eitaa logo
عاشقانه هاےِ رنگے 😍🍃
9.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
4 فایل
کانال قشنگمون پر هستش از کلیپ و آهنگ های عاشقانه متن های زیبا و عاشقانه😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii❤️ تبلیغات قیمت مناسب پذیرفته میشود آیدی زیر جهت رزرو تبلیغ @mfm6666 پیشنهاد ها و انتقاد های خودتون را با ما در میان بگذارید 😊
مشاهده در ایتا
دانلود
( روایت از دختر ایران) من اسمم ایرانه…..۸۲ساله و متولد یکی از روستاهای یزد… یه مدت گذشت و حس کردم دوباره باردارم..این بار اصلا دلم نمیخواست بچه دار بشم چون به اندازه ی کافی خرج و مخارجمون بالا بود و خونه و اتاقمون کوچیک…همون تعداد هم گنجایش نداشت چه برسه به اینکه یه نفر هم اضافه بشه..وقتی از باردار بودنم صددرصد مطمئن شدم شروع کردم به جوشیده خوردن و کارهای سخت انجام دادن و بارهای سنگین برداشتن….میخواستم هر جوری شده این بچه سقط بشه..اما هیچ کدوم از کارهایی که انجام دادم کارساز نشد و ته تغاریم و اخرین دخترم (زهرا)بدنیا اومد…شرایط مالی خیلی بدی داشتیم در حدی که مجبور بودم به بچه ها لباسهای دست دوم یا بخرم یا از کسانی که لباسهاشونو نمیخواستند بگیرم و بپوشونم…از وضعیت و شرایطی که داخل امامزاده داشتیم خیلی اذیت میشدم آخه تا یکی فوت میکرد میاوردند و دور حرم طواف میکردند و بیشتر اموات رو داخل امامزاده دفن میکردند.. منو بچه ها مخصوصا دخترا از شبهای امامزاده میترسیدیم…بخاطر همین مسائل تصمیم گرفتم از بنیادی یا جایی کمک بگیرم….. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
( روایت از دختر ایران) من اسمم ایرانه…..۸۲ساله و متولد یکی از روستاهای یزد… خیلی دنبالش رفتم و بالاخره با توجه به وضعیت جسمانی من و سن و سال ناصر و تعداد بچه های تحت سرپرستیم، تونستم از بنیاد مسکن یه خونه بصورت اقساط بخرم…خونه رو تحویل گرفتیم و از امامزاده اسباب کشی کردیم….با رفتنمون مسلما حقوقی که از امامزاده میگرفتیم قطع شد و وضعیت مالیمون وخیم تر شد…با وخیم تر شدن وضع مالی ناصر بداخلاق تر شد و حتی برای خرج روزانه هم بهم پول نمیداد و فحش و دعوا راه میانداخت…خیلی دلم برای بچه ها میسوخت مخصوصا پسرم….من هنوز پسر دوست بودم و جونم به جونشون بسته بود…تنها درامدمون از اجاره ی زمینهایی بود که ناصر توی روستا به چند نفر بصورت توافقی اجاره داده بود اما کار کشاورزی و زمین هم مشکلات خودشو داشت و درامدش بالا و پایین میشد…از وقتی به شهر مهاجرت کرده بودیم بچه هارو فرستادم مدرسه..دلم میخواست همشون تحصیل کرده و عاقبت بخیر بشند مخصوصا پسرا..نمیخواستم اونا هم فقیر و کارگر باشند…با همین شرایط برای دختر بزرگم عفت خواستگار اومد و عروس شد……. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
