👑🍃
#همسفرانه 🌸🍃
😌 یـــــوسففروختـنبهزرنابهمخطاست😉
🙃نـــــــفــــریناگرتورابهتمامجـــهـــاندهـــم😍
❣❣❣
امــــروز عقـــد یڪے از بهتـــرین خادماے
#عاشقانههایحلال و #هیئتمجازے بود☺️
همهخادماےڪانالینذوقزدهبودند.😍😍
الهےڪهبهحقحضرتامیربهترینهادرانتظارزوججوانمون
بـــاشه و روز به روز عاشقتر و خوشبختر بشن🎈❣
نگـــاهحضراتآلاللهسایهسارزندگیتباشهڪوثرمهربونم.
#الهےبهآبرویحضرتامیر
#نگــاهامامزمانسایهسار
#زندگےمتاهلامونباشه❣🍃
و #قسمتپسرامونبانوےفاطمے
و #قسمتدخترامونآقاپسرعلوے🌸🍃
@asheghaneh_halal
👑🍃
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
وای بابایے دونم لوزتون مُبالڪ😃
ببین بلاتون لوسلے مامانیو سَلَم🧕
تَلدَم، هدیه لوز پدلم چه دیجه خودمم 💌
هی بهم نیدا تُنین ذوگ😍 تنین که چه دختله
ناز گشنگ و دلبلے دالین 😌
اَبلَته ببشین چه پاهام از این دلاز تل نمیسه ها🤭
تازه یه تیز دیدم میخواستم بِدَم:
من سُما لو خیلییی دوس دالم چه مثه حضلته علے💚 هم قَبی این💪
هم به همه تُمَت میتُنین😍
هم بابای گلی هستین، حلاصه ته مِلسی
بابایی دون چه هستے🌸🙏
یڪ عدد فندق فسقل خوشگل 😍👆
#عیدڪممبروڪ💚
#یڪعددازاینننهنقلیالطفا🙏
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_یک سهیل سکوت کرد، علی رو توی شهر مادری خودشون به خاک سپ
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_دو
کم کم چشمهای ریحانه بسته شد، انگار بعد از مدتها تازه آروم شده بود و فاطمه می تونست اینو از صورتش و لبخند محوی که روش بود بفهمه، نوازشش کرد و بوسیدش ... توی دلش گفت ببخشید ... اما ... نمیتونم .... قول میدم سعی ام رو بکنم....
نمی تونست تنهایی ریحانه رو بلند کنه، چند بار سهیل رو صدا زد تا بالاخره سهیل از اتاق اومد بیرون، از صورتش میتونست بفهمه که ناراحته، نگاهی به ریحانه کرد، فهمید چرا فاطمه صداش کرده، بدون هیچ حرفی ریحانه رو از دستهای فاطمه گرفت و برد روی تخت کوچیکش قرار داد و بعدم به سمت اتاقش میرفت که فاطمه گفت: صبر کن
...
سهیل برگشت، به فاطمه نگاه کرد، فاطمه گفت: میشه منم ببری؟ سهیل متعجب نگاهش کرد و گفت: تو که دیگه میتونی راه بری
فاطمه تمام سعیش رو کرد که بر احساسات بد وجودش غلبه کنه، میدونست سهیل الان بهش نیاز داره و باید وظیفش رو انجام میداد، گفت: میخوام تو منو ببری
سهیل بدون هیچ حرف دیگه ای به سمتش رفت، یک دستش رو زیر زانوهای فاطمه گذاشت و دست دیگش رو پشتش و به آسونی بلندش کرد و بردتش توی اتاق و...
+++
وقتی به شهر خودشون رسیدند اول ریحانه رو خونه آقا کمال پیاده کردند و خودشون رفتند سر قبر علی، فاطمه و سهیل کنار قبر نشسته بودند.... چند ساعت گذشت خدا میدونه ... اما فاطمه از سر قبر علی بلند نمیشد، سهیل احساس میکرد الانه که از گریه نفسش بند بیاد، هر چقدر سعی کرد با حرف زدن آرومش کنه فایده ای نداشت ...
دیگه نمیتونست بیشتر از این صبر کنه ... با تمام توانش فاطمه رو بلند کرد و به سمت ماشین بردتش، فاطمه داد میزد: بذار منم اینجا بمونم و بمیرم ... ای خدا...
سهیل عصبی و کلافه گفت: آروم باش فاطمه
فاطمه بدون این که دیگه حرفی بزنه بلند بلند گریه میکرد، مدتها بود که دوست نداشت حرف بزنه و فقط گریه کنه
...
