فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌امشب به حق جوان ترین شهید حادثه تروریسیتی زاهدان از #علی_اکبر_ع_امام_حسین_ع_ بخواهیم تا محرم از گناه پاک بشیم😔
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
مگه چجوری کشتنت
تن تو بیشتر از همین پیدا نشد؟؟؟😭
🎤حاج #حسن_خلج
💠روضه #حضرت_علی_اکبر
❤️به عشق #شهید_رضا_رحیمی
👈پیشنهاد دانلود
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌امشب به حق جوان ترین شهید حادثه تروریسیتی زاهدان از #علی_اکبر_ع_امام_حسین_ع_ بخواهیم تا محرم از گناه پاک بشیم😔
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
انتهای لشکر دشمن خیمه زن هایی بودند که برا جراحی
اومده بودند...
مقراض میدونی چیه؟؟؟😭
🎤حاج #حسن_خلج
💠روضه سوزناک #حضرت_علی_اکبر
❤️به عشق #شهید_رضا_رحیمی
👈پیشنهاد دانلود
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
35.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖐تقدیم به وزیر #بی_لیاقت دولت #تحقیر و #خیانت ❌
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
💠دنیا و آخرت میدیم تو اون لحظه ای که
تو کار امام حسین بخواین #دخالت بکنید 😡👊
#آقای_بی_نمک
#حماقت
#رفاقت_با_اهل_بیت
#دخالت_ممنوع
#گریه_دلیل_افسردگی_نیست
#روضه_ارباب_افسردگی_نمیاره
#اقتصاد 👌
#رونق_تولید
🎤کربلایی #وحید_شکری
👈پیشنهاد دانلود
#نشر_دهید
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وبیست_وهفتم
ولی آنچنان جراحتی به جانم افتاده بود که به این سادگی قرار نمیگرفتم و باز خودم را سرزنش میکردم:😢😞
_«من که نمیخواستم اینجوری شه! من که نمیخواستم بچهام انقدر غصه بخوره! دست خودم نبود!»
و او طاقت نداشت به تماشای این حالم بنشیند که با لبخند مهربانش به میان حرفم آمد:😊
_«الانم چیزی نشده عزیزم! فقط حوریه هوس کرده زودتر بیاد! فکر کنم حوصلهاش سر رفته!»
و خندید بلکه صورت پژمرده من هم به خندهای باز شود، ولی قلب مادریام طوری برای سلامت کودکم به تپش افتاده بود که دیگر حالی برای خندیدن نداشتم. از چشمان بیرنگ و صورت گرفته مجید هم پیدا بود که تا چه اندازه دلش برای همسر و دخترش میلرزد و باز مثل همیشه دردهای مانده بر دلش را از من پنهان میکرد. چند قدمی تا سر کوچه خودمان مانده بود که پسر همسایه👦 همانطور که با توپ پلاستیکیاش بازی میکرد، به سمتمان دوید و با شور و انرژی همیشگیاش سلام کرد. 😁✋صورت تپل و سبزهاش زیر تابش آفتاب سرخ شده و از لای موهای کوتاه و مشکیاش، عرق پایین میرفت. با حالتی مردانه با مجید دست داد و شبیه آدم بزرگها حال و احوال کرد. سپس به سمت من چرخید و با خوش زبانی مژده داد:
_«الهه خانم! داداشتون اومده، دمِ در منتظره!»
