eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
597 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
276 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
1_26161093.mp3
4.15M
🏴 -1442 🔺حضرت علی اصغرمنبع خیر و برکت 🎤حجت الاسلام 😭سخنرانی وعده ماهرروز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
1_26162913.mp3
8.88M
🏴 🔺خدایی اگر گفتن کی هستی از کجایی؟ 🔻جواب از کجاهستم کی هستم یک کلام 🎤کربلایی 😭واحد حماسی
1_26164332.mp3
10.29M
🏴 -1442 🔺خاطرات حرمو میگیرم تو بغلم 🎤کربلایی 😭شور احساسی کربلا وعده ما هر روز # در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
ای پاره ی دلم سر دستم تکان مخور الآن لبت ز تیر سه پَر آب میخورد گفتند آمده ست زرنگی کند حسین جای تو گفته اند پدر آب میخورد @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 8⃣2⃣1⃣ بعد از دو ساعت خیابان گردی ، در یک پارگی
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 9⃣2⃣1⃣ بعد از نیم ساعت ماشین ایستاد. کسی مرا از ماشین بیرون کشید و به سمتی هل دادم. چند متر گام برداشتم.. بالا رفتن از سه پله.. ایستادن.. باز شدن در.. حسِ هجومی از هوایِ گرم.. دوباره چند قدم.. و نشستن روی یک صندلی.. دستی، چشم بند را از رویِ صورتم برداشت. نور، چشمانم را اذیت میکرد. چندبار پلک زدم.. تصویر مردِ رو به رو آرامش را به رگهایم تزریق کرد.. لبخند زد با همان چشمانِ مهربان " خوش اومدی سارا جاان.. " نفسی راحت کشیدم.. بودن در کنار صوفی دمادم ترس و پشیمانی را در وجودم زنده می کرد.. اما حالا.. این مرد یعنی عثمان، نزدیکیِ آغوشِ دانیال را متذکر می شد.. بی وقفه چشم چرخاندم.. " دانیال.. پس دانیال کو؟؟ " رو به رویم زانو زد " صبر کن.. میاد.. دانیال به خاطر تو تا جهنمم میره.. " لحنش عجیب بود.. چشمانم را ریز کردم " منظورت از حرفی که زدی چیه؟؟ " خندید " چقدر عجولی تو دختر.. کم کم همه چیزو میفهمی.. " روی صورتم چشم چرخاند. صدایش کمی نرم شد " از اتفاقی که واست افتاده متاسفم.. چقدر گفتم برو دکتر، اما تو گوش ندادی.. تقریبا چیز خاصی از خوشگلیت نمونده.. واقعا حیف شد..سارا تو حقیقتا دختر قشنگی بودی.. اما لجباز و یه دنده.. " صدای صوفی از چند قدم آن طرفتر بلند شد " و احمق.. " لحن هر دو ترسناک بود.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 9⃣2⃣1⃣ بعد از نیم ساعت ماشین ایستاد. کسی مرا از
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 0⃣3⃣1⃣ این مرد هیچ شباهتی به آن عثمانِ ساده و همیشه نگران نداشت. صوفی با گام هایی بلند و صورتی خشمگین خود را به عثمان رساند، یقه اش را چنگ زد. " چند بار باید به توئه ی احمق بگم که خود سر عمل نکن.. چرا گفتی با ماشین بزنن بهش.. اون جوونور به اندازه ی دانیال برام مهم بود.. " صوفی در موردِ حسام حرف میزد؟؟ باورم نمی شد.. یعنی تمامِ این نقشه ها محضِ یک انتقامِ شخصی بود؟ اما چرا عثمان..؟ او در این انتقام چه نقشی داشت؟ شنیدن جوابِ منفی برایِ ازدواج انقدر یاغی اش کرده بود؟؟ حسام.. او کجایِ این داستان قرار داشت؟؟ گیج و مبهم.. پریشان و کلافه سوال ها را در ذهنم تکرار می کردم. عثمان دست صوفی را جدا کرد " هووووی.. چه خبرته رَم می کنی..؟؟ انگار یادت رفته اینجا.. من رئیسم.. محض تجدید خاطرات میگم، اگه ما الان اینجاییم واسه افتضاحیه که تو به بار آوردی.. پس نمی خواد بهم بگی چی درسته.. چی غلط.. انتظار نداشتی که تو روز روشن بندازمش تو ماشین.. بعدشم خودش پرید تو خیابون.. منم از موقعیت استفاده کردم.. الانم زنده است.. " پس حسام زنده بود و جریانی فراتر از یک انتقامِ بچه گانه.. صوفی به سمتم آمد " تو پالتوش یه ردیاب بود.. اونو خوب چک کردین؟؟" با تایید عثمان ، مرا کشان کشان به سمتِ یکی از اتاق ها برد.. درد نفسم را تنگ کرده بود. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
1_26213669.mp3
2.56M
🏴 🔻اکبراست این یارسول الله 🎤حاج منصور ارضی 😭 روضه دلنشین وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah