reyhane10129603.mp3
4.13M
🏴 السلام علیک یا ام البنین_س_ 🏴
❤️ به عشق #مادران شهدا ❤️
اگه دلت شکسته ،تو غصه هات اسیره...
فقط بگو اغثنی #یا_قمره_العشیره
🎤حاج #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌زمینه حضرت ابوالفضل
✅پیشنهاد دانلود
👈 ناب ترین ها 👇
🏴 @asheghaneruhollah
reyhane10129604.mp3
8.94M
🏴 السلام علیک یا ام البنین_س_ 🏴
❤️ به عشق #مادران شهدا ❤️
خیلی سخته شب و روز
غربت و انتظار...😭
این حاله منو فقط
یه #مادر میدونه 👆👆
🎤حاج #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌زمینه
✅پیشنهاد دانلود
👈 ناب ترین ها 👇
🏴 @asheghaneruhollah
Alimi-VafatHazratOmolbanin139605(1).mp3
3.2M
🏴 السلام علیک یا ام البنین_س_ 🏴
❤️ به عشق #مادران شهدا ❤️
آفتاب عشق و ایمان حضرت ام البنین...👌
🎤کربلایی #حمید_علیمی
👌تک
✅پیشنهاد دانلود
👈 ناب ترین ها 👇
🏴 @asheghaneruhollah
حاج_حسین_سیب_سرخی_شور,سلام_ای_بانوی.mp3
6.86M
🏴 السلام علیک یا ام البنین_س_ 🏴
❤️ به عشق #مادران شهدا ❤️
سلام ✋ ای بانوی دنیا
جانم ای #مادر_سقا
🎤حاج #حسین_سیب_سرخی
👌شور احساسی
✅پیشنهاد دانلود
👈 ناب ترین ها 👇
🏴 @asheghaneruhollah
حاج_حسین_سیب_سرخی_شور,سراسر_شور (2).mp3
4.44M
🏴 السلام علیک یا ام البنین_س_ 🏴
❤️ به عشق #مادران شهدا ❤️
سراسر شورم و احساس ...
🎤حاج #حسین_سیب_سرخی
👌شور احساسی حضرت قمربنی هاشم
✅پیشنهاد دانلود
👈 ناب ترین ها 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #چهل_وهشت دست خدا . حال احد کم کم خوب شد ... برای اولین بار
☔️رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #چهل_ونهم
اولین نماز
.
چند هفته، حفظ کردن 🌟نماز🌟 و تمرینش طول کشید ...
تک تک جملات عربی رو با ترجمه اش حفظ کرده بودم ...
کلی تمرین کردم ...
سخت تر از همه تلفظ بود ...
گاهی از تلفظ هام خنده ام می گرفت ... 😃
خودم که می خندیدم بقیه هم منفجر می شدن ...😂😂😂
.
می خواستم اولین نماز رو توی خونه خودم بخونم ... #تنها ...😇😊
.
.
از لحظه ای که قصد کردم ... فشار سنگینی شروع شد ...
فشاری که لحظه لحظه روی قفسه سینه ام بیشتر می شد ...
.
وضو گرفتم ... سجاده رو پهن کردم ... مهر رو گذاشتم ...
دستم رو بالا آوردم ... نیت کردم و ... الله اکبر گفتم ...🌟🕊
.
.
هر بخش رو که انجام می دادم همه گذشته ام جلوی چشمم می اومد ...
صحنه های گناه و ناپاک ...
هر لحظه فشار توی قلبم سنگین تر می شد ... 😥
تا جایی که حس می کردم الان روح از بدنم خارج میشه ...
تک تک سلول هام داشت متلاشی می شد ... بین دو قطب مغناطیسی گیر کرده بودم و از دو طرف به شدت بهم فشار می اومد ...
انگار دو نفر از زمین و آسمان، من رو می کشیدند ...😖
.
.
چند بار تصمیم گرفتم، نماز رو بشکنم و رها کنم ... اما بعد گفتم ...
نه استنلی ... تو قوی تر از اینی ... می تونی طاقت بیاری ...
ادامه بده ... تو می تونی ...💪
.
.
وقتی نماز به سلام رسیده بود ...
همه چیز آرام شد ... آرام آرام ...
الله اکبرهای آخر رو گفتم اما دیگه جانی در بدن نداشتم ...