و با بادی که به گلویش انداخته بود، ادامه داد:
_«من گفتم بیاید خونه ما تا آقا مجید اینا بیان، ولی قبول نکرد!»😎
مجید دستی به سرش کشید و با خوشرویی جواب میهماننوازیاش را داد:
_«دمِت گرم علی جان!»☺️
و او با گفتن «چاکریم!»😁 دوباره توپش را به زمین زد و مشغول بازی شد. مجید کیسه داروها را از این دست به آن دستش داد و زیر گوشم زمزمه کرد:
_«الهه جان! غصه نخور! اگه میخوای همه چی به خیر بگذره، سعی کن از همین الان دیگه غصه نخوری! فقط بخند!»😊
و من نمیخواستم عبدالله اشکهایم را ببیند که با گوشه چادرم صورت خیسم را پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم تا کمی آرام شوم. عبدالله به تیر سیمانی چراغ برق تکیه زده بود و همین که چشمش به ما افتاد، خندید😄 و به سمتمان آمد. هر چند سعی میکردم به رویش بخندم، ولی باز هم نتوانستم اندوه نگاهم را مخفی کنم که به صورتم خیره شد و پرسید:😟
_«چی شده الهه؟»
مجید در را باز کرد و برای آنکه از مخمصه نگرانی برادرانه عبدالله خلاصم کند، تعارفمان کرد تا وارد شویم و خودش پاسخ داد:
_«چیزی نیس! یه خورده خسته شده!» وارد اتاق که شدیم، از عبدالله عذرخواهی کردم و روی کاناپه دراز کشیدم که از امروز باید بیشتر استراحت میکردم و او هم روی مبل مقابلم نشست که با دلخوری طعنه زدم:
_«چه عجب! یه سری به ما زدی! گفتم شاید تو هم دور ما رو خط کشیدی!»😕
و شاید عقدهای که از وضعیت خطرناک بارداریام به دلم مانده بود، اجازه نداد دلخوری این مدت را پنهان کنم که رنجیده نگاهم کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد:
_«گرفتار بودم.»😒
و همین جمله کافی بود تا به جای اخم و دلگیری با دلواپسی سؤال کنم:
_«چیزی شده؟»
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وبیست_وهشتم
نفس عمیقی کشید و تا خواست جوابی بدهد، بیشتر به اضطراب افتادم و با همه عذابی که از دست پدر کشیده بودم، نگران حالش پرسیدم:
_«بابا طوریش شده؟»😧
که از شنیدن نام پدر، پوزخندی زد و پاسخ داد:😏
_«بابا از همیشه بهتره! فقط تو اون خونه تو و مجید مزاحمش بودین که شما هم رفتین و الان داره با عروسش کیف دنیا رو میکنه!»
سپس به چشمانم دقیق شد و با کینهای که از 🔥نوریه🔥 به دلش مانده بود، سؤال کرد:
_«خبر داری بابا سند خونه رو به اسم نوریه زده؟»
از شنیدن این خبر سرم از درد تیر کشید و تا خواستم حرفی بزنم، مجید با سینی چای قدم به اتاق گذاشت و میخواست بحث را عوض کند که از عبدالله پرسید:
_«چی کار میکنی؟ ما رو نمیبینی، خوش میگذره؟»😊
ولی ذهن من از حماقتی که پدرم مرتکب شده بود، تا مرز جنون پیش رفته بود که با عصبانیت به میان حرف مجید آمدم:
_«یعنی چی عبدالله؟!!! یعنی اون خونه رو دو دستی تقدیم نوریه کرد؟!!!»😠😨
که مجید به سمتم چرخید و با مهربانی تذکر داد:
_«الهه جان! مگه قرار نشد دیگه به هیچی فکر نکنی؟ دوباره که داری حرص میخوری!»😕
و در برابر نگاه بیتابم که به خاطر سرمایه خانوادگیمان به تپش افتاده بود، با حالتی منطقی ادامه داد:
_«مگه قبلاً غیر از این بود؟ قبلش هم همه زندگی بابا مال اون دختره بود. حالا فقط رسمی شد.»😐
و عبدالله هم پشتش را گرفت:
_«راست میگه الهه جان! از روزی که بابا با این جماعت شریک شد، همه زندگیاش رو باخت! تو این یکسال در عوض بار خرمای اون همه 🌴نخلستون🌴 بهش چی دادن؟ فقط یه وعده سر خرمن که مثلاً دارن براش تو دوحه برج میسازن! حتی همون ماشینی هم که بهش دادن، هیچ سند و مدرکی نداره که واقعاً به اسم بابا باشه! فقط یه ماشین خفن دادن دستش که دلش خوش باشه!»
