eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
599 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
274 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ گوشه ماشین در خودم فرو رفتم.. و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه🤭😭😖 میکردم... مرد جوانی پشت فرمان بود،.. در سکوت خیابان های تاریک داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم میچسبید.. که لحن 🌸مصطفی🌸 به دلم نشست _برای زیارت اومده بودید حرم؟ صدایش به اقتدار آن شب نبود،.. انگار درماندگی ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم میلرزید _میخواید بریم بیمارستان؟ ماه ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده😭 و کرده بودم دردهایم را کنم که صدایم در گلو گم شد _نه... به سمتم .. و از همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که ناله اش در گوشم مانده و او به رخم همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد..😣😓😓 و باز برایم بیقراری میکرد _خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟ خبر نداشت.. شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم.. و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از 🔥دیوانگی سعد 🔥آمده که زیرلب پرسید _همسرتون خبر داره اینجایید؟ در سکوتی سنگین به خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود.. و من دلواپس بودم که به جای جواب، پرسیدم _تو حرم کسی کشته شد؟ سری به نشانه منفی تکان داد.. و به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت _الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟ شش ماه پیش.. سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم..😣😓😢 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ خجالت میکشیدم اقرار کنم.. اکنون عازم ترکیه و در راه پیوستن به ارتش آزاد است.. 😞 که باز حرف را به هوای حرم کشیدم _اونا میخواستن همه رو بکشن.. فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمیخواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست _ نتونستن بکنن! جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به این همه آشفتگی ام شک کرده بود و مصطفی میخواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد _از چند وقت پیش که وهابی ها به تظاهرات قاطی مردم شدن، ما یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم سیده سکینه(س) کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلافشون کردیم! و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد _فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!😠 یادم مانده بود از است،.. باورم نمیشد برای دفاع از مقدسات شیعیان وارد میدان شده باشد.. و از تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود..😠 که با کلماتش قد علم کرد _درسته ما های داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به حرم برسه! و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین زبانی ادامه داد _ میتونن با این کارا بین ما وشما سُنیها بندازن!✌️از وقتی میبینن برادرای اهل سنت هم اومدن شیعه ها، شدن! اینهمه درد و وحشت😰😳😣 جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش میچشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت _یه لحظه نگهدار 🌷سیدحسن!🌷 طوری کلاف کلام از دستش پرید که... نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله‌.. 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بلافاصله ماشین را متوقف کرد،.. از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید _من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم! دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد... حالا در این خلوت با بلایی که سعد🔥سرش آورده بود بیشتر از حضورش میکردم.. که ساکت در خودم فرو رفتم... از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم.. و دندانهایم را به هم فشار میدادم تا ناله ام بلند نشود😣😖 که لطافت لحنش پلکم را گشود _خواهرم! چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است،.. همچنان و نگاهش به نرمی میلرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از این همه درماندگی ام خجالت کشیدم.