همون جا کنار مهر و سجاده ام افتادم ... خیس عرق، از شدت فشار و خستگی خوابم برد ...😣😴
.
.
از اون به بعد، #هرگز_نمازم_ترک_نشد ...
در هر شرایطی👈 اول از همه نمازم رو می خوندم ...👉
پ.ن:
من از نویسنده داستان پرسیدم ک چرا برای استنلی خواندن نماز اینقدر سخت بود ایشون فرمودن ب خاطر اینکه استنلی #حرامزاده بوده و #شیطان #مستقیما در #بسته_شدن_نطفه ش نقش داشته. وقتی چنین افرادی از #صف_شیطون #جدا میشن و میخوان کار #خوبی انجام بدن براشون خیلی خیلی سخته ، چون براشون یه #جنگ محسوب میشه با شیطان .. به هر میزان که #قدرت_روحی شون قوی تر باشه و عمق مسیر #توبه بیشتر باشه #فشاربیشتری رو #تجربه می کنن چون #کل_صفوف_شیطان برای #برگشت اونها #تجهیز میشن...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
☔️رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #پنجاه
وسوسه
.
حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت ... صبح عین همیشه رفتم سر کار ...
ولی مشتری اون روز خیلی خاص بود ... آدمی که در بخش بزرگی از خاطرات قبلم شریک بود... .
.
- اوه ... مرد ... باورم نمیشه ... خودتی استنلی؟ ... چقدر عوض شدی ...
.
🔥کین 🔥بود ... اومد سمتم ... نمی دونستم باید از دیدن یه دوست قدیمی بعد از سیزده، چهارده خوشحال باشم یا نه؟... .
.
بعد از کار با هم رفتیم کافه ...
شروع کرد از زندگی و دزدی های مسلحانه🔥 و بزرگش، دلالی🔥 و قاچاق اجناس مسروقه🔥 تعریف کردن ...
خیلی خودش رو بالا کشیده بود ... .
.
- هی استنلی، شنیده بودم رفتی توی کار مواد🔥 و خوب خودت رو کشیدی بالا اما فکرش رو هم نمی کردم یه روزی استنلی بزرگ رو گوشه یه تعمیرگاه ببینم که داره ماشین بقیه رو درست می کنه ... همیشه فکر می کردم تو زودتر از من به پول و ثروت میرسی ... شایدم من یه روز ماشین تو رو درست می کردم ...
.
.
نفس عمیقی کشیدم ...
_ولی من از این زندگی راضیم ...😊👌
.
- دروغ میگی ... تو استنلی هستی ... یادته چطور نقشه می کشیدی؟ ... تو مغز خلاف بودی ... هیچ کدوم به گرد پات هم نمی رسیدیم ... شنیده بودم بعد از ورود به اون باند، خیلی زود خودت رو بالا کشیده بودی و با بزرگ ترها می پریدی ... حالا می خوای باور کنم پاک شدی و کشیدی کنار؟ ... اصلا از پس زندگیت برمیای؟ ...
.
.
- هی گارسن ... دو تا دام پریگنون ...
.
نگاه عمیقی بهش کردم و به طعنه گفتم ...
_پولدار شدی ... ماشین خریدی ... شامپاین 300 دلاری می خوری ...
بعد رو کردم به گارسن ...
_من فقط لیموناد می خورم ...✋
.
.
- لیموناد چیه ؟ ... مهمون منی ...
نیم خیز شد سمتم ...
_برگرد پیش ما ... تو برای این زندگی ساخته نشدی استنلی...
.
.
کلافه شده بودم ...
یه حسی بهم می گفت دیدن🔥 کین🔥بعد از این همه سال اصلا #جالب_نیست ...👌
.
شروع کرد از کار بزرگش تعریف کردن ...
پول و ثروت ... و نقشه دقیق و حساب شده ای که کشیده بود ...
#نقشه_ای که واقعا #وسوسه_انگیز بود ..