ولی دل من قرار نمیگرفت که انگار وارث همه غمخواریهای مادرم برای پدر شده بودم که دوباره سؤال کردم:🙁
_«یعنی شماها هیچ مخالفتی نکردین؟ ابراهیم و محمد هیچ کاری نکردن؟» مجید از اینکه دست بردار نبودم، نگاه ناراحتش را به زمین دوخته و هیچ نمیگفت که عبدالله با حالتی عصبی خندید و پاسخ خوشخیالیام را به جمله تلخی داد:
_«دلت خوشه الهه! یه جوری از بابا ترسیدن که جرأت ندارن نفس بکشن! به خصوص بعد از اینکه بابا تو رو از خونه بیرون کرد، شدن غلام حلقه به گوش بابا. چون میدونن اگه یک کلمه اعتراض کنن، از کار بیکار میشن. محمد میگفت الان فقط از سهم خونه محروم شدیم، ولی اگه حرفی بزنیم، از سهم نخلستونها هم محروم میشیم. آخه بابا تهدید کرده که اگه حرفی بزنن، از ارث محرومشون میکنه! ابراهیم فقط دعا میکنه که بابا سند نخلستونها رو به اسم نوریه نزنه!»
باورم نمیشد که خانه بزرگ و قدیمیمان به همین سادگی به تاراج این جماعت نامسلمان رفته و خواستم باز اعتراض کنم که مجید مستقیم نگاهم کرد و با لحنی مردانه توبیخم کرد:
_«الهه! یادت رفت دکتر بهت چی گفت؟!!! چرا به خودت رحم نمیکنی؟!!! به من و تو چه ربطی داره که بابا داره چی کار میکنه؟ بذار هر کاری دلش میخواد بکنه! تو چرا حرص میخوری؟»😠
و نگذاشت جوابی بدهم و با عصبانیت رو به عبدالله کرد:😠
_«اومدی اینجا که اعصاب خواهرت رو خورد کنی؟!!! نمیبینی چه وضعیتی داری؟!!! اینهمه از دست بابا عذاب کشیده، بس نیس؟!!! بازم میخوای زجرش بدی؟!!!»
عبدالله مات و متحیر مانده😳😧 و خبر نداشت که این آتش خشم بیسابقه، از لرزش قلب عاشق مجید برای همسر و دخترش شعله میکشد که نگاهی به من کرد و میخواست با حالتی منفعلانه از خودش دفاع کند که مجید امانش نداد و دوباره خروشید:
_«اگه قراره بیای اینجا و الهه رو آزار بدی، همون بهتر که نیای! همه که ما رو تحریم کردن، تو هم رو همه!»😠☝️
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید
🔸شهید شب نوزدهم : #شهید_حسین_لشگری
💠 ##سید_الاسرا#ایران/پدر اسرای ایرانی....
🌸گناه نڪنید ...
🌸اگر گناه ڪردید سریع توبه کنید.
#چله_ترک_گناه
#نماز_اول_وقت
#ترک_یک_رذیله_اخلاقی
#چهل_شب_زیارت_عاشورا
#چهل_صبح_دعای_عهد
🔻20 روز مانده به #محرم
✅ @asheghaneruhollah
سالروز شهادت #سید_الاسرا#ایران، او را می شناسید!؟؟
پدر اسرا ایرانی؟؟؟🤔
کسی که در دیداری صمیمانه با فرماندهے ڪل قوا و تجدید بیعت با معظم له مفتخر به لقب "سیـدالاسـرای ایران " ازسوی رهبر معظم انقلاب گردید.
اولین و آخرین#اسیر ایرانی.
او فارغالتحصیل #خلبانی از #آمریکا بود، در سیزدهمین ماموریت هوایی مورد اصابت موشک زمین به هوا بعثی ها قرار میگیره و هواپیمایش سقوط میکند و زندگی اسارت او شروع میشود....هجده سال از سال پنجاه و نه تا هفتاد و هفت این اسارت طول می کشد...
شانزده سال کسی از سرنوشت او خبر نداشته و مفقود بوده و هیچ اسمی حتی در صلیب سرخ هم نبوده... او با ۷۰ درصد جانبازی،
سال ۷۷ به میهن برگشت...