( روایت از دختر ایران) من اسمم ایرانه…..۸۲ساله و متولد یکی از روستاهای یزد… جهیزیه ی عفت رو با کار توی خونه ی همسایه ها و غیره جور کردم و حتی اون زمان براش ظروف چینی هم دادم…خوشحال بودم که دخترم سربلند خونه ی شوهرش رفت…اما بعداز ازدواج عفت وضعیت مالیمون خیلی بدتر شد چون تمام پولی که داشتیم رو خرج وسایل عفت کرده بودم…توی همین وضعیت بی پولی و نداری یه روز که از خونه ی همسایه اومدم خونه دیدم شیدا جیغ میکشه و دماغشو گرفته…وحشتزده خودمو بهش رسوندم و متوجه شدم شیوا و راضیه باهم دعوا کردند و راضیه زده دماغ شیدا رو شکونده…با عصبانیت به راضیه گفتم:چرا اینکار رو کردی؟یعنی یه لحظه نمیتونم شما وحشیهارو تنها بزارم؟راضیه با گریه گفت:ساعتمو برداشته بود و نمیداد…منم محکم زدمش و دماغش خونی شد…در حالیکه دماغ شیدا رو با دستمال گرفته بودم تا خونش بند بیاد یه ریز سر راضیه غر زدم و دعواش کردم..پولی هم نداشتم که شیدا رو تا بیمارستان ببرم..هر جوری شده خون دماغ شیدا بند اومد اما فرم بینی اش عوض شد….. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
( روایت از دختر ایران) من اسمم ایرانه…..۸۲ساله و متولد یکی از روستاهای یزد… از اون روز هر بار دماغ شیدا رو میدیدم یه فحشی یا غری سر راضیه میزدم و دل دخترم راضیه رو هر بار میشکوندم…از بچه هام فقط راضیه خوب درس میخوند و هر کاری هم ازش میخواستم انجام میداد و کمک دستم توی کارهای خونه و بیرون بود…شیدا کخ اصلا به درس اهمیت نمیداد و همش بازیگوشی میکرد…پسرها هم که هیچ کدوم درس نمیخوند مخصوصا مجید که هر روز از مدرسه فرار میکرد و بزور میبردم مدرسه اما در نهایت هر دو ترک تحصیل کردند و مشغول کارگری شدند..موفق ترین بچه ام تو زمینه ی تحصیل و درس راضیه بود که بالاخره با تمام مشکلات مالی و نداری و غیره دیپلم گرفت…سالی که راضیه میخواست دیپلم بگیره یه روز اومد خونه و گفت:مامان!!!از طرف مدرسه قراره مارو ببرند اردو….من‌که نمیدونستم اردو چیه گفتم:اردو کجاست؟؟؟؟؟راضیه گفت:مامان!!از طرف مدرسه قراره مارو ببرند اردو…گفتم:اردو کجاست؟؟گفت:یه جای تفریحی….مارو میخواند ببرند دریا…گفتم:پول میخواهند؟گفت:از من نه ،،،چون نمرات خوب بوده تشویقی میبرند…گفتم:حالا که دوست داری خب برو….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ ‎‌ 😍😊 آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
( روایت از دختر ایران) من اسمم ایرانه…..۸۲ساله و متولد یکی از روستاهای یزد… راضیه خوشحال شد و رضایت نامه رو داد انگشت زدم و برد مدرسه…راضیه قرار بود سه روزه برگرده خونه ولی روز دوم خبر دادند که بیمارستان بستریه،.انگار همراه دوستاش میره دریا و چون شنا بلد نبوده زیر پاش خالی میشه و در حال غرق شدن معلمها میکشند بیرون و میبرند بیمارستان…چند روزی بیمارستان بستری شد و به ظاهر رو به بهبود بود که مرخص میکنند و میاد خونه….از همون روز مرخص شدنش تک سرفه هایی میکرد که فکر کردیم بخاطر همون اتفاق هست و کم کم خوب میشه اما بهتر که نشد بلکه روز به روز به سرفه هاش اضافه شد…وقتی شدت سرفه هاش بیشتر و بیشتر شد بردمش بیمارستان..بعداز معاینه گفتند:ریه هاش عفونت کرده و باید بستری بشه…چند روزی بستری بود که حالش وخیم تر شد و فرستادنش به یکی از بیمارستانهای تهران…اونجا یکی از پزشکهای متخصص معاینه کرد و گفت:وضعیت ریه هاش اصلا خوب نیست و نمیتونه نفس بکشه..باید بره اتاق عمل…...راضیه ی عزیزمو بردند اتاق عمل و یه شلنک از توی گلوش به داخل ریه وصل کردند تا شاید نفس بکشه و زنده بمونه…… ادامه در پارت بعدی 👇 داستانهای_آموزنده 😍😊 آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