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی جدید ضبط شده توسط شهید حادثه تروریستی
شهید حادثه تروریستی زاهدان #امید_اکبری در مناطق مرزی کشور پاکستان
🏴 @asheghaneruhollah
🍃رهبــر معظم انقلاب :
این زنانی که توانستند شهیدانی را پرورش دهند توانستند شوهران یا فرزندان خود را به صورت انسانهای فداکار درآورند ؛ اینها زنان بزرگی هستند
💐 بزرگداشت مـادران و همســران شهــدا
#السلام_علیک_یا_ام_البنین_س_
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍ #چله_حدیث_کسا
روز3⃣3⃣
❤️ به یاد شهدای عزیز مدافع وطن ❤️
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #پنجاه وسوسه . حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت ... صبح عین
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #پنجاه_ویک
من ترسو نیستم
.
برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم ... #اما_یه_لحظه_به_خودم_اومدم ... حواست کجاست استنلی؟ ...
این یه #انتخابه... یه #انتخاب_غلط ... نزار #وسوسه ات کنه ... 👌
تو مرد سختی ها هستی ... نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی... .😌✌
.
حالا جای ما عوض شده بود ... من سعی می کردم🔥 کین🔥 رو متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی رو بزاره کنار ...
و بعد از ساعت ها ...
.
.
- باورم نمیشه ... تو اینقدر عوض شدی ... دیگه بعید می دونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی ... تو یه ترسو شدی استنلی ... یه ترسو ...
.
.
- به من نگو ترسو ... اون زمان که تو شب به شب، مادرت برات غذای گرم درست می کرد ... من توی آشغال ها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا می کردم ... اون زمان که پدرت توی کارخونه تا آخر شب، کارگری می کرد تا یه سقف بالای سرتون باشه، من زیر پل و کنار خیابون می خوابیدم ... و هنوز زنده ام ... تو درست رو ول کردی و برای هیجان اومدی سراغ این کار ...من، برای زنده موندن #جنگیدم ... .فکر کردی با یه نقشه و بررسی موقعیت ... و پیدا کردن یکی که برات پول شون کنه؛ می تونی از اونجا دزدی کنی ... اون مغازه طلا فروشی بالای شهره ... قیمت ارزون ترین طلاش بالای 500 هزار دلاره ... فکر کردی می خوای سوپر مارکت محله مون رو بزنی که پلیس ده دقیقه بعد بیاد جنازه ها رو ببره؟ ...محاله یکی تون زنده برگردید ... می دونی چرا؟... چون اونهان که حقوق پلیس ها رو میدن ... چک های رنگارنگ اونها به شهردار و فرمانداره که دولت فدرال می چرخه ... پس به هر قیمتی، سیستم ازشون دفاع می کنه ... فکر کردی مثل قاچاق مواده🔥 که رئیس پلیس ولستون، خودش مدیریت قاچاق توی دستش باشه و سهم هر کدوم از اون گنده ها برسه ... تازه اونجا هم هر چند وقت یه بار برای میتینگ های تبلیغاتی یه عده رو میدن دم تیغ ... .
احمق نشو کین ... دست گذاشتن روی گنده ها یعنی اعلام جنگ به شهردار و فرماندار ... فکر کردی بی خیالت میشن... حتی اگر بتونی فرار کنی که محاله ... پیدات می کنن و چنان بلایی سرت میارن که دیگه کسی به دست گذاشتن روی اشراف فکر نکنه ... .
.
.
اما فایده نداشت ... اون هیچ کدوم از حرف های من رو قبول نمی کرد😐 ... اون هم #انتخاب کرده بود ...😕
.
وقتی از کافه اومدم بیرون ...🚶
تازه می فهمیدم که خدا هرگز کسی رو #رهانمی کنه ...
🌸حنیف واسطه من بود ...
🌸 من واسطه کین ...
🌹مهم انتخاب ما بود ...🌹
.
.
آنچه در آینده خواهید دید ...
و من عاشق💓 شدم ... 🍃حسنا،🍃 دانشجوی پرستاری بود .
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #پنجاه_ودو
و من عاشق شدم
اواخر سال 2011 بود ...
من با پشتکار و خستگی ناپذیر، کار می کردم و درس می خوندم ... انگیزه، هدف و انرژی من بیشتر شده بود ... ☺️☝️
شادی و آرامش وارد زندگی طوفان زده من شده بود ... شادی و آرامشی که کم کم داشت رنگ دیگری هم به خودش می گرفت ... .
.
چند وقتی می شد که به «باتون روژ» و محله ما اومده بودن ...