😖😞 خون پیشانی ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم _خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم! در برابر محبت بی ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی کسی ام را حس میکرد که بی پرده پرسید _امشب جایی رو دارید برید؟ و من امشب از جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم..😖😭 و دیگر از در و دیوار این شهر میترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم.😭چانه ام از شدت گریه به لرزه افتاده.. و اواز دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد... دور خودش میچرخید و درخنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
⬆️⬆️ ﺑﻴﺎﺩ ﻫﻤﻪ ﻟﻮﻃﻲ ﻫﺎي ﺑﺎ ﻣﺮاﻡ آقـا حمیـد قصه ی مـا ، جوون بـود و بـا کله ای پـر از بـاد ، لات هـای محله هم کلی ازش حساب می بردنـد ، خلاصه بزن بهادری بود بـرای خودش ! یـه روز مادر ایـن آقـا حمید ، ایـشون رو از خونه بیرون انـداخـت و گـفت : بـرو دیگـه پـسر ِمـن نیستـی ، خستـه شـدم از بـس جـواب ِکـاراتـو دادم ... همه ی همسایه هـا هـم از دستش کلافـه شـده بودنـد ... روزی از روزهـا یـک راننـده ی کـامیون کـه از قـضـا ، دوست حمید بـود جلوی پـای حمید ترمز می زنـه ، ازش می خواد بیـاد باهـاش بـره ، بهش می گه حمیـد تـو نمی خـوای آدم شی ؟؟! بیـا بـا من بریم جبهه ، حمیـد میگه اونجـا من رو راه نمیدن با این سابقه ، راننده به حمید می گه تو بیا و ناراحت نباش ... راه می افتند به طرف جبهه ؛ بین راه توجه حمیـد بـه یک وانت جلب می شه ، پشت وانت , زنی نشسته بود که یک نوزاد بغلش بود ؛ حمید تـا بـه خودش می یـاد می بینه زن ، نوزاد رو از پشت وانـت پرتاب می کنه بیـرون! حمیـد ؛ غیرتش بـه جوش می یـاد . شروع می کنه به دویـدن دنبـال وانـت ، همین کـه می رسه بـه مـاشین ، می پره بـالا ؛ می پـرسه : چی کار کردی با بچه ت زن....؟؟!!! زن سرش رو می اندازه پایین و مثـل ابـر بهار گریه می کنه و به حمید می گه ، من نزدیک یـازده ماه اسیر عراقی ها بودم این بچه مال عراقی هاست ، حمیـد می افته روی زانوهـاش ، با دست می کوبـه به سرش !! هی مـدام گریه می کنـه ، بـا اشک و ناله به راننده ی کامیون می گه من باید بـرگردم رفسنجـان ؛ یک کـار کوچیکی دارم ... سید حمید مـا بر میگرده رفسنجـان ، اولین جـا هم میره پیش دوستـاش کـه سر کوچه بودن !! می گه بچه هـا من دارم میرم جبهه !! شماها هم بیائیـد!! می گه بچـه هـا خاک بر سر من و شماهـا ؛ پاشیم بریم ناموسمـون در خطـره...! اومد خونـه از مادر حلالیـت طلبیـد و خداحافظی کرد و رفـت ... بـه جبهـه کـه رسید کفشاشـو داد به یکی ، و دیگـه تو جبهه کسی اونـو با کفش نـدیـد ، می گفت : اینجا جایی که خون شهدامـون ریخته شده ؛ حرمت داره ... و معروف شــد به (سید پا برهنه) اونقدر مونـد تـا آخـر با شهید همت دو تایی سـوار موتـور ، هدف گلوله آر پی جی قرار گرفتن و رفتن پیش سید الشهداء... (عملیات خیبر سال 62) فرمانده دلاور ِ لشگر اسلام ، مسئول ِ اطلاعات قرارگاه کربلا ﺷﺎﺩﻱ ﺭﻭﺡ شهیـد 🌷سید حمید میر افضلی🌷 صلوات... ———————————— 🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب هفتم : ✍️شهيدی که به معروف شد..👆👆 🔻34 روز مانده به @asheghaneruhollah
پشنهادی برای محرم امسال _64.mp3
1.98M
♦️ 🖐خدایا امسال رونق عزاداری حسین از ما نگیر 🎵 چند پیشنهاد برای محرم امسال 💠40 شب زیارت عاشورا بخونید ✍️اگه دیر شروع کردی از آخر اضافه کن... 🎤حجت الاسلام 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک و مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
