eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
599 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
276 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺🔻🔺🔻 96 🌼🌸جشن ولادت پیامبراکرم_ص_وامام جعفر صادق_ع_ 🎤 به نفس کربلایی التماس دعا👇 🚩 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 0⃣7⃣2⃣ ایستاد با لبخندی بر لب و سری کج شده نگاهم
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 1⃣7⃣2⃣ روبه رویم ایستاد. شال را کمی جلو کشید و آرام زمزمه کرد " شما عزیز دلِ حسامیااا.. راستی، زبونتونو پشتِ مرزایِ ایران جا گذاشتین خدایی نکرده؟؟ " خندیدم " نه.. دارم مراعاتِ حالِ جنگ زدت رو می کنم.. " صورتش با تبسمهایِ خاص خودش، زیباتر از همیشه بود " خب خدا رو شکر.. ترسیدم که از غم دوری من زبونتون بند اومده باشه.. که الحمدالله از مال من بهتر کار میکنه.. " چادرم را کمی روی سرم جابه جا کردم و نگاه به تنِ پوشیده شده ام انداختم " اونکه بله، شک نکن. راستی داداش بیچارم کجاست..؟؟ این چرا یهو غیب شد؟؟ یه وقت گم و گور نشه.. " دستم را گرفتم به طرف خیابان برد " نترس.. بادمجون بم آفت نداره.. اونو داعشیا هم ببرن؛ سرِ یه ساعت برش میگردونن..می دونه از دستش شاکی ام، شما رو تحویل داد و فلنگ رو بست.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 2⃣7⃣2⃣ فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که تصورِ رسیدن، محال می نمود.. کمی ترسیده بودم و درد سراغِ معده ام را می گرفت. حسام که متوجه حالم شد در گوشه ای مرا نشاند. " همین جا بشین میرم برات آب بیارم.. اینجا این وقت سال اینجوریه دیگه.. " دستش را کشیدم و او کنارم نشست " نمیخواد.. الان خوب میشه.. چیزی نیست.. " کاش میشد حداقل از دور چشمم به ضریح پسرانِ علی می افتاد. این همه راه آمدن و هیچ؟؟ بغض صدایم را بم کرده بود " یعنی هیچ جوره نمیشه بریم تا من بتونم ضریحشونو ببینم؟؟ " دستم را میانِ مشتش گرفت " نبینم گریه کنیااا.. من گفتم می برمت،پس می برم.. امشب، شبِ اربعینه.. خیلی خیلی شلوغه.. تقریبا 24میلیون زائر اینجاست.. از همه جای دنیا اومدن، تک تکشونم مثل شما آرزوشونه که حداقل فقط چشمشون به ضریح آقا بیفته.. پس یه کم صبر کن.. امشب بچه های موکب علی بن موسی الرضا خانوما رو میبرن واسه زیارت.. ان شالله با اونا می برمت داخل.. قول " و قولهایِ این مرد، مردانه تر از تمامِ مردانه هایِ جهان بود. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
جان زهـــرا هيچ وقت از خانه بيرونـم مکن من که‌ جايی را ندارم ای کس‌ وکارم حسـن #عمریست_دخیلم_به_ضریحی_که_نداری..🌹🌹 🌙 #شبتون_امام_حسنی ✅ @asheghaneruhollah
💢جزییات دستیابی ایران به یک پرنده بدون سرنشین خاص 🔹🔸هفته گذشته سردار حاجی زاده از به غنیمت گرفتن یک فروند پهپاد MQ-۹ ملقب به ریپر آمریکایی خبرداد. ♦️بهای هر فروند آن در حدود ۱۷ میلیون دلار برای هر فروند (با محاسبه قیمت دلار، در حدود ۱۸۰ میلیارد تومان) اعلام و بیش از ۱۶۰ فروند از آن تا به امروز ساخته شده است. ♦️در حقیقت این پهپاد را می توان ستون فقرات عملیات اطلاعات و شناسایی آمریکا خصوصا در مناطقی مثل منطقه خاورمیانه و آفریقا دانست. ♦️هزینه پرواز یک ساعت پهپاد MQ-۹ در حدود ۳۶۰۰ دلار در هر ساعت و پرواز یک پرنده مثل اف ۱۸ سوپر هورنت برای هر ساعت ۲۴ هزار دلار است. ♦️با توجه به اینکه قطعا سپاه پاسداران، این پهپاد را یا در آبها و یا در زمین های متعلق به جمهوری اسلامی ایران شکار کرده و بدست آورده، مسئولان دیپلماتیک کشورمان می توانند در