دانشگاه، توی رشته پرستاری شرکت کرده بود ... شاید احمقانه به نظر می رسید اما از همون نگاه اول، بدجور درگیرش شدم ...💓😍
زیر نظر گرفته بودمش ... واقعا دختر خوب، با اخلاق و مهربانی بود ...
.
.
من #رسم مسلمان ها رو نمی دونستم ... برای همین دست به دامن حاجی شدم ... اون هم، همسرش رو جلو فرستاد ...
و بهتر از همه زمانی بود که هر دوشون به انتخاب من احسنت گفتن ...
☺️😍👏👌
.
.
حاجی با پدر حسنا صحبت کرد ...
قرار شد یه شب برم خونه شون ... به عنوان مهمان، نه خواستگار ...
پدرش می خواست با من صحبت کنه و بیشتر با هم آشنا بشیم ... و اگر مورد تایید قرار گرفتم؛ با حسنا صحبت می کردن ...
.
.
تمام عزمم رو جزم کردم تا نظرش رو جلب کنم ...😇
اون روز هیجان زیادی داشتم ...
قلبم آرامش نداشت ... 💓😍شوق و ترس با هم ترکیب شده بود ...
دو رکعت✨ نماز ✨خوندم و به #خدا توسل کردم ...
برای خودم یه پیراهن 👕جدید خریدم ... عطر زدم ... یه سبد میوه🍎🍇 گرفتم ... و رفتم خونه شون ...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
دیگر مرا #ام_البنین نخوانید...
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
🏴مراسم عزاداری وفات حضرت #ام_البنین_س_
❤️بزرگداشت شهدای مظلوم #مدافع_حریم_امنیت ❤️
👈به کلام خطیب توانا:
حجت الاسلام #سید_احمد_مرتضوی
🎤به نفس گرم:
کربلایی #مهدی_صدیقی
📆چهارشنبه1 اسفند ماه1397
🕖راس ساعت 20
🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی
#پرچم_هیئت
#ویژه_خواهران_و_برادران
❤️دوستان اطلاع رسانی شود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
دیگر مرا #ام_البنین نخوانید... #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله 🏴مراسم عزاداری وفات حضرت #ام_البن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکیه گاهم حسنه ،پشت و پناهم #حسنه
حاضرم گدا باشم😍وقتی که شاهم حسنه
🎤کربلایی #مهدی_صدیقی
🔺شور شنیدنی فوق العاده
👆امام حسنی ها گوش کنند👆
🌙شبتون امام حسنی(ع)
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
🏴 @asheghaneruhollah
#اسفند_عجب_ماهی_است!
شهادت #حمید_باکری: ۶ اسفندماه
شهادت #حسین_خرازی: ۸ اسفندماه
شهادت #امیرحاج_امینی: ۱۰ اسفندماه
شهادت #ابراهیم_همت: ۱۷ اسفندماه
شهادت #حجت_رحیمی: ۱۸ اسفندماه
شهادت #حسین_برونسی: ۲۳ اسفندماه
شهادت #عباس_کریمی: ۲۴ اسفندماه
شهادت #مهدی_باکری: ۲۵ اسفندماه
#آرزومون_شهادت 😭
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍ #چله_حدیث_کسا
روز4⃣3⃣
❤️ به یاد شهدای اسفندماه ❤️
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
@karbobalair_حدیث کسا.mp3
5.38M
🌷 #حدیث_شریف_ڪسا 🌷
🎤بانوای گرم:
✨حاج مهدی سلحشور
📌 #_چــلہ_حدیث_کسا؛
✋نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
✋حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
🌹40 روز عاشقی🌹
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #پنجاه_ودو و من عاشق شدم اواخر سال 2011 بود ... من با پشتکا
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #پنجاه_وسه
خواستگاری
خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد می کردند ... از دید حسنا، من یه مهمان عادی بودم ...
اون چیزی نمی دونست اما من از همین هم راضی و خوشحال بودم ... .😍
.
بعد از غذا،😋 با پدر حسنا رفتیم توی حیاط تا مردانه صحبت کنیم ...😌
.
- حاج آقا و همسرشون خیلی از شما تعریف می کردند ... حاج آقا می گفت شما علی رغم زندگی سختی که داشتی ... زحمت زیادی کشیدی و روح بزرگی داری ... .😊
.