روزگاریست که سودای تو در سر دارم مگرم سر برود تا برود سودایت @asheghaneruhollah
Shab04Moharram1398[03].mp3
7.9M
♦️ کاشکی اونجا بودم وقتی موندی... بالب های خشکت خوندی....😭😭 🎤حاج 🔷زمزمه و روضه 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
Untitled Session 2_mixdown.mp3
11.41M
♦️ نمیدونم چی اومد سر چشمام که اشکام مثل اون قدیم نمیشه میشینم توی روضت اما حالم مثل روزای بچگیم نمیشه.. 🎤کربلایی 🔷شوراحساسی 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
یـٰا مـن إلیٰھ یلجـْا المُتحیـٰرون♡ ای ڪه آغـوش گرمت پذیرای هر چه درمـانده دل شڪسته ...☘️ 🌙شبتون در پناه پروردگار دوعالم
حجت الاسلام انصاریان - رادیو عقیق.mp3
2.22M
♦️ 🖐جگر شیر نداری سفر عشق مکن... 🎤حجت الاسلام 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک و مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
کشته بی سر.mp3
8.89M
♦️ فصل غم یادته.. تو جاده میرفتیم باهم یادته؟؟ تو هیئت دعامون فقط چه راحت میرفتیم یادته؟؟😭 🎤کربلایی 🔷زمینه احساسی 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
مداحی‌ها بهونه‌ایست .. برای حرف زدن با امام حسینمون
💠اے شهیــد خودم آگاهـم به حال خودم آگاهم به دلم وبه گناهانم که هـے مرا دور مےکنند از تو امامےشود تــوبراے دلم کارے کنے؟
°•°•° . دلـَم كنار شـما خٰـانه در فـلک دارد جوادِ فاطمه نامتْ عَجب نمک دارد 🏴شهادت حضرت جواد الائمه تسلیت باد.. ✅ @asheghaneruhollah
🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب نهم : ✍️شهیدی که بدن اربا اربای پسر خود را دفن می کند..😭😭👆👆 🔻32 روز مانده به @asheghaneruhollah
حجت_الاسلام_سید_حسین_مومنی_رادیو_عقیق (2).mp3
5.87M
🏴شهادت امام جواد (علیه السلام)تسلیت باد... ♦️ 🖐برکت وجود امام جواد(ع) 🎤حجت الاسلام 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک و مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
حجت_الاسلام_علوی_تهرانی_رادیو_عقیق.mp3
5.18M
🏴شهادت امام جواد (علیه السلام)تسلیت باد... ♦️ 🎤حجت الاسلام 🔷روضه امام جواد 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
35.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴شهادت امام جواد (علیه السلام)تسلیت باد... ♦️ چه گنبد طلایی ،دلم شد هوایی ایشالا که امشب بشم 😭 ببر دست خالیتو تو یه امشب بگیر از 🎤کربلایی 🔷زمینه احساسی 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
❌مسولین مملکت خوب بخوانند.... 🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب دهم : 👈 شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد ... 🔻31 روز مانده به @asheghaneruhollah
💕عقد زهرا و علی در آسمان‌ها بسته شد سرنوشت عشق هم بر زلف آن‌ها بسته شد💕 🌸سالروز ازدواج امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) مبارک🌸 ‌ ان شاء الله خوشبختیِ همه جوون ها 💍❤️🙏 ✅ @asheghaneruhollah
... 🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب یازدهم : 👈پدر شهید می‌گوید: «وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه ڪامل فرزند صالح بود که خدا نصیب‌مان کرد. چهار سال در سوریه به عنوان مدافع حرم حضور داشت تا اینکه توسط حاج قاسم سلیمانی به عنوان همراه و محافظ انتخاب شد». 🔻30 روز مانده به @asheghaneruhollah
26.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف با خانواده شهید «وحید زمانی نیا» محافظ سپهبد شهید قاسم سلیمانی ————————————- 🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب یازدهم : 👈پدر شهید می‌گوید: «وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه ڪامل فرزند صالح بود که خدا نصیب‌مان کرد. چهار سال در سوریه به عنوان مدافع حرم حضور داشت تا اینکه توسط حاج قاسم سلیمانی به عنوان همراه و محافظ انتخاب شد». 🔻30 روز مانده به @asheghaneruhollah