.
این خلبان سرافراز روز نوزدهم مرداد سال 1388 براثر عارضههاے ناشی از دوران اسـارت در سالهای جنگ تحمیلی به فیـض شهــادت رسید.
.
🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
————————————-
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید
🔸شهید شب نوزدهم : #شهید_#شهید_حسین_لشگری
💠 ##سید_الاسرا#ایران/پدر اسرای ایرانی....
🌸گناه نڪنید ...
🌸اگر گناه ڪردید سریع توبه کنید.
#چله_ترک_گناه
#نماز_اول_وقت
#ترک_یک_رذیله_اخلاقی
#چهل_شب_زیارت_عاشورا
#چهل_صبح_دعای_عهد
🔻20 روز مانده به #محرم
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «یومالترویه»، اولین روز غربت امام حسین علیهالسلام
🎤 حجتالاسلام #پناهیان
✅ @asheghaneruhollah
[WWW.MESBAH.INFO]Shab1-Moharam1397[03].mp3
5M
⬛️السلام علیک یا سفیر الحسین مسلم ابن عقیل(ع)
برپشت دستم میزدم،دیدی چه کردم
هرکس می آید #مادر #اصغر نیاید😭😭
#دلواپسم برای النگوی #دخترت
دلواپسه ربودن #انگشتر حسین😭
🎤حاج #امیر_کرمانشاهی
💠دو خط روضه سوزناک
😭با حال معنوی در خلوت خودتون گوش دهید
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
Untitled 3.mp3
7.5M
⬛️السلام علیک یا سفیر الحسین مسلم ابن عقیل(ع)
کوفه نیا که #زینب ، #بیچاره میشه
کوفه نیاااا، #رباب بی شیرخواره میشه 😭
🎤کربلایی #سید_جعفر_طباطبایی
💠شور روضه ای
👈پیشنهاد دانلود
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از امامزادگان حمیده خاتون و رشیده خاتون درچه
⭕️ #توجہ
⚠️ #اطلاعیہ
🔸 #مراسم_پـرفیض_دعاے_عـرفہ 🔸
🔻 سخنـران : حجت الاسلام والمسلمین هاشمے(امام جمعہ محترم شهر ڪوشڪ)
🔻 مـداح : حـاج سید مجید مجیدے
🔹 زمان و مڪان : یڪشنبہ ۲۰ مرداد از #ساعت_۱۷ در جـوار حـرم امامزادگان حمیده و رشیده خاتون شهر درچہ
🔰 پایگاه مقاومت بسیج شهداے امامزاده
@emamzade_dorche
#روز_عرفه_را_از_دست_ندهید
#یک_گواهی_همه_جانبه
💢یک فراز از دعای #عرفه هست که عبارات سختی دارد و آدم را مجبور میکند که به سراغ ترجمه برود.
همان تکهای که حضرت میخواهد شهادت بدهد به اینکه اگر در تمام طول عمر هم تلاش کند تا شکرِ فقط یکی از نعمتهای خدا را انجام دهد، باز هم موفق نمی شود و اصلا این کار، محال است.
✅اباعبدالله گواهی به این ناتوانی را از «حقیقت ایمان و یقین و توحید صریح و بیشائبه»اش آغاز میکند و بعد آن را در سرتاسر جسمش جریان میدهد:
.
راههای نور چشم
چینهای صفحهی پیشانی
روزنه های تنفس
پرههای نرمهی بینی
حفرههای پردهی شنوایی
حرکتهای زبان
فرورفتگی سقف دهان
محل روییدن دندان
مغز سر
رگهای طولانی گردن
آنچه قفسهی سینه را در بر گرفته
بندهای پی شاهرگ
پردهی قلب
کنارههای کبد
سرِ انگشتان
جایگاههای مفاصل
آنچه را دندهها در برگرفته
گوشت و خون و مو و پوست و عصب و رگها...
