هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
یک عمر دنبال رفیق گشتم ,اما هیچ .....
تا اینکه در « جوشن کبیر » پیدایش کردم.....
" یا رفیقَ مَن لا رفیقَ لَه "
و اینجا بود که تازه فهمیدم . . . . .
يه رفــــــــيق دارم ; ...
" اسمش خــــــــداست "
حسابش از همه جداست...
خدا همان است که من میخواهم
کاش من هم همان بودم که او میخواست . . .
ما رو از دعاتون بی نصیب نزارید
شبتون پر از نور و برکت
یاعلی
@asheghanehalal
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
#مرثیه_امام_علی
سحر بیستم از درد و غم و آه بگو
از غم انگیز ترین روز و شب ماه بگو
از یتیمی که به شب منتظر و چشم به راه
از در و خانه و تنهایی این چاه بگو
#محسن_خلیلی
ایام شهادت امام علی (ع) تسلیت باد
@asheghanehalal
آقا امام باقر عليه السّلام فرمودند:
🔸هر زنی که هفت روز
شوهرش را خدمت کند،
خداوند هفت در دوزخ را به روی او ببندد
و هشت در بهشت را به رويش بگشاي
تا از هر در که خواهد وارد شود 🌼
فرمودند:
هيچ زنی نيست که جرعه اي آب
به شوهرش بنوشاند مگر آن که اين عمل او
برايش بهتر از يک سال باشد.
که روزهايش را روزه بگيرد
و شبهايش را به عبادت سپری کند🙏
📚وسائل الشيعه، ج۱۴ ص۱۲۳
@asheghanehalal
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#ایده_متن
#ایده_متن
از تمام آدمهای دنیا ما یکدیگر را انتخاب کردیم
زیرا ایمان داشتیم یکدیگر را تکمیل خواهیم کرد
مانند پازلی که وقتی تیکه های دور افتاده اش را بهم نزدیک کنی منظره ای زیبا خواهی ساخت
❤️ @asheghanehalal ❤️
#ایده_عاشقانه
یه دونه از اینا درست کنید و نوشته های عاشقانه تون رو به سمت همسرتون شلیک کنید 😊))
❤️ @asheghanehalal ❤️
❤عاشقانه های حلال❤
#عاشقانه_شهدا #شهید_محسن_حججی #قسمت6 💢از زبان #دایی_همسر_شهید💢 . عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آم
#عاشقانه_شهدا
#شهید_محسن_حججی
#قسمت7
💢خاطراتی از شهید حججی💢
حجت_خدا
خانه اش طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~~~~~~~~~~~~~
حساس بود روی نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را باحال و با #توجه بخواند..😌👌🏻
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد.
بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای فرهنگی، دست و بالم بسته میشه. "😉
با این وجود، یکبار پیشنهاد #سپاه رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال شهادت میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌
این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد.
افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍
در به در دنبال شهادت بود.😇💚
.
°°°°°°°°°
سپاه قبولش نمی کرد.😢
بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐
برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮
خیلی این طرف و آن طرف رفت.
آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻
این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩
آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗
آخر سر قبولش کردند.😇🤗
خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم #گلزارشهدا سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎
.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم #مشهد. تا دم ظهر کلاس بودیم.
بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮
یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨
#بغض راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب #گدایی نکردیم. "😢
فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔
گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇
ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به #نمازشب. مثل باران توی قنوت نماز شبش #اشک می ریخت.😭😢
آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄
حال_معنوی عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌
بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!"
گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗
#ادامه_دارد… 😊
❤️ @asheghanehalal ❤️
اعتراف میکنم دوست دارمَت
یک جور خاص ،
کمی عاشق تر از حَوا
کمی مَجنون تر از لیلی
کَمی شیرین تر از فرهاد
وابسته ات شدم !
انچنان که ماه به آسمان
ماهی به دَریا و
آدمی به نفَس ، وابَستگی دارد
جانانه بگویمت ؛
عشق جان من " میخواهَمت "
و این خودش در عصرِ ما
آغاز داستانی عاشقانه است ❤️
#عاشقانه_برای_همسرم
#ایده_متن
❤️ @asheghanehalal ❤️
#مولا_جانم
تنهاترین مرد زمین،ماه نهانی
تا کی قراره از نظر غایب بمانی؟
باید بیایی در کنار کعبه آقا...
باید اناالمهدی برای ما بخوانی
دست دعا بردم صدا کردم خدا را
شاید که برگردی نگار آسمانی
حق را قسم دادم به زهرای شهیده
بهر ظهور تو کند پا در میانی
دنبال تو باید کجاها را بگردم؟
وقتی ندارم از مکان تو نشانی!
من دور از تو زنده ام ای وای بر من!
آخر چه سودی بی تو دارد این جوانی؟!