سرم رو پایین انداختم ... خجالت می کشیدم ...☺️🙈
شروع کردم درباره خودم و برنامه های زندگیم صحبت کردم ... تا اینکه پدرش درباره گذشته ام پرسید ... .
نفس عمیقی کشیدم ...
خدایا! تو خالق و مالک منی ... پس به این بنده کوچکت قدرت بده و دستش رو رها نکن ...🙏
.
توسل کردم و داستان زندگیم رو تعریف کردم ...
قسم خورده بودم #بخاطرخدا هرگز از مسیر صحیح جدا نشم ... و #صداقت و #راستگویی بخشی از اون بود ...
با وجود ترس و نگرانی،😥 بی پروا شروع به صحبت کردم ...
ولی این نگرانی بی جهت نبود ...
.
.
هنوز حرفم به نیمه نرسیده بود که با خشم😡 از جاش بلند شد و سیلی محکمی توی صورتم زد ... .😡👋
- توی حرامزاده چطور به خودت جرأت دادی پا پیش بگذاری و از دختر من خواستگاری کنی؟ ... .
همه وجودم گُر گرفت ... .😞😣
- مواد فروش و دزد؟ ... اینها رو به حاج آقا هم گفته بودی که اینقدر ازت تعریف می کرد؟ ... آدمی که خودشم نمی دونه پدرش کیه ... حرفش رو خورد ... رنگ صورتش قرمز😡 شده بود ... پاشو از خونه من گمشو بیرون ... .😡👈
.
.
🎀پ.ن:
خواهشا قضاوت نکنید،شاید ماهم بودیم از این بدتر رفتار می کردیم
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #پنجاه_وچهار
دروغ بود
تا مسجد✨ پیاده اومدم ...
پام سمت خونه نمی رفت ... بغض بدجور راه گلوم رو سد کرده بود ... درون سینه ام آتش روشن کرده بودن ...😣😞
.
.
توی راه چشمم به حاجی افتاد ...
اول با خوشحالی اومد سمتم😃 ... اما وقتی حال و روزم رو دید؛ خنده اش خشک شد... تا گفت_استنلی ...😧
خودم رو پرت کردم توی بغلش ...
.
.
- بهم گفتی ملاک خدا #تقواست ... گفتی همه با هم برابرن... گفتی دستم توی دست خداست ... گفتی تنها فرقم با بقیه فقط اینه که کسی نمی تونه پشت سرم نماز بخونه... گفتم اشکال نداره ... خدا قبولم کنه هیچی مهم نیست ... گفتی همه چیز اختیاره ... انتخابه ... منم مردونه سر حرف و راه موندم ... .😣😞
.
از بغلش اومدم بیرون ... یه قدم رفتم عقب ...
_اما دروغ بود حاجی ... بهم گفت حرومزاده ای ... تمام حرف هاش درست بود ... شاید حقم بود به خاطر گناه هایی که کردم مجازات بشم ...😞 اما این حقم نبود ... من مادرم رو انتخاب نکرده بودم ...😣☝️
این انتخاب خدا بود ... خدا، مادرم رو انتخاب کرد ...👉😞 من، خدا رو ...
.
.
حاجی صورتش سرخ شده بود ... 😡
از شدت خشم، شریان پیشونیش بیرون زده بود ... اومد چیزی بگه اما حالم خراب بود ... به بدترین شکل ممکن ... تمام ایمان یک ساله ام به چالش کشیده بود ...
قبل از اینکه دهن باز کنه رفتم ... چند بار صدام کرد و دنبالم اومد ...
اما نایستادم ... فقط می دویدم ... .😣🏃
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
سلام برمهدی
آقای من دروغ میگیم دوستت داریم ومنتظرت هستیم .
اگر بودیم ؟
این همه گناه نمیکردیم و ظهور شما را عقب نمی انداختیم .از ته دل شرمنده 😔
آقای مهربان شما که ما را واقعا دوست داری با همه این گناهایمان بحق مادرت زهرا دعا کن تاخوب بشیم از یاران و زمینه سازان ظهور شما باشیم
اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍ #چله_حدیث_کسا
روز5⃣3⃣
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🕯 نماز رو می پیچونی کجا میری؟ 🕯
🎤حجت الاسلام #پناهیان
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #پنجاه_وچهار دروغ بود تا مسجد✨ پیاده اومدم ... پام سمت خون
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #پنجاه_وپنج
تو خدایی؟
یک هفته تمام حالم خراب بود ...😣
جواب تماس هیچ کس حتی حاجی رو ندادم ...
