🔆 چگونگي دعا كردن برای امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف
✨اول: از خداوند بخواهيم كه در فرج آن حضرت تعجيل كند مثل اينكه بگوييم:
اللهم عجل لوليك الفرج
✨دوم: اگر كسي براي ظهور و فرج آن بزرگوار دعا كرد آمين بگوييم.
✨سوم: از خداوند بخواهيم كه فرج آل محمد را نزديك گرداند.
✨چهارم: فرج و گشايش در امر همهي مؤمنين را از خداوند بخواهيم.
✨پنجم: از خداوند درخواست كنيم كه اسباب و مقدمات ظهور آن حضرت را فراهم كند.
✨ششم: از خداوند بخواهيم كه گناهاني كه سبب به تأخير افتادن فرج آن حضرت شده است را بيامرزد.
✨هفتم: نابودي دشمنان آن حضرت را از خداوند بخواهيم.
✨هشتم: از خداوند بخواهيم تا با ظهور امام زمان عليه السلام قلب آن حضرت و قلب مقدس حضرت سيدالشهداء و قلوب مؤمنين را تشفّي دهد.
يا رب الحسين اشف صدر الحسين بظهور الحجه
يا رب الحجة اشف صدر الحجة بظهور الحجة
يا رب المؤمنين اشف صدور المؤمنين بظهور الحجة
شیــخ نخـودکی اصفهانی
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
قابل توجه کارشناسان و صاحب نظران فرهنگی
♦️پژوهشهای #پویش_حجاب_فاطمے (قسمت ۴)
🔻صف آرایی مقابل دشمن🔻
☝️برای پس زدن جریان مروج بدحجابی در جامعه، نیاز به یک موج قوی مردمی است.
🔺یک حضور موثر که در فضای حقیقی جامعه دائم مانور بدهد و در مقابل چشم همه ی افراد حضور خود را مدام برجسته کند.
✋حضور دائم در صحنه، رمز شکست خط تهاجم دشمن است.
✳️در #پویش_حجاب_فاطمے برای این منظور برچسب های ویژه نصب پشت خودرو در نظر گرفته شده است
🔳خودرویی که برچسب های پویش را نصب کرده باشد در حکم یک دژ فرهنگی مستحکم در مقابل تهاجم دشمن است و نقش بسیار مهمی در متن جامعه ایفا میکند.
🔆تاثیری که برچسب های پویش حجاب فاطمی در جامعه ایجاد می کنند یک اثر فوق العاده قوی و بی بدیل است...
💢توضیحات فردا، زوایای ناشناخته این واقعیت را بیشتر برای شما روشن می کند.
✅ فضیلت شیعیان آخرالزمان
✍امام صادق عليه السلام:
نزديكترين حالت بندگان به خدا وبیشترین زمانی که خداوند ازایشان خشنود است هنگامى است كه حجّت خدا در ميان آنها نباشد و براى آنها ظاهر نشود و آنها محـل او را ندانند. ولى در عين حال معتقد باشند كه حجّت خدا باقی است،پس در اين زمان شب و روز متوقع فرج (ودرانتظارآن) باشید.
📚بحار الانوار ج ۵۲ص ۱۴۵
محبان حضرت زهرا(س)
🌷#غروب_غفلت🌷 #قسمت_پنجم با هم قول و قرار ازدواج گذاشتیم؛ ولی مسئله این بود که چطور با خانواده ه
🌷#غروب_غفلت🌷
#قسمت_ششم
گفتم: آخه چی بگیم؟! بگیم توی چت با هم آشنا شدیم؟!🤔
کامران گفت: می گوییم توی دانشگاه با هم آشنا شدیم.😎
اون روز از دانشگاه که اومدم، به مامان گفتم یکی از هم دانشگاهی هام از من خواستگاری کرده و می خواهد بیاد خواستگاری.♥️
مامان گفت: خوب تو چی ازش می دونی؟ خانوادش؟ کارش؟ تحصیلات؟
گفتم : چیز زیادی نمی دونم . فقط می دونم 23 سالشه، دانشجوی حسابداری و بعد ازظهرها هم شرکت عموش کار می کنه .😊😊
مامان گفت باید به بابات بگم.بعد از مذاکرات، مامان و بابا به این نتیجه رسیدند که نه! ما اینها رو نمی شناسیم، سارا موقعیتهای بهتر از این داره.
وقتی که مامانم گفت نه! انگار خونه رو سرم خراب شد.😟😣😖
دو سه روز بعد دوباره به مامان گفتم: اون پسره اصرار داره که یکبار با خانواده اش بیایند. همه آدم ها که از اول با هم آشنا نبودن بعداً با هم آشنا شدند ، خوب میان می بینیمشون و با هم آشنا می شویم.😊
مامان تقریبا راضی شده بود البته به این امید بود که یکبار بیان ویک عیب پیدا کنه و همه چی تموم بشه.