باید بیایی تا که من سامان بگیرم
بی تو بهار عمر من گشته خزانی
الغوث مولا،الامان فرزند زهرا
دستم بگیر که تو پناه بی کسانی
ای"همتی"بهر فرج هر دم دعا کن
گر دوست دار و عاشق صاحب زمانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
شب بخیرمولای غریبم
❤️ @asheghanehalal ❤️
🌸یک ســــلام گـرم
🌷از دریچه صبح به شما عزیزان
🌸 صبحتون بخیر
🌷و پر از مهر و عشق
🌸صبحتون سرشار از رحمت الهی
پنجشنبه تون پر از لطف خداوند
🌸روز خوبی
🌷پیش رو داشته باشید
❤️ @asheghanehalal ❤️
صاحب عزای
حضرت مولا بیا
ای بانی شکسته دل
روضه ها،بیا
درد فراق تو
بخدا میکشد مرا
رحمی نما به حال
دل این گدا،بیا
آجرک الله یاصاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
#شب_قدر
#رمضان
🖤 @asheghanehalal 🖤
🖤☁️🖤☁️🖤☁️🖤☁️🖤☁️
#شب_قدر
#خدایا 🍃
شرمنده😞
لطف بیکرانت💫 هستم
شرمنده ترین😞
بندگانت✋ هستم
یا رب💖
اَناسَائِل الَّذِی اَعطَیتَـ📿ـه
عمریست🍃
دخیل آستانت💫 هستم
امشب التماس دعا از همتون
🖤 @asheghanehalal 🖤
#شهادت_امام_علی (ع)
دیگر رسید لحظه ی فردای بی علی
پوچیم و هیچ ما پس از این ، (ما)ی بی علی
ای کاسه های شیرِ به صف ننگ بر شما
گَر از علی کنید تمنای بی علی
مُرغ از قفس پرید ندا داد جبرئیل
اینک شما و وحشتِ دنیای بی علی
قرآنِ بی علی ثمرَش ابنِ ملجم است
دارد خطر تلاوتِ هر آیه بی علی
بوی شکافِ کعبه گرفته طوافِ ما
باید گریخت وَرنَه ز هَر جای بی علی
جز یاعلی مگو و مَدد از جهان مجو
شیطان نشسته در پَسِ هر (یا) ی بی علی
با یاعلیست گَر دَمِ او زنده می کُند
بی معجزه ست هر دمِ عیسای بی علی
رَمزِ شکافِ کعبه و دریا علیست ، پس
غرق است بینِ حادثه موسای بی علی
در (عین) و (لام) و (یا) همه ی درس ها گُمند
بیهودگیست مَشقِ الفبای بی علی
یک عده پای غیرِ علی پا گرفته اند
اسلامشان شده ست چه بی پایه بی علی
شیری که خورده اند از آن رو که نیست پاک
ازآنشان شده ست اذان های بی علی
((ما را خدا ز زُهدِ ریا بی نیاز کرد))*
دلخوش بمان تو شیخْ به تقوای بی علی...
*حافظ
🔸شاعر:
#محسن_کاویانی
🖤 @asheghanehalal 🖤
❤عاشقانه های حلال❤
#عاشقانه_شهدا #شهید_محسن_حججی #قسمت7 💢خاطراتی از شهید حججی💢 حجت_خدا خانه اش طبقه ی_چهارم بود توی
#عاشقانه_شهدا
#شهید_محسن_حججی
#قسمت8
🌷#خاطرات_شهید_محسن_حججی🌷
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش.
اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت.😯 ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد. ☺️
یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶
تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!😔
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.😢
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.💝
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه من هم همینطور.
دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭
#ادامه_دارد
🖤 @asheghanehalal 🖤
#فهرست_موضوعی
ضمن تشکر از همراهی شما دوستان عزیز در کانال عاشقانه های حلال، برای دسترسی آسانتر شما مطالب بصورت زیر هشتگ گذاری شده است برای جستجوی مطلب مورد نظرتون کافیه روی هشتگ مورد نظر بزنید یا عبارت اون رو در قسمت جستجو، تایپ کنید.
💥 #عاشقانه_ها
💥 #عاشقانه_برای_همسرم
💥 #صبح_بخیر
💥 #شب_بخیر
💥 #ایده_تولد
💥 #ایده_متن
💥 #پروفایل
💥 #ایده_شیطنت
💥 #آیینه_نویسی
💥 #ایده_عاشقانه
💥 #ایده_آشتی
💥 #ویژه_عقدکرده_ها
💥 #ایده_دلبری
💥 #ویژه_نامزدها
💥 #عاشقانه_شهدا
💥 ویژه #آقایون
💥 خاطراتی از #شهید_محسن_حججی
❤️ @asheghanehalal ❤️