موضوع دیگه آدم ها نبودن ...
👈من بودم و خدا ...👉
.
.
اون روز نماز ظهر، 🌇دوباره ساعتم زنگ زد ...
ساعت مچیم رو تنظیم کرده بودم تا زمان نماز ظهر رو از دست ندم ...
نماز مغرب مسجد بودم اما ظهر، سر کار و مشغول ...
هشدارش رو خاموش کردم و به کارم ادامه دادم ...
نمی دونستم با خودم قهرم یا خدا ...😞 همین طور که سرم توی موتور ماشین بود، اشک 😭مثل سیلاب از چشمم پایین می اومد ...
.
.
بعد از ظهر شد ...🌆
به دلم افتاد بهتره برم برای آخرین بار، یه بار دیگه حسنا رو از دور ببینم ...❤️😔
تصمیم گرفته بودم همه چیز رو رها کنم و برای همیشه از «باتون روژ» برم ... .
از دور ایستاده بودم و منتظر ...
خونه اونها رو زیر نظر داشتم که حاجی به خونه شون نزدیک شد ...
زنگ در رو زد ... پدر حسنا اومد دم در ... .
.
شروع کردن به حرف زدن ...
از حالت شون مشخص بود یه حرف عادی نیست ...
بیشتر شبیه دعوا بود ...😡😡
نگران شدم پدر حسنا توی گوش حاجی هم بزنه ...😨
رفتم نزدیک تر تا مراقبش باشم ... که صدای حرف هاشون رو شنیدم ...
حاجی سرش داد زد😡🗣
_از خدا شرم نمی کنی؟ ... .
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #پنجاه_وشش
سپاه شیطان
- از خدا شرم نمی کنی؟ ... اسم خودت رو می گذاری مسلمان و به بنده خدا اهانت می کنی؟ ...😡 مگه درجه ایمان و تقوای آدم ها روی پیشونی شون نوشته شده یا تو خدایی حکم صادر کردی؟ ... اصلا می تونی یه روز جای اون زندگی کنی و بعد ایمانت رو حفظ کنی؟ ...🗣
و پدر حسنا پشت سر هم به من اهانت می کرد ... و از عملش دفاع ...😡
بعد از کلی حرف، حاجی چند لحظه سکوت کرد ...
_برای ختم کلام ... من امروز به خاطر اون جوون اینجا نیومدم ... به خاطر خود شما اومدم ... من برای شما نگرانم ... فقط اومدم بگم حواست باشه کسی رو زیر پات له کردی که دستش توی دست خدا بود ... خدا نگهش داشته بود ... حفظش کرده بود و تا اینجا آورده بود ... دلش بلرزه و از مسیر برگرده ... اون لحظه ای که دستش رو از دست خدا بیرون بکشه ، شک نکن از ایادی و سپاه شیطان شدی ... واسطه ضلالت و گمراهی چنین آدمی شدی ... .😠☝️
پدرش با عصبانیت داد زد ...
_یعنی من باید دخترم رو به هر کسی که ازش خواستگاری کرد بدم؟ ... .😡🗣
_چرا این حق شماست ... حق داشتی دخترت رو بدی یا ندی ... اما حق نداشتی با این جوون، این طور کنی ... دل بنده صالح خدا رو بدجورسوزوندی ... از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی ... #خدا از #حق_خودش می گذره، از #اشک_بنده اش نه ... .
دیگه اونجا نموندم ...
گریه ام گرفته بود😭 ... به خودم گفتم تو یه احمقی استنلی ... خدا دروغ گو نیست ... خدا هیچ وقت بهت دروغ نگفت ... تو رو برد تا حرفش رو از زبان اونها بشنوی ...😣😓
.
.
با عجله رفتم خونه ...
وضو✨ گرفتم و سریع به نماز✨ ایستادم ... .
بعد از نماز، سرم رو از سجده بلند نکردم ... تا اذان مغرب، توی سجده استغفار می کردم ...
از خدا خجالت می کشیدم که چطور داشتم مغلوب شیطان می شدم ...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است