💍
#همسفرانه
عشق زیباست
ولےعشـ💞ـقِ حسین بن علے
در دلم منزلت و
لذتِ دیگر دارد...
دست در دست
سیه پوش،به هیئـ🍃ـت برویم
تا بدانند حسین(ع)
این همه لشکـ🙂ـر دارد
#هیئتدونفره
@Asheghaneh_halal
💍
#خادمانه
چند راه پرسش سوالات دینے :::
1⃣ شماره تلفن ۰۹۶۴۰
2⃣ (سامانه پاسخگویی آستان قدس رضوی - مشهد) ↙️
۰۵۱ - ۳۲۰۲۰
3⃣ دفتر رهبری در تهران ↙️
۰۲۱ - ۶۴۴۱۲۰۰۰
دفتر رهبری (مسائل اختصاصی بانوان) ↙️
۰۲۱ - ۶۴۴۱۳۰۰۰
4⃣ سامانه پاسخگویی آنلاین بصورت چت
( براے پاسخ به سوالات احڪام ،
احڪام بانوان ، اخلاق ، اعتقادی ، تاریخ ، قرآن ، حدیث ، مشاوره ) ↙️
http://javab.ir/09640/
5⃣ پرسش در رباتی در پیامرسان #بله و ارسال پاسخ توسط کارشناس مربوطه ↙️
( پاسخ های ارسالی خوب و نسبتاً جامع هستند )
@pasokhgoo_ir_bot
دانلود اپلیکیشن 👇
التماسدعا
🍃 @asheghaneh_halal 🍃
پاسخ گو_1.0.2.apk
5.34M
.:::☘🌱 برنامہ اندرویدے
#پاسخ_آنݪاین_به_صورتـــ_چتــ به سواݪات دینے ( احڪام ، احڪام بانوان ، قرآن و حدیث ، اعتقادی ، اخلاقی ، مشاوره ، مشاوره براے ازدواج ، تاریخ )
حقیـــر خودمـ این برنامہ رو دارمـ و با توجہ بہ تجربیاتے ڪه از این برنامہ دارمـ #مطمئن هست.
سایتــــ : http://javab.ir/09640
مرڪز پاسخگویی به سوالات دینی
دانلود شده از ڪافہ بازار
🌼|..
#چفیه
🕊|نمازشبآخر|🕊
مهدی از شناسایے که آمد نیمهشب بود و خوابید. بچهها که برای نماز شب بیدار شده بودند او را صدا نکردند چون مےدانستند حسابے خسته است.
اما او صبح که برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت مگر نگفته بودم مرا برای نماز شب بیدار کنید؟
دلیلش را گفتند،
آه سردی کشید و گفت :
افسوس شب آخر عمرم،
نماز شبم قضا شد...
فردا شب مهدی هم
به خیل شهیدان پیوست.
#شهید_مهدی_سامع
#یادشهداباذکرصلوات
@asheghaneh_halal
🌼|..
#ریحانه
پیام حضرتــ رقیه (س) در عاشورا استــ.
عصر عاشورا بود🌅
حجابــ از سر زنان و دختران حسینے ربوده شد(وای بر من)😭
🔅هنگامے كه حضرتــ رقیه(س)
※بعد از شهادت پدر ※ و سیلے خوردن از دست شمر ※و اصابت كعب نی به بازو ※ و پاره شدن گوش(یاالله😭)
عمه اش زینبــ را مےبیند از هیچڪدام از این مصیبتــ ها شكایتــ نمی كند.😭
بلڪه شكایتــ حضرتــ رقیه(س) به عمہ اش این استــ كه می گوید:👇
◥یا عمتاه هل من خرقة أستر بها رأسی عن أعین النظار◣ .
◥ای عمه جان آیا پارچه ای هست كه سر خود را از نامحرمان بپوشانم؟◣😭
┘◄ منبع :بحارالانوارجلد 45صفحه 61📚
#قصه_ما_به_ســـــر_رسيد😔
#آجرك_الله_يا_صاحب_الزمان😭
•[🏴]• @Asheghaneh_halal
[• #قرار_عاشقی⏰ •]
بہ آن نگاه رئوفانہات
نگاهم کنـ
بگیر دست مرا
باز سر بہ راهم کنـ🙂
#الهمصلعلےعلےبنموسےالرضاالمرتضے
هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇
[•💛•] @asheghaneh_halal
▪️🍃
#همسفرانه
سفر ڪرببلا همسفرے خوب سرشت
باتورفتن سفرے بود ڪه ارباب نوشتـ
دونفرهم نفس وهمسفر ودوش به دوشـ
هردو برگشتن ازاین راه ڪه میرفت بهشتـ
#عالیه_رجبی
#همسفرتابهشت😘
▪️🍃 @asheghaneh_halal
🐝°•| #نےنے_شو |•°🐝
من الآن عیلے عیلے نالاحتم« 🍃💔 »
سُون ڪه مُحلم تموم سُد و دیجه سبا
نمیلیم عیئت آدای میشم مُطیعے« 😔 »
اون زا یه عـــالمهـ بَسِهای توشولو بود
ڪه باهاسون عــیلے بازی میتلدم « 😍 »
یه عالمــهـ به من خوس میگذست.