( روایت از دختر ایران) من اسمم ایرانه…..۸۲ساله و متولد یکی از روستاهای یزد… بدترین روزهای عمرمو داشتم میگذروندم.دختر دسته گلم جلوی چشمهام داشت پرپر میشد و از دست هیچ کسی کاری برنمیومد..راضیه توی اون وضعیت عذاب میکشید و روز به روز بدن نحیفش ضعیف و ضعیف تر میشد،دستم به جای بند نبود جز دعا و نذر و نیاز کردن….شب تا صبح به درگاه خدا گریه ودعا میکردم که دخترمو نجات بده اما انگار خدا صدای منو نمیشند…یه روز که کنار تخت راضیه بودم به سختی گفت:مامان!!خواب دیدم که رفتم آسمان و هر چی تو میگی برگرد پایین،،برنمیگردم…اشک چشمهام جاری شد و گفتم:خیره انشالله..حتما میخواهی خوب بشی که همچین خوابی دیدی….راضیه چشمهاش پراز اشک شد و گفت:اون بالا خوب بود و خودم هم دلم نمیخواست برگردم…گفتم:درسته اون بالا خوبه اما دیگه از این حرفها نزن..تو خوب میشی…فردای همون روز راضیه آسمانی شد…راضیه بعداز سه ماه تحمل درد و عذاب فوت شد…خیلی حالم بد بود.دنیا روی سرم خراب شده بود و زیر اوارش به زحمت نفس میکشیدم… ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳‎‌‌‌‌⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
( روایت از دختر ایران) من اسمم ایرانه…..۸۲ساله و متولد یکی از روستاهای یزد… مراسم کفن و دفنش خیلیها اومدند .همه سرخاکش حاضر میشدند چون راضیه رو قدسیه میدونستند…موقع دفن راضیه چند بار خودمو پرت کردم داخل قبر و گفتم:من هم باید با دخترم دفن بشم…اما مردم منو کشیدند بیرون و از قبر دورم کردند…خدا نصیب هیچ مادری نکنه..جوون از دست دادن خیلی سخته..داغ فرزند سخت ترین عذاب این دنیاست…راضیه ی من متولد ۵۲بود که توی ۱۹سالگی رفت…دیگه توانی برام نمونده بود و بچه های دیگر رو به حال خودشون رها کردم…یه مدت فقط با غصه ی راضیه سر میکردم که ناصر سکته کرد و مریض شد…فکر کنم ناراحتی راضیه اون بلا رو سرش اورد چون مرد بود و نمیخواست گریه کنه و این غم توی دلش تلنبار شد و سکته کرد…یادمه که یه شب به من گفت:ایران!!!من دیگه اخرای عمرمه….دلم میخواهد از اموال و زمینهایی(ارزش اموال بالا رفته بود و ارث خوبی به بچه ها میرسید)که دارم حتما به دخترام هم سهم بدی،،طبق شرع و قانون…در ظاهر وصیتشو قبول کردم….چند روز بعد ناصر هم منو تنها گذاشت….. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
( روایت از دختر ایران) من اسمم ایرانه…..۸۲ساله و متولد یکی از روستاهای یزد… وقتی ناصر فوت شد ،درسته که پیر و از کار افتاده شده بود اما بودنش یه نعمت بزرگی بود چون بچه ها مخصوصا پسرها ازش حساب میبردند…من بقدری مغرور و پسر دوست بودم که وصیت ناصر رو اجرا نکردم….اون روزها با خودم گفتم:پسرها بیشتر به این اموال احتیاج دارند..دخترها شوهر میکنند میرند و وظیفه ی همسراشونه که براشون زندگی درست کنه..تازه خودم هم به اندازه ی کافی بهشون جهیزیه میدم…..اصلا نمیدونم چرا خدا به دخترها هم سهم قائل شده؟به اندازه ی کافی بهشون وسایل میدیم خب…من در حق دخترام کوتاهی کردم.زهرا دختر ته تغاریم بزرگ شده بود و خیلی خوب درس میخوند و دلش میخواست دکتر بشه اما من در حقش بخاطر جنسیتش کوتاهی کردم..زهرا توی خونه مثل یه مرد بود تمام کارامو به دوش کشیده بود…حتی کارهای بنایی و نقاشی خونه رو هم انجام میداد تا خونه و زندگی مرتبی داشته باشیم ولی به چشم من نمیومد..زهرا هیچ وقت اعتراضی به وضعیت لباس و خورد و خوراک نکرد درست برعکس پسرها.اما چشم من فقط پسرها رو میدید… ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