سهیل که نگران قلبش بود، فورا فاطمه رو توی ماشین گذاشت و ماشین رو روشن کرد
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_دو کم کم چشمهای ریحانه بسته شد، انگار بعد از مدتها تازه
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_سه
فاطمه توی ماشین نشست، اما اشکهاش قطع شدنی نبود، احساس خیلی بدی داشت، صدای گریش سهیل رو کلافه و عصبی کرده بود، نگران بود ... با خودش میگفت کاش نمیاوردمش، بالاخره طاقت نیاورد و وقتی دید فاطمه به در خواستهاش و التماساش اهمیتی نمیده داد زد: بس کن دیگه.
فاطمه لحظه ای سعی کرد صداشو کم کنه، اما دیگه نمی تونست خودش رو کنترل کنه و تمام عقده هاش سر باز کرده بود، برای اولین بار توی عمرش جلوی سهیل از ته ته دلش شروع کرد به گریه کردن. اونقدر بلند زار میزد که خودش هم یادش نمی اومد هیچ وقت توی زندگی اینجوری گریه کرده باشه
سهیل که کلافه شده بود به جای خونه پدرش سر ماشین رو چرخوند به سمت کوه، همون صخره همیشگی.
به بالای کوه که رسیدند، سهیل از ماشین پیاده شد و در رو بست .بعد از مدتها اومده بودند اینجا، این بالا که لحظات عشق بازیشون رو میگذروندند.... اما این بار خیلی فرق داشت...
فاطمه که حالا کمی آروم شده بود، چند لحظه ای توی ماشین نشست و به کوه و سهیل نگاه کرد ... بی اراده از ماشین پیاده شد. بغضش سبک نشده بود، بدون توجه به سهیل رفت لبه پرتگاه و تا جایی که جون داشت جیغ زد، اون قدر جیغ زد، اون قدر جیغ زد که احساس کرد توی دهنش مزه خون احساس میکنه، گلوش پاره شده بود و همچنان از جیغ کشیدن دست بر نمیداشت، سهیل هم یک گوشه ایستاده بود و چیزی نمیگفت و فقط به شهر نگاه میکرد. اصلا فاطمه رو آورده بود اینجا که سبک بشه، پس اجازه داد هرچقدر که دوست داره فریاد بکشه.
چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه فاطمه کمی آروم شد و بی جون روی زمین نشست. پاهاشو توی شکمش جمع کرد، سرش رو روی پاهاش گذاشت و شروع کرد آروم آروم گریه کردن، دیگه انرژی ای براش نمونده بود. هیچ انرژی ای.
سهیل که مطمئن شد فاطمه آروم شده به سمتش رفت کنارش روی صخره نشست و خیلی آروم دستش رو گذاشت روی سر فاطمه و گفت: تموم شد؟
فاطمه چیزی نمیگفت و فقط گوش میداد، سهیل که سکوت فاطمه رو دید گفت: میخوام باهات حرف بزنم، خوب؟
فاطمه سرش رو بالا آورد دست سهیل رو از سرش پس زد و گریه کنان به سمت ماشین حرکت کرد، دلش نمیخواست صدای سهیل رو بشنوه، دلش نمیخواست منطقی بشنوه که خودش هم میدونست درسته، دلش نمیخواست سهیل دلداریش بده ... دلش هیچ کس رو نمیخواست، هیچ صدایی نمیخواست ... دلش فقط علی رو میخواست...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
[• #آقامونه😌☝️ •]
•|: گفتند ڪه👇
•|: مهربانترین بابا ڪیست؟☺️
•|: چون ماه شب چاردهم🌙
•|: نورانےست🌟
•|: گفتم پدرِ معنویِ😉
•|: ملـت ما🇮🇷
•|: سیدعلےِحسینےِ💚
•|: خامنه اےست☝️
۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید!
••چه تفاهم نابے داریم😉••
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات📿
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(678)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🦋•° @Asheghaneh_Halal
🍃🎈
#پابوس🎁
🍃 بــــا ڪریـــــمان
ڪــــارها دشُــــوار
نیســـــــــــت🍃🌸
#دوشنبههاےامامحسنے🍃😍
الحمدللهڪهدرپناه
امامحسنهستیم☺️👇
🎉| @Asheghaneh_halal
🍃🎈.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #ویتامینه ღ •]
🎥 | توقّعات بیجای دوطرف در ازدواج
💞طــنــز
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
بی میلی والدین در ازدواج فرزند.m4a
2.89M
[• #مجردانه♡•]
🎧 | سوال؟!
سلام استاد احقاقی.
شبتون بخیر.
شرمنده مزاحم شدم
من یک دختر 21 ساله هستم که احساس
می کنم وقت ازدواجم هست
بخاطر اینکه نیاز دارم الان که یک جنس مخالف کنارم باشه ...
ولی خانواده ام چندان موافق نیستند...
لطفا راهنمایی بفرمایید.
متشکرم.