مامان به بابا گفت: بگذار یکبار بیایند تا خیال پسر هم راحت بشه و دیگه مزاحم سارا نشه.
بالاخره روز خواستگاری رسید. 🌺
از رفتار و حرکات و سکنات مشخص بود که خانواده کامران هم به زور آمده اند.😶😠
البته مادر کامران علناً گفت: ما به اصرار کامران جون آمده ایم، به نظر من و باباش، حالا زوده که کامران ازدواج کنه و هزاران حرف دیگه.😖👿
وقتی که رفتند پدرم حسابی عصبانی شده بود . می گفت: دیدید اینها ارزش اومدن نداشتند ، ....🙄
چند ماهی گذشت.
از ما اصرار و از پدر مادر ها انکار.
اما بالاخره خانواده ها به این نتیجه رسیدند حالا که بچه ها راضی هستند ما نمی تونیم چیزی بگوییم. 🤐
🌺خوش خبر باشی ای نسیم شمال
که به ما میرسد زمان وصال🌺
ادامه دارد.....
🌷 #غروب_غفلت🌷
#قسمت_هفتم
یک هفته بعد عقد کردیم. 😘💑
روز های خوشی داشتیم. بالاخره خونه هم پیدا کردیم و با یک عروسی معمولی رفتیم خونه مون و زندگی مون رو شروع کردیم. زندگی خوبی داشتیم.😍
کامران کاری به کارم نداشت. در مورد آرایش و حجاب هم نظری نداشت، از دست بکن نکن های مامانم هم راحت شده بودم.
چند ماهی همه چیز بر وقف مراد گذشت.
واقعا راسته که می گن تا زیر یک سقف نروید همدیگر رو نمی شناسید.😔
با کامران که بیرون می رفتیم خیلی زنها رو نگاه می کرد🤓 و من هم عصبانی می شدم، با یک نگاه حتی رنگ لاک خانومه رو هم می دید. سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و به روی خودم نیارم. ولی
خیلی ناراحت می شدم.😔😔
اما یک دفعه دیگه طاقت نیاوردم و گفتم چرا اینقدر زنها رو نگاه می کنی؟! 😡
اون هم عصبانی شد و گفت : منظورت چیه؟! چشمهامو ببندم و راه بروم ؟!‼️
هیچی نگفتم چون جوابی نداشتم 😐.
یاد حرف های خودم افتاده بودم که به مامانم می گفتم: اگر مردی با دیدن من منحرف می شه چشم هایش رو ببنده! ‼️
آخه چه جوری؟ اصلا مگه چشم های مردها قابل بستنه؟!🤔
مدتی از زندگی مون گذشت احساس می کردم اصلا براش جاذبه ای ندارم و به من توجه نمی کنه .😔😔
سر هر مسئله کوچک دعوامون می شد. انگار یک خلاء وجود داشت. وقتی می رفتیم بیرون خیلی آرایش می کردم اما دریغ از یک نگاه، منو اصلا نمی دید. ☹️
نمی دونم حسودی می کردم یا احساس خطر! شاید دلم می خواست تمام نگاه هایش و توجه اش واسه من باشه، واسه منو و خونه خودمون. 😕
تا اینکه عروسی یکی از همکار های شرکتش دعوت شدیم. توی اون عروسی چند تا از خانم های همکار کامران هم بودند.
کامران خیلی راحت باهاشون حرف می زد وشوخی می کرد و می خندید.😆
داشتم منفجر می شدم . آخه هر چیزی حدی داره، چه لزومی داره که اینها اینقدر راحت با هم حرف بزنن مگه با هم نسبتی دارن؟!😡😡
عروسی برام جهنم شده بود.
ادامه دارد....
🌷#غروب_غفلت 🌷
#قسمت_هشتم
عروسی برام جهنم شده بود.
شب که اومدیم خونه دعوامون شد .😡
بهش گفتم چرا هیچ حد و مرزی قائل نیستی؟
گفت: اینها همکارهای من هستند ما هر روز همدیگر رو میبینیم. حالا مگه چی شده؟ ترسیدی بروم عقدشون کنم! نترس من توی همین یکی اش هم موندم . مگه به سالم بودن من شک داری؟
حرفهایش بیشتر منو دیونه می کرد تا آرومم کنه. من یک زندگی انحصاری می خواستم. زندگی که کامران واسه من باشه و من هم واسه اون.😔😘
گفتم: نه چیزی نشده اما شرف و غیرت هم خوب چیزی! توسالمی؛ اما همین سلامتت داره کم کم تبدیل به سرطان می شه!😷
کامران هم عصبانی شد و گفت: مگه من با تو کاری دارم ، خودت رو هفتاد قلم واسه مردهای کوچه و خیابون آرایش می کنی، 💋💄💅لباس تنگ میپوشی می روی بیرون؟
اما تو با تمام کارهایم، حتی با نگاه من هم کار داری. عفت و حیا هم چیز بدی نیست!!!