( روایت از دختر ایران) من اسمم ایرانه…..۸۲ساله و متولد یکی از روستاهای یزد… یادمه که دخترم شیوا با دهن روزه بهم گفت:مامان!باور کنید برادرام دارند گولت میزنند و خونه رو بساز نیستند..پولشون کجا بود؟حداقل اگه به یه مهندس بساز و بفروش میدادی خیالت راحت تر بود…گفتم:بدم به بساز و بفروش اونا بخورند.!؟خب پسرای خودم میسازند و دو تا اضافه هم گیرشون میاد..تو مثلا روزه میگیری ولی در مورد برادرات بدفکر میکنی و به ضررشون حرف میزنی!!؟؟؟الهی که این نماز و روزه ات برسه به داداشات…الهی که خیر نبینی که چشم دیدن داداشاتو نداری..اون روز خیلی به شبدا بد و بیراه گفتم و دعواش کردم.اینقدر گفتم و گفتم تا اشک توی چشمهای دخترم جمع شد..میدونم که ناراحتش کردم..قطعا دلشو شکوندم….بد هم شکوندم اما چه کنم که عاشق پسرام بودم و نمیتونستم تحمل کنم در موردشون کوچکترین حرفی بزنند..در نهایت هم گفتم:شما دخترا به داداشاتون حسادت میکنید بهتره تمومش کنید..ای کاش حرفشونو گوش میکردم….ای کاش این همه به پسرا بال و پر نمیدادم و بهشون اعتماد نمیکردم کردم ادامه در پارت بعدی 👎 😍😊 آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
( روایت از دختر ایران) من اسمم ایرانه…..۸۲ساله و متولد یکی از روستاهای یزد… من زهرا دخترته تغاری ایران (مادرم) هستم..مامان ایران همیشه از مشکلات دوران مجردی و بعدش براش تعریف و گریه میکرد…مامان ایران بیشتر شبها که میخواستیم بخوابیم از بی مادریش میگفت و گریه میکرد از بی محبتیها میگفت…مامان ایران گفت:قدر پدر و مادرتونو بدونید چون هیچ وقت تکرار نمیشند…مامان از فوت بچه هاش برام گفت و گریست…مامان از مسخره کردن مردم گفت و اشک ریخت..مامان از اینکه توانایی نداره تا سرخاک بچه ها بره گفت و زار زد..خودم(زهرا)دو تا بچه دارم و با سرگذشت مامان بیشتر قدر بچه ها رو میدونم و بهشون محبت میکنم و اونارو باهم دوست و همدم میکنم تا هیچ وقت تنها نمونند…… در انتهای سرگذشت مامان ایران گفت:به هیچ کسی اعتماد نکنید و تا زنده هستید یه الونک برای خودتون حفظ کنید تا زیر منت نمونید……تا از سرانجام کاری مطمئن نشدید اقدام به اون کار نکنید….. 😍😊 @‍‌‎‎‌‎‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣‍‌‎‎‌‎‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳⁣⁣‍‌‎‎‌‎‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳‎‌⁣⁣‍‌‎‎‌‎‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳⁣⁣‍‌‎‎‌‎‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
_ تُـــ...♥️...ـــو! قَشنگ ترین دلیل واسه نشون دادنِ عظمت ''''رویِ زمینی قشنگم😌 ‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ♥️
خدایا دلم به سان قبله نماست وقتی عقربه اش به سمت “تـــو” می ایستد آرام می شود … ✨ الا بذکرالله تطمین القلوب ✨ آدرس کانال قشنگمون 😍 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️