شده بود. دايي به من پيشنهاد داد که همراهش بروم. من و او و يکي ديگر از دوستانش که هندي بود رفتيم قم.✨ دوست هندي دايي ام ارتباطاتي داشت با مرحوم آيت الله مشکيني رحمت الله عليه که همين سبب شد ديدار خصوصي اي با ايشان داشته باشيم.✨ وقت نماز ظهر ديدارهاي عمومي را تعطيل کردند و مانديم شش نفر. من و دايي و دوست هندي و دو محافظ و خود آيت الله مشکيني. نماز را پشت سرشان خوانديم و بعد رفتيم براي ديده بوسي. به من که رسيدند گفتند: ماشاالله طلبه اي؟ سرم را پايين انداختم. دايي گفت: هنوز نه دعا بفرماييد! آيت الله مشکيني گفتند: چرا طلبه نمي شوي؟ .... خدا مي داند که تا آن موقع نه اين سوال برايم مطرح شده بود و نه کسي از من پرسيده بود. جالب بود همين جمله ي ساده " چرا طلبه نمي شوي؟" از درون من تکرار مي شد. مثل خوره افتاده بود به جانم. مدتي گذشت و اين سوال شکلش عوض شد.✨ " براي چه طلبه نشوم؟" مردم چه مي گويند؟ خب بگويند! دوستان مسخره ات مي کنند؟ خب بکنند! راهي که جلوي روي من باز شده را هيچ جايي جز حوزه نميشد طي کنم. آنقدر وسعت ديدم زياد شده بود که دنيا خفه ام مي کرد.✨ بايد کارم ارتباط مستقيم با خدا مي داشت تا آرامم کند. با پزشکي و مهندسي و شغل بازار هم مي شود خدايي بود و براي او، اما اينها واسطه داشتند و من واسطه ها را نمي خواستم. من به چيزي فراتر از خودم فکر مي کردم.✨ دوست داشتم همه را از چيزي که به آن رسيده ام با خبر کنم. دوست داشتم به خواب افتاده هايي مثل خودم نشان دهم وسعت هستي. دوست داشتم "هادي آقا" باشم براي محمد فلاح ها!✨ از ثبت نام و آزمونم چيزي يادم نيست. اصلا نمي دانم ثبت نام کردم يا نه. لابد کرده بودم که آزمون دادم! آزمون دادم و صبح روز اعلام نتايج اسمم را خواندم که در ذخيره ها قبول شده بودم. نوشته شده بود اولويت قبول شده: مدرسه علميه صاحب الزمان - خيابان شهيد مفتح ۴ - طبقه فوقاني مسجد فقيه سبزوارے✨ 💛 •• @asheghaneh_halal •• ..|🍃
🌷🍃 🍃 شهادت شوق وصول یار است و تا انسان هر چه را که حصول کرده فدا نکند شراب حضور را به وی نمیدهند و مگر شهادت چیزی جز حضور دائم است؟! •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🍃 🌷🍃
#ریحانه بانــــو°🌹° ڪاش این باطــن پاڪۍ ڪه مۍگویۍ ظاهــــرش هم خــدایۍ بود…°🌹° بانــــو°° ڪاش مۍ دانستۍ خدایۍ ڪه دلت با اوست حجاب را چقدر دوست مۍدارد…°° و مۍدانم°🌿° ڪه مۍدانۍخــدا تو را چگونہ بیشتــر دوست مۍدارد…°🌿° برداشتن حجاب°🌼° از سر تو مقدمہ اۍ مۍشود بر برداشتہ شدن حجاب از چشمان دیگران…°🌼° بہ چشمان°⭐️° خیــره ۍ دیگران بہ خودت ایراد مگیر ڪه مقصــر خود تو هستی…°⭐️° #تابع_اوامر_الهی_باشید💛 بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍒•| |•🍒 چطور بچه‌ها را از خبرچینی دیگران بر حذر ڪنیم؟😟 🔹یک روانشناس ڪودڪ و نوجوان: برخےاز ڪودڪان به دلیل ڪمبود اعتماد به نفس و جلب توجه، برخے از روے حسادت و عده‌اے نیز برای جلوگیری از اشتباه همسالان خود، خطاے آنها را به والدینشان گزارش می‌دهند☝️. ☺️👇 🍒•• @asheghaneh_halal