کنار سخنرانی هایی با موضوعات داخلی یا فاقد راهبرد منسجم برای تامین منافع نظام، برخی از این پرنده های جاسوسی شکار شده را به عنوان سند جاسوسی و دخالت آمریکا در ایران اعلام و این نقض قوانین بین المللی را به صورت جدی و سریع پیگیری کنند 👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇 ✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰بسم رب الشهدا و الصدیقین ⚠️ نیروهای نظامی و در برخورد با ناو هواپیمابر ❗️ ترس و دلهره را میتوان در صدای فرمانده ناو دید،و چقدر خواهش و درخواست میکند... ‼️نکته جالب اینکه ما آنها را مجبور کرده ایم برای ارتباط با ایران،فارسی صحبت کنند... ✅مقایسه کنید با 😏 ✳️ چه ها که نمیکند...✌ 👈 👇 ✅ @asheghaneruhollah
هر چه بیشتر در آمریکا ماندم (‌۵۰ سال)، بیشتر به عظمت فرهنگ ایرانی اسلامی ایرام پی بردم... روی سنگی در قطعه ۲۲۹ بهشت زهرا که متعلق به شخصی به نام دکتر امیرحسین فردوس است، نوشته شده: «هر چه بیشتر در آمریکا ماندم ( ۵۰ سال)، بیشتر به عظمت فرهنگ ایرانی اسلامی ایران پی بردم. هدیه استقلال و آزادی که امام خمینی برای ایران به ارمغان آورده‌اند آنقدر عظیم است که باید تا حد جان نثاری از آن حفاظت کرد چون فقط در سایه این هدیه است که ایران می‌تواند فرهنگ خود را حفظ کرده و به بالاترین قله پیشرفت برسد.» 👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇 ✅ @asheghaneruhollah
که باشی جنگ باشد تیر میخوری و صلح باشد فحش ... 💢 که باشی، می فهمی نمیتونی عادی باشی، عادی بگذری، عادی زندگی کنی... 💢 که باشی یه دنیا دشمن واسه خودت تراشیدی... 💢 که باشی توی مدرسه و دانشگاه تمام دردت اینه چرا باید درسی رو بخونی که با بنیانش مشکل داری، چرا باید به استادی گوش بدی که بیرحمانه هر روز آرمانهای تو را می کوبه و همه او را روشنفکر میدانند و فرنگ رفته!! 💢 که باشی دوستات با کنایه ازت می خوان بگی چقدر پول می گیری واسه فعالیتهات تو بسیج؟ پولی که اصلا وجود نداره 💢 که باشی و در حال ذکر یعنی ریاکاری و بدنبال منافع!! و کسی چه میداند تو برای بسیجی بودن تمام منافعت را زیر پا گذاشتی.... 💢 که باشی ،آدمی ،و ممکنه گاهی بلغزی و امان از لغزشت که با لغزش تو تمام اسلام زیر پا می رود!!! آبروی بسیجیهای دیگر هم می رود!! ولی با لغزش پسر همسایه او فقط جوان است و جوانی کرده و دلش پاک است.... ✅ @asheghaneruhollah ♻️ که باشی معمولی نیستی....خاصی!!!! 💢خلاصه که باشی... 💢تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند! جواب اگر بدهی دروغگویی! 💢مسخره ات بکنند انتقاد است! جواب بدهی بی جنبه ای! 💢تهدیدت اگر بکنند دفاع کرده اند! تهدید اگر بکنی خشنی... 💢راهپیمایی اگر بکنن حق آنهاست و عقیده خودشان است! راهپیمایی اگر بکنی ساندیس خوری یا به زور آمدی... 💢 اگر باشی میشوی افراطی! اما دیگران میشوند آزادی طلب و روشنفکر ... 💢 اگر باشی هر گاه فتنه منافقین و جنگ با داعشیها بشه باید سینه سپر کنی برای مردم، جنگ و فتنه که تموم شد تبدیل به یک تندرو، خشونت طلب و افراطی میشی ✅ بسیجی، میمانیم ✅من و در نهایت... سربلندی اون بسیجیانی که اصلا اسمشون برده نمیشه و در عین گمنامی باید بزرگترین کار ها رو انجام بدن ، حتی دریغ از یک نام، همونایی که وقتی شهر نسبتا آرام است در تلاطم فتنه حضور دارن 🌹سربلندی تمامی بسیجیان مخلص صلوات🌹 🌹 بسیجى روزت مبارک 🌹 👈 👇 ✅ @asheghaneruhollah