#پاسخ 🍃
استاد سیدعلی احقاقی 👇🏻👇🏻
@Ehghaghi7ali
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
🌼🍃
🍃
#طلبگی
✨بـلـه مــمـکـنـه...
آیت الله سید بهاءالدین مهدوی عارف گمنامی است که روی قبر او نوشته شده در طول عمرش نه تنها حرام و مکروهات را ترک کرد بلکه یک ترک اولی از او دیده نشد.✨
🌼🍃
🍃 @asheghanah_halal
🍃🕊🍃
#چفیه | #خادمانه
📿|ختم صلوات امروز
🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓
❣| حجتاللهالرحیمے
#سالروز_شھادت 🖤
ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇
•🌷• @F_Delaram_313
تعداد صلواٺ ها
•• ۳۶۰۰ ••
هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇
|❤️| @asheghaneh_halal
🍃🕊🍃
••🍃💍
[• #خادمانه •]
از او بہ •دلـ💞ـم•
میرسد محبت،
قشنگ است
بر سر بڪشد •چــادر•
گلدار قشنگ است
لبخند زد و گفت:
توڪلت •علے• الله
خوشبخت شدن
بانفس •یـ😌ـار• قشنگ است...
#یاعلےگفتیدوعشقآغــازشد
#تقدیــمبهخـادمڪانال😘
#خوشبختبشیدزیرسایهاهلبیت
98/12/18
[• @asheghaneh_halal •]
••🍃💍
4_5981096444805777078.mp3
3.33M
[• #شهید_زنده •]
⛔️|ظاهر گناهو نبین فقط...
باطن گناه رو هم بشناس!!
|🙂ڪارے نڪنیم ڪھ
بشیم جز ڪسایے ڪھ تولے
بھ ولایت ابلیس دارند!!
•° #حجتالاسلامعالے
°• #گوشڪن،خُب:)
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
@asheghaneh_halal
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
[• #ایرانےشو •]
میلاݧ ڪوندرا:↯
نمےتوانم مملڪتم را محڪوم ڪنم،اول باید خودم را محڪوم
ڪنم،چھ ڪسے از ما تا حالا
ڪارے ڪرده ڪھ این مملڪت
بهتر شود؟!
•|⚙ #ڪمڪبھاقتصادڪشور
⚙|• #ازماستڪھبـرماست
ماهم ـحرفے برا گفتن داریـم😉👇
°•√🇮🇷 @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
.
.
.
😷
به لُفتِ این ڪُلانای لهنـــتے🙄
همـــس لـــالـــا مےتُـــــنم😤
بیلونم نمیتونم بــــلم🤐
تخــــتم دیجـــه یه جولے
التماشم میتُنه تا از لوش
بلنــــد شم ڪه دلم بلاش مےشوزه😲
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
#خادمانه🕯
🕯بازهم روضه زینب، همه جا ریخت بهم...!!
🕯حال و روز همه اهل سما ریخت بهم...!!
🕯بازهم پیرهنے را به سر و روش کشید...!!
🕯گریههایش همه مرثیه را ریخت بهم...!!
🏴 وفات حضرت زینب ڪبری (س) را محضر
امام عصر عج تسلیت عرض میڪنیم.
ڪاربرایامامزمانم
خســتگےنداره🕯👇
🌴| @Asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_سه فاطمه توی ماشین نشست، اما اشکهاش قطع شدنی نبود، احسا
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_چهار
به سمت ماشین میرفت که دستی قدرتمند بازوشو گرفت. انقدر قدرت اون دست زیاد بود که تقلاش بی نتیجه مونده بود، برگشت به سمت سهیل که داشت با جدیت نگاش میکرد و گفت: ولم کن
اما سهیل با خشونت کشیدتش و به سمت صخره همیشگی حرکت کرد، تلاش فاطمه بی نتیجه بود، نمی تونست از دستش فرار کنه، برای همین بی میل به سمتش کشیده میشد.
به صخره که رسیدند سهیل فاطمه رو به سمت شهر چرخوند و خودش هم پشتش و به همون سمت ایستاد و محکم کتفهای فاطمه رو نگه داشت، اونقدر دستش قوی بود که فاطمه هیچ اراده ای نداشت، جفتشون به سمت شهر بودند و نگاهشون به اون همه رنگ و دغدغه و زندگی، بعدم خیلی محکم گفت: خوب نگاه کن فاطمه. چی میبینی؟
فاطمه چیزی نگفت، سهیل داد زد: سکوت بسه، جواب بده، چی میبینی؟ فاطمه که از داد سهیل ترسیده بود، با صدایی که از ته چاه می اومد گفت: هیچی
فشار دست سهیل هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد و فاطمه از درد به خودش میپیچید، گفت: دستام داره میشکنه سهیل
- اگه میخوای نشکنه جواب بده، از سکوتت خسته شدم، حرف بزن، فقط حرف بزن، چی میبینی؟
-... آخ ... سهیل ... شهر رو میبینم
-اما من دارم توی این شهر زندگی رو میبینم، تو نمیبینی؟ ... فاطمه به جون ریحانه قسم اگر بخوای اینجام سکوت کنی جفت دستاتو خودم میشکنم... پس حرف بزن...