〰🍃🌼🍃〰 💌~•اے راز نگهدارِ دِل زار ڪجائے؟ 💫~•اے برق مناجاٺِ شبِ تار ڪجائے؟ 💚~•صحراےغمٺ پرشده ازقافلہ‌عشق 👑~•اے قافلہ را قافلہ سالار ڪجائے؟ @asheghaneh_halal 〰🍃🌼🍃〰
[• #قرار_عاشقی⏰ •] ←💗]•رفتم ازڪوےتو و پیش‌تو جامانده‌ دلم ←😢]•پیش‌تو مانده و از سینہ جدامانده‌ دلم ←🌸]•پر گرفتن به هواے تو چہ حالے دارد ←🕊]•چون کبوتر بہ‌همان حال‌وهوا مانده‌دلم #آقابہ‌هوایت‌محتاجمـ💚 هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
--- 🍂🌼 --- درس امام رضا(ع) به همه ما این است که ای مسلمان! از مبارزه خسته نشو. نخواب چون دشمن همیشه بیدار است 💚 --- 🍂🌼 @Asheghaneh_halal ---
🎈🍃✨ 🍃 ✨ #همسفرانه (•💚•)دوسٺ داشتنتـــ (•💪•)رفع تمام خسٺگے هاے (•🌤•)روزانہ ے مـــــن اسٺـــ (•☹️•)لطفا هر روز برایمـــ (•🍃•)تڪرارش ڪـــن.. #please_repeat ☺️ ✨ 🍃 @asheghaneh_halal 🎈🍃✨
°🐝| #نےنے_شو |🐝° وختی اینشولی از ته دلم خندَم میگیله😅 بابام میگه همه عَستِگیاش دَل میله💪 و از فکلوخیال گلونی ها میاد بیلون😊 منم باسه ی مامان بابام هی میخندم تا عوشحال بشن قده یه تُنیا🌏 مامان بابایی اَنداسه ی خنده هایی که بَلاتون کردم دوستتون دارم😍 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🍃🍒 💚 شروین جا خورد. فکر نمی کرد پدری این چنین راحت در حضور پسرش از زنده ماندنش ناراضی باشد! نگاهی به شاهرخ کرد. هیچ تغییری در چهره اش ندید! همان لبخند ملایم همیشگی! تعجب کرد!شاهرخ بدون توجه به این حرف گفت: -پا دردتون بهتر شد؟ -بهتره، قرصهائی که اون رفیق ریشوت داده تموم شده بگویه سری جدید بنویسه - می خواید بیاد دوباره معاینتون کنه؟ -نه، ورش نداری بیاد اینجاها! ازش خوشم نمیاد. فقط بگو قرصها رو دوباره برام بنویسه. وقتی می خورم آرومم! - چشم حتماً براتون می گیرم میارم مشت غلام همانطور که وارد سالن می شد گفت: -اگر ازش خوشت نمیاد برای چی قرص هاش رو می خوری؟ پدر با لحن تندی گفت: -باز تو اومدی فضولی کنی؟ پیرمرد سینی شربت را جلوی شاهرخ گرفت و گفت: -بد می گم آقا؟ اگر اینقدر نحسه که نمی خوای ببینیش پس قرص هاش رو هم نباید بخوری دیگه – تو مگه کار و زندگی نداری میای اینجا تو کار من دخالت می کنی؟ برو پی کارت شاهرخ با خوشروئی گفت: -سر به سرش نذار مشتی. نمی خواد زحمت بکشی. غریبه که نیستم. شما برو به کارت برس. چیزی خواستم صدات می زنم پیرمرد رو به شاهرخ گفت: -چشم باباجان. پس من می رم و رو به پدر شاهرخ ادامه داد: -خدا ازت نمی گذره که ... شاهرخ نگذاشت حرفش تمام شود. - مشتی! شما برو. از شربت هم ممنون دستت درد نکنه پیرمرد سری تکان داد و رفت. شاهرخ شربتش را روی میز گذاشت و پرسید: -کار خونه چطوره؟ اوضاع مرتبه؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 - مگه برای تو مهمه؟ هزار بار بهت گفتم بیا همون جا کار کن. میشدی جایگزین من، منم خودمو بازنشسته می کردم. گوش نکردی که. چسبیدی به تدریس! با اون حقوق میشه زندگی کرد؟ اون آلونک خونه است که نشستی توش؟ پدر غر می زد و شاهرخ با نگاهی صبور و چهره ای مهربان جوری نگاهش می کرد که انگار داشت قربان صدقه اش می رفت!بالاخره غرغرهای پدر تمام شد. شاهرخ گفت: - خب بابا، من دیگه باید برم. خیلی دلم تنگ شده بود. هفته دیگه که اومدم انشاء ا... قرص ها رو براتون می آرم شروین چهره پدر را می پائید و فهمید که پدر گرچه سعی میکند خود را از تک و تا نیندازد اما به راستی از این رفتن زود ناراحت است. - خیلی خب، هفته دیگه شاید برم شمال. اگه نبودم قرص ها رو بده به غلام - چشم،حتماً. کاری ندارید؟ پدر پکی به پیپش زد و با حالتی بی تفاوت گفت: -خودت هیچی، این رفیقت گرسنش نیست؟ می خوای به ناصر بگم دو تا ناهار اضافه بگیره؟ - نه، ممنون بابا باید بریم - به درک، برو تو همون آلونک! خوش اومدی پدر این را گفت کنترل را دستش گرفت و در حالیکه سرش را به طرف تلویزیون می چرخاند دوباره صدای تلویزیون را بلند کرد. شاهرخ خم شد، شانه پدرش را بوسید، خداحافظی کرد و همراه شروین از پله ها پائین آمد. مشت غلام که مشغول آب دادن درخت جلوی ساختمان بود شیلنگ را رها کرد و به سمت شاهرخ و شروین که از پله ها پائین می آمدند رفت. - تشریف می برید آقا؟ ناهار می موندید! - ممنون، کاری نداری؟ بیشتر مراقب بابا باش. اخلاقش رو که میدونی سر به سرش نذار - آخه آقا... - می دونم مشتی اینجوریه دیگه. نمیشه کاریش کرد. عصبانیش نکن براش خوب نیست - چشم آقا، هرچی شما بگید. شمسی پاش درد می کرد نتونست بیاد، گفت سلام برسونم - سلامت باشن انشاء ا... . علی که اومد میام بهشون سر می زنم، فعلاً خداحافظ - خداحافظتون باشه آقا بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 سوار شدند و از همان راهی که آمده بودند برگشتند. از خیابانی که اطرافش پر از درخت های تنومند چنار و نارونی بود که پیچکها از تنه شان بالا رفته بودند. وارد خیابان اصلی که شدند مدتی به سکوت گذشت. بالاخره شروین طاقت نیاورد: - چرا اینقدر راحت نشستی تا هرچیزی می خواد بگه؟ شاهرخ که در حال و هوای خودش بود متوجه سئوالش نشد. - چی؟ - می گم چرا عین ماست نشستی و هیچی نگفتی؟ - چی باید می گفتم؟ - هر چی دلش خواست بهت گفت - خب بگه، پدرمه، نمی تونم که باهاش کل کل کنم - چون پدرته هر کاری دلش می خواد می تونه بکنه؟ -نه، من چون بچش هستم نمی تونم هر کاری دلم می خواد بکنم - حداقل از خودت دفاع می کردی - وقتی حرف می زنم عصبانی میشه، دوست ندارم ناراحتش کنم - اقلاً پا میشدی می اومدی بیرون - دلم تنگ شده بود می خواستم ببینمش. اگر می خواستم دار و درخت ببینم که نمی رفتم اونجا.به قول سقراط: درختان بیرون شهر چیزی به من یاد نمیدن شروین متعجب گفت: - عجب آدمی هستی ها! هرچی دلش خواست بهت گفت اونوقت تو دلت تنگ شده بود؟ شاهرخ با همان لحن ارامش گفت: - اونم دلش تنگ شده بود. همین داد و قال هاش یعنی براش مهم ام. اون می خواد من خوش بخت باشم منتها تعریف خوش بختی از دید من و اون یکی نیست اما این به اون معنی نیست که منو دوست نداره و بعد گویی چهره پدرش را جلوی خودش مجسم میدید لبخندی مهربان زد. شروین که مثل همیشه با هیجان حرف میزد دست هایش را تکان داد و گفت: - ولی تو دیگه بزرگ شدی اگر دوستت داره باید بذاره هر جور می خوای زندگی کنی بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] ]° آهـ از آن لحـظه ڪه👇 ]° بنـدِ دلِ ما پـارهـ شود😬 }• يـار از حفـظ بخـواند💚 }• غـــزلِ تــازه‌ي مـا😉 #سيده‌فاطمه_موسوے|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(445)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• #صبحونه تو باید باشے تا "صبحـ🌤" بخیر شود آفتاب در آسمان همه هست:) و روشنایے در روز |تو♥️| باید باشے تا دلم گرم شود وچشمانم روشن... [🌱] #صبحتون‌بخیر‌ [😌] #دلتون‌گرم @Asheghaneh_halal •••🍃•••
#همسفرانه •[بـهـ تـــ[❤️]ـــو ↷بـدهــــڪارمـ[😊] •[دست ڪـمـــ[😘] ↷یــڪـ جــ[❤️]ــان ☜ بــــــــرای هـر لـــبخـندتـــــ[😍] ☞ #دلبــرتر_از_شما_نیس😍 بھ وقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
[• #مجردانه♡•] نڪند نوڪر~✋ خود را تو برانے~🚶 نڪند لایق~🍃 وصلم تو ندانے~☹️ چه شود بعدِ~👌 ظهورت گل زهرا(س)~💐 خطبه ے عقد~💍 مراهم تو بخوانے آقا~🗣 #خداڪنه😍 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] \\💞 عشق و محبت میان مادرشوهر و همسرتان را بپذیرید و آن را به رسمیت بشناسید. آنها مادر و فرزند هستند و باید عاشقانه یڪدیگر را دوست بدارند و این دوست داشتن‌ شان را ابراز ڪنند. \\💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃 #طلبگی ••|🕊 واقعاچقدرتوبه‌مهم‌است⁉️ ••|👤همین #توبه باعث مےشود که این‌همه بلاهایی که بر سر شیعه آمده است، که واقعاً بی‌سابقه است، و بلاهای دیگری که تا قبل از ظهور آن حضرت می‌آید، از سر شیعه رفع گردد. #درمحضـربہجـت✨ •• @asheghaneh_halal •• ..|🍃
🌷🍃 🍃 #چفیه شُهَدا .... اينجا تو اين شهر شلوغ ، اوضاع و احوالِمان خوب نيست ... هر کس سراغ خدا را گرفت و دلش تنگ بود آدرس شهدا را به او بدهید ... #شهدا‌را‌یاد‌ڪنیم‌باذڪرصلوات •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🍃 🌷🍃
#ریحانه 🌊|• چادر بهانه ایست ڪہ دریایـی ات ڪند 😌|• معصوم باش تا پُر ز زیبایــی ات ڪند ⭐️|• چادر بدونِ حُجب و حیا تڪه پارچه است 💚|• این سه قرار هست ڪہ زهرایی ات ڪنز #مشکےِ_آرامِ_منــ💗🍃 بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍃🕊🍃 #چفیه | #خادمانه |ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| محمدجعفرخانے +وقتـی دل و دیده‌ات با #خــدا باشـد ... دشمن هرچہ نزدیڪ تر ؛ در نظرت کوچک تر می‌شود...! ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۲۰۰۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
🍃✨ •🌙السلام‌علیک‌یاقمربنی‌هاشم(ع)🌙• 💚 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃✨
🌹🍃 🍃 #همسفرانه 😌||نــاز ڪردن 🌸||تڪیہ ڪـردن 😇||خـانـمے هـا مـال مـن 💚|| اِقـتدار و عــشــق 😍|| آقـایےتمـامش 👌|| مـال تـو #اصـن‌همـش‌مال‌خودت☹️ #توفقط‌باش 🍃 @asheghaneh_halal 🌹🍃