هزارطایفه آمد،هزارمکتب رفت وماندشیعه که«قال الامام صادق (ع)»داشت #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله 🌺 #جشن_باشکوه ولادت پیامبرمهربانی ها 🌼و رئیس مذهب جعفری امام صادق_ع_ ❤️گرامیداشت هفته بسیج 👈به کلام: حجت الاسلام #گلشاهی 🎤به نفس گرم:کربلایی #امیر_ملکی 📆چهارشنبه7 آذرماه1397 🕖راس ساعت 20 🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی #پرچم_هیئت #ویژه_خواهران_و_برادران 🌺دوستان اطلاع رسانی شود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 2⃣7⃣2⃣ فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که تصورِ رسیدن،
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 3⃣7⃣2⃣ با دانیال تماس گرفت و مکان دقیق مان را به او گفت. کاش می شد که نرود " می خوای بری؟؟ نرو.. " بیسکوییتی از جیبش بیرون آورد و باز کرد " بخور.. باید برم، ناسلامتی واسه ماموریت اینجاما..اما قول میدم امشب خودمو بهت برسونم.. باید دوتایی با هم بریم واسه زیارت آقا.. کلی حاجت دارم که تو باید واسم بگیریشون.. " نفسی عمیق و پرسوز کشیدم. من کجایِ عاشقیِ این بچه سید قرار داشتم که لیاقت پا درمیانی داشته باشم. صدای پوزخندم بلند شد " من؟؟ من انقدر سیاهم که دعام تا سقف اتاقم بالا نمیره.. " زانویش را بغل کرد و به رو به رویش خیره شد " تو؟؟ تو انقدر سفیدی که منِ بچه سید، یه عمر واسه اومدن به اینجا نذر و نیاز کردم و تو فقط هوسش از دلت گذشت و اومدی.. " بودن کنارِ دوست داشتنی ترین مردِ زندگی ام، وسطِ زمینِ کربلا.. شنیدنِ یاحسین خوانی و گریه هایِ بی اَدا.. حالی بهشتی تر این هم می شد؟؟ دانیال آمد با چشمانی متعجب شده از چادرِ رویِ سرم. به سمتم چرخید " ظاهرا دیگه از دست رفتی سارا خانووم.. رشته ای بر گردنم افکنده دوست.. می کشد هرجا که خاطرخواهِ اوست.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 4⃣7⃣2⃣ و حسام به آغوشش کشید.. بماند که چه زیر گوشش پچ پچ کرد و برادر بیچاره ام، قیافه ای مثلا ترسیده به خود گرفت و کامم شیرین شد از خوشبختی ام.. خوشبختی که حتی به خواب هم نمی دیدم. هرگز نداشتم و حالا نفس به نفس هم آغوشش بودم.. حسام مرا به دانیال سپرد و رفت.. به هتل رفتیم و بعد از کمی استراحت ساعت یازده شب درست در مکانی که امیرمهدی گفته بود حاضر شدیم.. آسمان تاریک اما گنبدِ طلایی رنگِ حسین می درخشید.. قیامت برپا بود و من با چشمم می دیدم دویدن و بر سر و سینه کوبیدن هایِ عاشقانه را.. پرچم های عظیم و قرمز رنگ منقش به نام حسین در آسمان می چرخید و انگار فرشتگان با بال هایی گرفتارِ آتش به این خاک هجوم آورده بودند.. مسیحی اشک میریخت.. خاخام یهودی می بارید.. دانیال سنی حیران و دلباخته می شد .. و شیعه ی علی، می سوخت و جنون وار خاکستر می شد.. خدایا بهشت را بخشیدم، این ساعت را به نامم بزن.. گیج و گنگ سر می چرخاندم و تماشا می کردم.. زمین طاقتِ این همه زیبایی را یکجا داشت؟؟ اشک، دیدم را تار می کرد و من لجوجانه پرده می گرفتم محضِ عشق بازی دل، چشم وگوش.. باید ظرف نگاهم پر میشد .. پر از ندیده هایی که دیده بودم و شاید هیچ وقت دیگر نمی دیدم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
هر روزِ ما به مدحِ علی می‌شود شروع هوهوی صبحِ بادِ صبا، مدح حیدر است ✨السَّلامُ عَلَیْکَ یٰا ٱمیرَالمُؤمِنین✨ زهـرا اگر بہ عالـم و آدم نظـر نداشٺ دیگر درخٺِ خلقٺ انسان ثمر نداشٺ معناے عاشقے همہ در عینِ عشق اوسٺ دنیا ڪه بے علـے صفٺِ معتبر نداشٺ #ذڪر_حیدر_یازهرا_س⚜❣ #ذڪر_عالم_یاحیدر_ع❣⚜ ✅ @asheghaneruhollah