من هم خیلی بدم می آید توی خیابون همه بهت نگاه می کنند. 🙎♂
انگار حرف هایی که توی این مدت توی دلش جمع شده بود و ریخت بیرون.
اون شب تا صبح روی حرفهایش و حرفهای خودم فکر می کردم. نمی دونستم حق با من یا با اون!😡
فقط از حرفهایش فهمیدم که از آرایش و لباس پوشیدن من راضی نیست اما اون منو همین طوری قبول کرده بود.
تا بحال هم اعتراضی نکرده بود و من هم فکر می کردم از پوشش و ظاهر من راضیه .
یاد حرفهای دوستم افتاده بودم که می گفت: اگر مردها هزار غلط کاری هم کرده باشند؛ اما دوست دارن با یک زن آفتاب و مهتاب ندیده ازدواج کنند.
اگر چه بدشون نمی آید با زنهای دیگه هم خوش بگذرونند؛ اما دوست ندارن هیچ کس به زنشون چپ نگاه کنه👀.
دوست دارن زنشون منحصرا مال خودشون باشه و جزء مایملکشون و زنهای توی کوچه و خیابون هم نیمه انحصاری تا حدی که طرف مقابل اجازه میده مال خودشون باشه.
ادامه دارد....
🌷#غروب_غفلت 🌷
#قسمت_نهم
شب کامران مثل هر شب خسته و بی حال اومد.🙍♂
ازش پرسیدم چه خبر ؟
گفت هیچ خبر کار و کار و کار .
توی دلم گفتم : آره جون خودت کار و کار و کار.
دوباره فردا هم رفتم دنبالش . مثل دیروز کامران ساعت 6 اومد بیرون و همون خانوم 🙎♀رو سوار کرد و با هم رفتند.
چند روز تعقیبش کردم و از کل ماجرا با خبر شدم. همون بلایی که می ترسیدم سرم اومده بود.
شب ازش پرسیدم چه خبر؟ کجا بودی؟ کجا هستی؟ ⁉️
کامران هم گفت: هیچ خبر ، دنبال یک لقمه نون، شرکت بودم.
واقعا حالم از جوابها و دروغ های هر شبش بهم می خورد .🙄
گفتم: ساعت 6 که شرکت نبودی؟ زنگ زدم گفتن آقا کامران بیشتر از ساعت 6 نمی مونن؟
هیچی نگفت. 🤐
گفتم: اون خانومه کی که هر روز با هم ساعت 6 می روید ؟!
کامران شوک شده بود . ♂
یکدفعه با عصبانیت گفت : تعقیبم می کنی؟👿
گفتم آره چند روز تعقیبت می کنم . آخه ترسیدم یه وقت اینقدر کار می کنی مریض بشی!!🤒🤕😷
کامران هم گفت: تو نگران مریض شدنم نباش . یکی از همکارها است. من غروبها می رسونمش.😳
گفتم: تو مگه آژانس شرکتی یا راننده تاکسی؟ 🚕
کامران گفت: بیچاره شوهرش مرده یه بچه هم داره.👩👧
گفتم : تو به زندگی خودت کمک کن، نمی خواهد به فکر زندگی مردم باشی! بعد از رسوندن هم تا آخر شب اونجا می مونی؟ حتما ظرفها رو هم می شوری؟ جارو هم می زنی؟ گرد گیری هم می کنی بعد میای خونه؟!
کامران هم عصبانی شد و داد زد: زنم!💑 ما چند ماه عقد کردیم. من دیگه از زندگی با تو خسته شدم. تو اون کسی نبودی که من دنبالش می گشتم.
احساس می کردم دیگه قلبم نمی زنه.😲😲
چند لحظه فقط همدیگر رو نگاه کردیم. رفتم توی اتاق. اون هم با خیال راحت شامش رو می خورد. از این خونسردی اش داشتم منفجر می شدم.😡 شاید هم می خواست این طور وانمود کنه.
زندگی ما دچار مرگ مغزی شده بود که دیگه نفس های آخرش رو می کشید.