✅حسین در عصر روزعرفه به خدا می گوید: «من با همهی این اعضای بدنم گواهی می دهم که نمیتوانم از پس شکر یکی از نعمتهایت هم بر بیایم»
✅ولی بعید است که بهترین بندهها برای اعتراف به عجز خودشان فقط به دعا اکتفا کنند. یعنی گمان میکنم شهادت دادن و گواهی کردن، فقط با زبان نیست چون بعضی موقعها هم هست که عمل انسان بهترین گواه است و سیدالشهدا احتمالا داشته درصحرای عرفه از رفتار آیندهاش خبر میداده و گواهیِ عملیاش را حکایت میکرده.
✅چون یک ماه بعد در یک عصرگاه ِ غبار آلود و داغ و حوالی یک گودال در ...
ـ اصلا تقصیر من است که سراغ ترجمهی دعا رفتم. بعضی روضهها را باید عربی خواند تا همه نتوانند بفهمند.
چه کسی فکر میکرد ربط بین دعا در صحرای عرفه و عمل به آن در بیابان غاضریه را بتوان در لابهلای سطور «لهوف» پیدا کرد: «وُجد فی قمیص الحسین مائه و بضع عشره ما بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ طَعْنَةٍ وَ ضَرْبَةٍ»
✅ @asheghaneruhollah
#روز_عرفه
💢عظمت روز عرفه
✅ یک نفر در روز عرفه، #گدایی می کرد.
امام سجاد علیهالسلام به او فرمودند:
《آیا در مثل چنین روزی، از غیر خدا درخواست میکنی؟! درحالی که در این روز، برای بچههایی که در #شکم مادران هستند هم، با اینکه عملی انجام ندادهاند، امید سعادت و خوشبختی میرود》
📚بحارالانوار، جلد ۹۶، صفحه ۲۶۱
✅ @asheghaneruhollah
متن دعای عرفه.pdf
259.8K
📖 متن دعای عرفه همراه با ترجمه بصورت pdf
جهت سهولت در قرائت دعا برای عزیزانی که ممکن است در مراسم دسترسی به مفاتیح نداشته باشند...
#التماس_دعا
1_23092201.mp3
5.28M
اَللّهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ:
🔹خدا هر گناهی باشه
🔹به حسین میبخشه
🍃هیچکی ناامید نباشه
🍃به حسین میبخشه
🔹خدا هرچی روسیاهو
🔹به حسین میبخشه
🍃منِ افتاده به چاهو
🍃به حسین میبخشه
🔹بنده های بیپناهو
🔹به حسین میبخشه
❤️ #عرفه
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله_الحسین
@asheghaneruhollah
1_91114540.mp3
17.6M
هرچی کلیدتوعالمه خداسپردبه ((فاطمه🌷🌷🌷)):
🎤🎤مداحی توسط حاج محمد یزدخواستی
🎼به سرازیری باب القبله
توسرازیری قبرم آقا
منوتنهانگذار
به شلوغیِ شبای جمعت
توشلوغیِ قیامت جانان
منوتنهانگذار
@asheghaneruhollah
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید
🔸شهید شب بیستم : #شهید_محمد_ممیوند
💠 شهیدی که روز تولد و شهادتش روز عید قربان بود
🌸گناه نڪنید ...
🌸اگر گناه ڪردید سریع توبه کنید.
#چله_ترک_گناه
#نماز_اول_وقت
#ترک_یک_رذیله_اخلاقی
#چهل_شب_زیارت_عاشورا
#چهل_صبح_دعای_عهد
🔻19 روز مانده به #محرم
✅ @asheghaneruhollah
تولد و شهادت روز عید قربان
موذن اذان روز جمعه 5 مهر ماه که مصادف با عید قربان بود را سر داده بود که به "غلامعباس " مژده دادند که صاحب پسری شدی و او دستش را به سمت آسمان گرفت و خدا را شکر کرد و نامش را "محمد" گذاشت.
"صغری ترابی سفیدابی" با بیان اینکه محمد پسر خوبی بود و با خودش خیر وبرکت آورد می گوید: پدرش همیشه می گفت محمد و احمد از سرما زیاد هستند و خدا به ما لطف کرده که بچه هایی به این خوبی داده است.