هزارطایفه آمد،هزارمکتب رفت وماندشیعه که«قال الامام صادق (ع)»داشت #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله 🌺 #جشن_باشکوه ولادت پیامبرمهربانی ها 🌼و رئیس مذهب جعفری امام صادق_ع_ ❤️گرامیداشت هفته بسیج 👈به کلام: حجت الاسلام #گلشاهی 🎤به نفس گرم:کربلایی #امیر_ملکی 📆چهارشنبه7 آذرماه1397 🕖راس ساعت 20 🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی #پرچم_هیئت #ویژه_خواهران_و_برادران 🌺دوستان اطلاع رسانی شود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 4⃣7⃣2⃣ و حسام به آغوشش کشید.. بماند که چه زیر گ
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 5⃣7⃣2⃣ حسام نفس نفس زنان آمد. حالِ پریشانم از صد فرسنگی نمایان بود.. دانیال و حسام کمی حرف زدند و امیرمهدی دستانم را در انگشتانش قفل کرد و به دنبال خود کشید. قدم به قدم همراهی اش می کردم و او کنار گوشم نجوا کرد " حال خوبتو می خرم بانو.. " و مگر می فروختمش؟ حتی به این تمامِ دنیایم.. " من مفاتیح الجنان را زیرو رویش کرده ام نیست.. یک حرز و دعا اندر دوامِ وصلِ تو.. " دستم را محکم گرفته بود و به دنبال خود می کشاند. البته حق داشت، هجوم جمعیت انقدر زیاد بود که لحظه ای غفلت، گم ات می کرد. من در مکانی قرار داشتم که ۲۴ میلیون عاشق را یکجا میهمانی می داد. حسام به طرف گروهی از جوانان رفت و دستم را به نرمی رها کرد. چند مرد جوانان حسام را به آغوش کشیدند و با لهجه ای خاص سلام و احوالپرسی کردند. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 6⃣7⃣2⃣ حسام، من را که با یک قدم فاصله پشتش ایستاده بودم به آنها معرفی کرد و رو به من گفت " این برادرا از موکب علی بن موسی الرضا هستن.. از مشهد اومدن.. بچه هایِ گلِ روزگارن.. " پس مشهدی بودند. آرام سلام کردم و شال و چادرم را کمی جلو کشیدم. پیراهن حسام خاکی رنگ بود و شلوارش نظامی. از کم و کیف کارها پرسید و یکی از پسرها با ادب و صمیمیتی خاص برایش توضیح میداد " سید جان.. همه چی ردیفه.. ساعت یازده و نیم حرکت می کنیم.. خانوما رو اونور جمع کردیم تا برادرا دورشون حلقه بزنن.. ان شالله شما و خانمتون هم تشریف میارین دیگه..؟؟ " چقدر لذت داشت، خانم امیرمهدیِ سید بودن.. حسام سری به نشانه ی تایید تکان داد و ما حرکت کردیم. امیرمهدی جمعیتی از خانوم ها را نشانم داد. کمی تردید در چشمانش بود " ساراجان.. خانوومم.. مطمئنی که میتونی بری داخل؟؟ یه وقت حالت بد نشه.. فشار جمعیت خیلی زیاده هاا.. " و من با روی هم گذاشتن پلکهایم، اطمینان را به قلبش تزریق کردم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 7⃣7⃣2⃣ خانوم ها در چند صف چسبیده به هم ایستادند.. طنابی به دورشان کشیده شد و زنجیره ای از آقایان اطرافشان را گرفتند. یکی از آن مردها حسام بود که پشت سرم ایستاد و مجددا زنجیره ای جدید از مردهای جوان پشت سر حلقه ی امیر مهدی و دوستانش تشکیل شد. شور عجیبی بود. هیچ چشمی، جز حرم یار را نمی دید و دلبری نمی کرد.. تمام نفسها عطر خدا می دادند و بس.. میلیمتر به میلیمتر حرکت می کردیم و به جلو می رفتیم. حسی ملسی داشتم.. حسام نفس به نفس حالم را جویا میشد و من اشک به اشک عشق می دیدم و حضورِ پروردگار را.. سیل مشتاقان و دلدادگان به حدی زیاد بود که مسیر چند دقیقه ای را چند ساعته طی کردیم.. ساعت یازده و نیم به سمت داخل حرم حرکت کردیم و ساعت سه نیمه شب پا در حریم گذاشتیم. چشمم که به ضریح افتاد، نفسم بند آمد.. بیچاره پدر که تمام هستی اش را کور کرد.. مگر میشد انسان بود و از فرزند علی متنفر؟؟ اشک امانم را بریده بود و صدایِ ناله و زاری زوار؛ موسیقی میشد در گوشم .. اینجا دیگر انتهایِ دنیا بود.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است