وسیله هامو جمع کردم و بهش گفتم تکلیف منو مشخص کن .👜👝💔
ادامه دارد....
🌷#غروب_غفلت🌷
#قسمت_دهم
بالاخره از هم طلاق گرفتیم. تا یه مدت فقط دنبال مقصر می گشتم. تقصیر من؟! یا تقصیر اون زن یا تقصیر کامران؟! چه کسی باعث شد زندگی ما اینجوری بشه.
به خودم می گفتم شاید اگه من همون طوری که کامران می خواست می شدم شاید اینجوری نمیشد .🤔
شاید هم نه! اگر اون زن ♀جلوی راه کامران سبز نمی شد و جلب توجه نمی کرد، کامران سراغش نمی رفت.
باز دوباره می گفتم: نه تقصیر کامرانه ، اگر به اون زن♀ توجه نمی کرد و سرش رو می انداخت پایین ما الان داشتیم زندگی مون رو می کردیم. 😔😔
توی یک کتاب خونده بودم "برق عشق فوری که بتونه رابطه بین دو نفر رو تنظیم کنه پس از خاموش شدن آن فقط زن است که به عنوان موجودی بدبخت باید بار بی صاحبی را بر دوش بکشد. " 😭😭😭
واقعا من زندگیم رو باخته بودم و کامران داشت به راحتی به زندگیش ادامه می داد. اما علت این باخت رو نمی دونستم و اصلا هم نمی خواستم قبول کنم که خودم هم اشتباه کردم. 🙄
مامانم می گفت: اتفاقی نیفتاده! اشتباهی شده بود، پاکش کردیم.
من هم گفتم: شاید پاک کردنش برای شما آسون باشه اما من نمی تونم چند سال از عمرم رو پاک کنم. حالا واقعا مگه پاک می شه؟! تازه اگر هم پاک بشه ردش می مونه😕.
دنیا برای کسی که زندگیش رو باخته و هدفی از زندگیش نداره تموم شده .
مامانم هم می گفت: تو چیزی رو نباختی؟ زندگی اصلا بردن و باختن نیست. زندگی یک راه که باید طی کنی و هر وقت هم زمین خوردی، باید خودت رو تکون بدی و دوباره پاشی و به راهت ادامه بدهی. به خدا توکل کن و بلند شو. زندگیت را دوباره شروع کن .
بله مامان جان، گفتنش آسونه اما به قول شاعر:
قدر افتادن کسی داند که خود افتاده است
لیک چون افتاد کسی، برخاستن مشکل است
می تونستم سالی که پشت کنکور بودم خوب درس بخونم و رشته ای رو که دوست داشتم، قبول بشوم و با کسی ازدواج کنم که یار زندگیم باشه نه بار زندگیم و اما من زندانی هوای دلم شدم و بازی رو خیلی راحت باختم.
😩😩
از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده ی جوانی از این زندگانیم
•دیگه نمی تونم به عقب برگردم و همه چیز رو دوباره درست کنم، این مسیر یک راه بیشتر ندارد ؛ پیش به جلو
ادامه دارد...
محبان حضرت زهرا(س)
💢و اگر و اگر... چادر پوشیدنت بوی حیا نداد‼️ این چادر پوشیدنت زهرایی نیست❌ یکم فکر کن... ⭕️چادر حر
🔴حجابی که بوی حیای #زهرایی نمیدهد✋✋✋
💠حضرت زهرا سلام الله علیها از نابینا رو میگرفتند.
❌اگر چادری باشی و صدای قهقه هات رو نامحرم ها بشنون
❌اگر چادری باشی و بوی عطرت تا چند تا خیابون اونطرف تر بیاد...
❌اگر چادر سر کنی و همزمان با چادر پوشیدن با آرایش عجیب ...برا اینکه نشون بدی به اصطلاح مذهبی ها هم شیک و باکلاس وتمیزن ...شالهای رنگارنگ قرمزو... سر کنی..
❌اگر چادر سر کنی وبا نامحرم های فامیل راحت باشی ... به بهانه اینکه نظر خواهر وبرادری به هم دارین..باهش بگو وبخند کنی..وداداشی صداش کنی وخودمونی باشی....
❌اگه چادر سر کنی و تو فضای مجازی با عکسهای پروفایلت?👥 با ژست های خاص وهزار ناز وعشوه دلبری بکنی از نامحرم؟😰
❌اگر چادر سر کردی و با ادا واطوار جلوی جمع نامحرم راه رفتی...😐😐
❌اگر چادر سر کردی ومعیارت برای ازدواج پول وثروت😒☹️ وموقعیت شغلی خواستگارت بود..