او می گوید: غلامعباس خیلی از بچه هایش راضی بود و طاقت ناراحتی هیچکدام از آنها را نداشت و خدا خیلی دوستش داشت که پیش از شهادت محمد و احمد فوت کرد و غم از دست دادن آنها را ندید.
همیشه همه را خواندن نماز و شناخت خداوند دعوت می کرد و به مردم کمک می کرد. مادر با شیرین زبانی اینها را می گوید.
نمی توانستی در کوچه و محله پیرزن یا پیرمردی را ببنی که نیاز به کمک دارند و محمد کنار آنها نباشد. اگر پیرزنی وسیله ای خریده بود و توان جابجا کردن آن را نداشت محمد با علاقه وسایل را می گرفت و به خانه او می برد و افراد سالمند همیشه او را دعا می کردند.
لبخند روی لبهای مادرمی نشیند و شمرده شمرده ادامه می دهد: یادم هست در گلدسته زندگی می کردیم آن روزها محله گلدسته روستایی و خاکی بود. محمد4-3 ساله بود و در کوچه با خاک و شن و ماسه بازی می کرد و با استفاده از سنگ و چوب باغ می ساخت که عفت دختر همسایه آمد و باغ کوچک او را خراب کرد و محمد با خاک انداز به سر او کوبید و سر دخترک شکست و مادر بچه سرو صدای زیادی کرد و پدر عفت با چوب می خواست سر محمد را بشکند که آرامشان کردم و او را به درمانگاه بردم.
او با لهجه شیرین اراکی می گوید: شما یادتان نمی آید آن روزها دارو و درمان شکستگی سر اینطور نبود و بخیه نمی زدند سر را با دارویی به نام "دواگلی" یا "مرکوکورم" تمیز می کردند و روی زخم را پودر پنی سیلین می ریختند تا عفونت نکند و هر روز پانسمان را با همین دارو عوض می کردند و من عفت دختر همسایه را یک هفته در خانه خودمان نگهداشتم و سرش را پانسمان کردم تا خوب شد اما محمد هرگز از کارش عذرخواهی نکرد و می گفت اگر باغ مرا خراب نمی کرد من او را نمی زدم حتی سال ها بعد که محمد سرباز بود عفت می گفت خوب کردم باغت را خراب کردم و محمد می گفت من هم خوب کردم سرت را شکستم ...
از اولین گروه سربازان جمهوری اسلامی بود
ابتدایی و راهنمایی را در گلدسته خواند و بعد از سوم راهنمایی درس را رها کرد و در کارخانه بوتان شروع به کار کرد.
فاطمه ممیوند خواهر شهیدان این را می گوید و ادامه می دهد: همان سال بود که زمزمه های انقلاب بین مردم شنیده می شد و محمد و چند نفر از کارگران اعلامیه ها و عکس امام خمینی را پخش می کردند مسئولان فهمیدند و آنها را اخراج کردند اما با پیروزشدن انقلاب آنها را به کار دعوت کردند اما محمد قبول نکرد و به کارخانه بوتان برنگشت.
فاطمه ادامه می دهد:محمد از اولین گروه سربازان بود که در جمهوری اسلامی به خدمت اعزام شدند. آن روزها سربازی یک سال بود و در همان سال در کنار خدمت اول دبیرستان را خواند و گواهینامه رانندگی اش را گرفت و در زمان خدمت به آچار فرانسه معروف شده بود و هر کاری در پادگان به او محول می شد را به نحو احسن انجام می داد و بعد از پایان خدمت در سپاه پذیرش شد و ازاولین اعضای سپاه پاسداران بود
محمد در عملیات آزاد سازی خرمشهر مجروح شد
انگار همه رزمنده های دوران جنگ یک ویژگی مشترک داشتند و حتی پس از مجروح شدن هم نمی توانستند درخانه بمانند و به محض اینکه کمی بهتر می شدند با اشتیاق به جبهه بر می گشتند.