فاطمه که از درد گریش گرفته بود، گفت: چی میگی سهیل؟...
-وقتی حرف نمیزنی یعنی داری خودتو میکشی، وقتی درد و دل نمیکنی یعنی خطر، یعنی داری همش رو میریزی روی اون قلب بیمارت ... وقتی حرف نمیزنی دیوونم میکنی، حرف بزن ... اینجا و این شهر همش داره به من زندگی رو نشون میده، زندگی ای که با علی یا بی علی داره راه خودش رو میره ... اینا همون حرفهاییه که خودت هم با ورش داری ... پس چته فاطمه؟
فاطمه زار زد: دیگه خسته شدم سهیل، خسته شدم ... دیگه خسته شدم...
صدای گریش بلند شد ... سهیل محکم گفت:
-از چی؟ از من؟ از زندگی؟ یا از خدایی که اینقدر بدبخت آفریدتت؟
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_چهار به سمت ماشین میرفت که دستی قدرتمند بازوشو گرفت. ان
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_پنج
-از هیچ کدوم...
سهیل فریاد زد:پس از چی؟
-از امتحان...
بعدم شروع کرد به فریاد زدن: از امتحان، امتحان، امتحان...
سهیل دستهای فاطمه رو ول کرد و بعد هم از همون پشت در آغوشش گرفت و سرش رو گذاشت روی سر فاطمه و گفت: خیالم راحت شد. پس تو هنوز فاطمه منی... خدایا شکرت...
اون روز بالای کوه فاطمه و سهیل تا دم غروب نشستند و گریه کردند و حرف زدند ... و به غروب آفتاب نگاه کردند
...
انگار حرف زدن خیلی چیزها رو حل کرده بود، گرچه هنوز هم برای فاطمه کنار اومدن با مرگ پسرش سخت بود اما سهیل که یک روزی معلمی مثل فاطمه داشت خوب میدونست چی باید بگه، از خدا بگه، از صبر، از مصیبتهایی
خیلی بدتر از مرگ علی، از امتحان و ... حرفهایی که یک روزهایی فاطمه گویندش بود و سهیل شنونده، اما این بار برعکس بود ... بازی روزگاره ... شاید اون روزها خودشون هم نمیدونستند یک روز سهیل همون حرفها رو به خود فاطمه میزنه .... فاطمه آروم شده بود ... به خاطر جیغ زدنهاش ... به خاطر اطمینان از اینکه سهیل همیشه کنارش هست یا از همه اینها مهمتر به خاطر اینکه اون بالا و با توجه به حرفهای سهیل، دوباره یادش اومده بود با وجود خدایی به اون بزرگی همه چیز حل شدنی و کوچیک به نظر می اومد ... از سهیل زمان خواست و بهش اطمینان داد تمام تلاشش رو میکنه...
+++
سر میز غذا نشسته بودند، سها و کامران سعی میکردند با حرف زدن فضا رو عوض کنند، تن ناز خانم و آقا کمال هم توی بحثهاشون شرکت میکردند، تنها کسی که حرفی نمیزد فاطمه بود که بی سر و صدا مشغول غذا دادن به ریحانه بود...
سها با ناراحتی گفت: سهیل میدونستی سهند و مژگان دارن از هم جدا میشن؟
سهیل با تعجب به سها نگاه کرد و گفت: چی؟ چرا؟
-چند شب پیش سهند از آلمان زنگ زد، حالش خراب بود، میگفت دیگه طاقت نیاورده و می خوان از هم جدا بشن ،ماه دیگه هم بر میگرده ایران...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
1_56158998.mp3
2.18M
🍃🕯
#پابوس🕯
🍂یڪ سال و نیم بعدتو
سالار تشنه لب
زینب به آب لب نزده
یار تشنه لب🍂
🍂یڪ سال و نیم بعد تو
سوخت جان زینبت
شانه نخورده موی
پریشان زینبت🍂
🥀ســـالروزشهادتحضرتزینب
ســــلاماللهعلیهـــاتسلیتباد.🥀
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَجبحقزینب🥀
#حاج_محمود_ڪریمے🎙
#ڪاربرایامامزمانمخستگےندارد.
#دلتونشڪستتوروخدادعامون
#ڪنید.
الحمدللهڪهدرپناه
حضراتآلاللههستیم🍂👇
🖤| @Asheghaneh_halal
🍃🕯