❌واگه چادری بودی وتو دانشگاه زل زدی تو چش نامحرم 😦وباهاش حرف زدی وبه اسم همکلاسی وبرادر دانشگاهی باهاش هم کلام شدی...😕😕
❌و اگر و اگر...چادر پوشیدنت بوی حیا نداد ...
این چادر پوشیدنت زهرایی نیست..👇👇
یکم فکر کن...
چادر حرمت دارد برای جلوه گری نیست.
#چادر_حرمت_دارد
#چادر_زیباست_زیبایی_نیست
#رصد
در مسجد لولاگر تهران دانشجویان، طلاب و اقشار مختلف مردم در مخالفت با تصویب پالرمو و CFT تحصن کردند.
بیانیه متحصنین مسجد لولاگر
🔹متحصنین مسجد لولاگر طی بیاینهای خطاب به برخی خواص تصریح کردند که مصالح اسلام و مسلمین و اقتصاد و معیشت ملت بازیچه ipc بازی و fatf بازی شما و رفقایتان نیست اگر به این روند ادامه دهید جوان مومن انقلابی پرده از چهره هایتان برخواهد گرفت و شما را به ملت معرفی خواهد کرد.
📝متن کامل بیانیه را در لینک زیر بخوانید👇
fna.ir/brc9v7
🔔 هفت خصلت که بنده را عابد میکند:
✅ از اخبار معراجیه هست که از جانب خدا وحی شد:
ای احمد(ص)! آیا می دانی چه وقت بنده، عابد می شود؟ حضرت(ص) فرمود: خیر، خدای تعالی.
💕 خدا فرمود: وقتی که هفت خصلت در او جمع باشد؛
❄️ تقوائی که مانع از گناه شود.
❄️ سکوت از سخنان بیهوده.
❄️ ترسی که هرروز به گریه او بیفزاید.
❄️ حیائی که در تنهائی از من شرم کند.
❄️ قناعت به غذای ضروری.
❄️ دشمنی دنیا برای اینکه من آن را دشمن دارم.
❄️ دوستی نیکان.
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
✨💫برچسب های #پویش_حجاب_فاطمے ✨💫
🔸برچسب های پویش، نقشی بی بدیل را در شکستن خط تهاجم دشمن به فرهنگ حجاب ایفا می کنند .
🔻یک خودرو که برچسب های پویش را نصب کرده باشد در واقع یک نشانه متحرک در شهر است.
💠نشانه ای که در فازهای خودآگاه و ناخودآگاه به افراد ناظر این پیام را منتقل می کند که حجاب یکی از فاکتورهای بسیار مهم اجتماعی و #مورد_حمایت_مردم است.
مکانیزم اثربخشی به این شکل است 👇
🔹فرض کنید به یک مهمانی دعوت میشوید و شما یک لباس بنفش دارید که از نظر خودتان بهترین لباس است، آن را می پوشید و به مجلس میروید
❗️در داخل مجلس کسی به شما می گوید که دونفر از مهمانها از رنگ بنفش خوششان نمی آید، اکنون شما ممکن است کمی احساس ناراحتی کنید اما به خاطر علاقه ای که به آن لباس دارید با خودتان میگویید مهم نیست خوب برای دونفر که آدم پا روی علاقه اش نمی گذارد...
⭕️هفته بعد دوباره به مهمانی دیگری دعوتید که مهمانان این مهمانی همان افراد مهمانی قبلی هستند
💯شما به خاطر شدت علاقه ای که به لباس بنفشتان دارید دوباره همان لباس را میپوشید و به مهمانی می روید اما وقتی وارد مجلس می شوید می بینید که در آن جمع ۳۰ نفری، حدود ۱۰ نفر از مهمان ها جلوی خودشان برگه هایی گذاشته اند که روی آن نوشته شده «من رنگ بنفش را دوست ندارم»
⛔️در این لحظه غالب ترین چیزی که در درون شما بوجود می آید یک احساس فشار درونی است و احساس می کنید که در این مهمانی اصلا راحت نیستید...
⚠️مدام به این فکر می کنید که الان بقیه راجع به من چه فکری می کنند؟!
🌀سعی می کنید بنحوی هرچه زودتر مجلس را ترک کنید و هرگز دیگر در مهمانی های بعدی این جمع، لباس بنفش نپوشید...
✅برچسب های پویش از همین سازوکار برای اثر بخشی بهره می برد.
👌یعنی اثر آن در ایجاد فشار اجتماعی بسیار زیاد است و باعث میشود جریان مروج بدحجابی و بی بندوباری کم کم از میدان خارج شود.
🔹ان شاء الله فردا شب، از بعد معنوی این برچسب ها را بررسی می کنیم.