بهاره ممیوند خواهر دیگرشهید یک جزء قرآنی که هر شب می خواند را تمام می کند و می گوید: درعملیات بیت المقدس در آزاد سازی خرمشهر از ناحیه زانو مجروح شد و باعث شد 3 ماه در بیمارستان و خانه بماند و در همه مدتی که خدمت می کرد فقط همین سه ماه در تهران بود و بقیه زمان را درجبهه ها با مسئولیت های بالا خدمت می کرد اما هرگز از خودش و مسئولیت هایش در خانه تعریف نمی کرد.
مادر درمورد محمد می گوید: محمد شاگرد "حجت الاسلام کافی" بود خیلی با محبت بود و به من و پدرش و همه بزرگترها احترام می گذاشت و به همه سفارش می کرد که قدر پدر و مادرها را بدانید و دخترهایم هم به توصیه های او گوش کردند و همیشه مراقبم هستند و از من پرستاری می کنند و اگر دخترهایم نبودند حتما سال ها پیش مرده بودم.
مادر شهیدان می گوید: محمد روز عید قربان به دنیا آمد و روز عید قربان هم درگلدسته تشییع شد آن روزها من قوی تر بودم برای شناسایی به سرد خانه رفتم آنجا مادر شهیدان را راه نمی دادند من گفتم خاله شهید هستم و رفتم و محمد را دیدم و روز عید قربان با حضور تعداد زیادی از اهالی گلدسته تشییع شد و درامامزاده عباس(ع) دفن شد.
—————————————-
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید
🔸شهید شب بیستم : #شهید_محمد_ممیوند
💐عید سعید قربان، روز بزرگ بندگی و بخشودگی مبارک باد.
#عید_رهایی
#وقت_بریدن_از_خود
✅ @asheghaneruhollah
#عید_قربان
.
حضرت باقر(علیهالسلام) فرمودند:
در روز عيد قربان...
هيچ كارى بهتر از اين نيست كه:
- خونى ريخته شود(قربانى)
- و يا در راه نيکی به پدر و مادر
قدمی برداشته شود
- و يا از خویشاوندی كه قطع رابطه نموده
با كمك مالى از مازاد زندگى، دلجویی شود و به او سلام کند
- و يا كسى از قربانى خود، بخورد و اطعام کند
و همسايگان يتيم و بى چيز و بندگان را
براى خوردن باقيماندهاش دعوت كند
- و به اسيران، سركشى و رسيدگى نمايد.
.
📚الخصال، جلد۱، صفحه۲۹۸
...
💐عید سعید قربان، روز بزرگ بندگی و بخشودگی مبارک باد.
#عید_رهایی
#وقت_بریدن_از_خود
✅ @asheghaneruhollah
‼️‼️‼️
💠بچه شیعه؛ برا روز غدیر چکار کردی؟
✅پیشنهاد دانلود
تقدیم به همه ی دوستداران ولایت و محبین حضرت علی(ع)🌹
#کتاب_صوتی
ده شب #مناظره مرحوم سلطان الواعظین شیرازی، با دو نفر از علمای اهل سنت
👈دوستان حجم فایل های صوتی بسیار کمه و واقعا زیبا و دلنشینه با کیفیت بالا
❌حیفه گوش ندهید
👌تا عید غدیر هر روز یک فایل
#غدیر
#حق_با_علی_است
👊 شیعه باید از امامش دفاع کند
#نشر_دهید
✅ @asheghaneruhollah
شبهای_پیشاور_شب_اول_و_دوم.mp3
3.25M
#شبهای_پیشاور
#کتاب_صوتی
#مناظره مرحوم سلطان الواعظین شیرازی، با دو نفر از علمای اهل سنت
#شب_اول_و_دوم
✅ گوش بده اگه ضرر کردی هرچی خواستی بگو
#یا_علی
#غدیر
شیعه باید از امامش دفاع کند
💠بچه شیعه؛ برا روز غدیر چکار کردی؟
#نشر_دهید
👌تا عید غدیر هر روز یک فایل👇
✅ @asheghaneruhollah