عیف تِه تموم سُد.« 😢 »
الانم دالم برای شلامتے
امام زمان شلوات مےفلستم« 😍 »
عاخـهـ مامان دونیم میجه
امام زمان الان عیلے نالاحتن! « 😞😢 »
مترجم نوشت| ✍
اےماهترازماهترماه😉
عشقشمایےمهربونملیلےاداتودرمیاره!
خداشماروبرایمامانجونیتخفظڪنه.😊
استودیو؛
آب قنـــــــــــــ🍭ــــــد فراموش نشه👶👇
°🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پـنـجـاه_و_چـهـارم << دوکوهه >> راوی : رحیم اثنی عشری پاییز سال ۱۳۶۴
🍃🎀
#عشقینه
#عارفانه💚
#قسمت_پنــجـاه_پنـجـم
«صبحانه فانوسی»
راوی : [رحیم اثنی عشری]
بعد از مدتی حضور در دو کوهه اعلام شد که گردان سلمان برای پدافندی منطقه ی مهران اعزام می شود.
خوب به یاد دارم که هفتم دی ماه ۱۳۶۴ به منطقه سنگ شکن در اطراف مهران رفتیم.
شبانه جایگزین یک گردان دیگر شدیم.
من و احمد آقا و علی طلایی و چند نفر دیگر در سنگر بودیم.
یادم هست که احمد آقا از همان روز اول کار #خودسازی خود را بیشتر کرد.
او بعد از نماز شب به سراغ بچه ها می آمد.
خیلی آرام بچه ها رو
برای نماز صبح صدا می کرد.
احمد آقا می رفت بالای سر بچه ها و با ماساژ دادن شانه های رفقا با ملایمت می گفت: فلانی، بلند میشی؟ موقع نماز صبح شده.
بعضی از بچه ها با اینکه بیدار بودند از قصد خودشان را به خواب می زدند تا احمد آقا شانه آنها را ماساژ بدهد!
بعد از اینکه همه بیدار می شدند
آماده نماز می شدیم.
سنگر ما بزرگ بود و پشت سر احمد آقا جماعت برقرار می شد.
بعد از نماز و زیارت عاشورا بود که احمدآقا سفره را پهن می کرد و می گفت:
خوابیدن در بین الطلوعین #مکروه است. بیایید صبحانه بخوریم.
ما در آن روزها
《صبحانه فانوسی》 می خوردیم.
صبحانه ای در زیر نور فانوس! چون هوا هنوز روشن نشده بود.
وقتی هم که هوا روشن می شد آماده استراحت می شدیم.
آن زمان دوران پدافندی بود و کار خاصی نداشتیم.
فقط چند نفر کار دیده بانی را انجام می دادند.
☆☆☆
توی سنگر نشسته بودیم.
یکدفعه صدای مهیب انفجار آمد.
پریدیم بیرون.
یک گلوله توپ مستقیم به اطراف سنگر ما اصابت کرده بود.
گفتم بچه ها نکنه دشمن می خواد بیاد جلو؟!
در اطراف سنگر ما و بر روی یک بلندی، سنگر کوچکی قرار داشت که برای دیده بانی استفاده می شد.
مسئول دسته ما به همراه دو نفر دیگر دویدند به سمت سنگر دیده بانی.
احمدآقا که معمولاً انسان کم حرفی بود و آرام حرف میزد یکباره فریاد زد:
بایستید. نرید اونجا!!
هر سه نفر سر جای خود ایستادند!
احمدآقا سرش را به آهستگی پایین آورد. همه با تعجب به هم نگاه می کردیم!
این چه حرفی بود که احمدآقا زد؟!
چرا داد زد؟!
یکباره صدای انفجار مهیبی آمد.
همه خوابیدند روی زمین!
وقتی گرد و خاک ها فرو نشست به محل انفجار نگاه کردیم.
از سنگر کوچک دیده بانی هیچ چیزی باقی نمانده بود!
یکبار از فاصله دور به سمت خط می آمدیم.
یک خاکریز به سمت خط مقدم کشیده شده بود. احمدآقا از بالای خاکریز حرکت کرد. ما هم از پایین خاکریز می آمدیم.
فرمانده گروهان از دور شاهد حرکت ما بود. یکدفعه فریاد زد:
برادر نیّری، بیا پایین. الان تیر میخوری.
احمدآقا سریع از بالای خاکریز به پایین آمد.
همین که کنار من قرار گرفت گفت:
من تو این منطقه هیچ اتفاقی برام نمی افته. #محل_شهادت من جای دیگری است!
چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله. تعجب کردم و گفتم:
برادر نیّری، ندیده بودم اینقدر شاد باشی؟!
گفت: من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم. اما اینجا توانستم این کتاب رو پیدا کنم.
بعد دستش را بالا آورد. کتاب 《سیاحت غرب》 در دست احمدآقا بود.
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمبنعشرعاحــــراماست☺️
#تایپڪتابهادرمجازےباڪسباجازه
#ازانتشاراتومولفبلامانعاست
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🎀