eitaa logo
عاشورائیان منتظر
250 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
7.4هزار ویدیو
51 فایل
⬅️صَلَّ اللُه عَلیَکَ یاٰ أباعَبدِالله الحُسَینْ"➡️ 🔷زیر نظر آقای امیر توکلی ارتباط با مدیر کانال⬅️ @M_Namira
مشاهده در ایتا
دانلود
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️فتواهای صدمن یه‌غاز! 🔹توهین به حرم علی بن موسی الرضا(ع) در شب شهادت امام رئوف توسط گروه‌های انحرافی که موجب نارضایتی و دلشکستگی زائرین شد. @Ashooraieanamontazer
🌹 امروز، روز اول ماه ربیع الاول است. طریقه نماز اول هر ماه قمری ♦️ این نماز تضمین سلامتی از جانب خدا در این ماه است. ⏱زمان خواندن این نماز امروز از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب می باشد. 🌍 @Ashooraieanamontazer
🏝 است و .... خانه را آب و جارو کرده‌ام، گلدان‌ها را چیده‌ام کنار حوض، فواره‌ها را باز کرده‌ام و خودم نشسته‌ام لب ایوان، روبروی در.... آخر ، شادی که می‌آید، دلم بهانه گیرتر می‌گردد مدام مرغ دلم خودش را می‌کوبد به در و دیوار سینه‌ام... دلم تنگ است برای دیدنتان... ولی چه کنم؟... با این فراق چه کنم؟...🏝 ⚘الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج@Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طب سنتی🌱🥀🌱 گوشت بدون استخوان !🍗🥩🍗 ▫️لوبیا سفید به علت سرشار بودن از فسفر، باعث تقویت حافظه شده و به دلیل آهن فراوان، از کم‌خونی جلوگیری می‌کند.👌 ▫️یکی از مهمترین خواص لوبیا سفید این است که موجب کاهش قند خون می‌شود. @Ashooraieanamontazer
👇🏻 🔷مزاج صبح: گرم وتر 🔺نشاط،سرزندگی،کاروفعالیت مفید 🔺کسانی که صبح بانشاط از خواب بیدار نمی شوند به علت خواب وقت، بدن،خوردن غذای سرد درشب و...می باشد.👌🏻شب ها از خوردن سردی پرهیز کنید وهمچنین از خوردن مایعجات() زیادی 🔶مزاج ظهر:گرم و خشک 🔺دردهای گرم مثل سردردهای (درد در ناحیه ها و ) این ساعات از روز بیشتر می شود . 🔺👈🏻درمان :بو‌کردن سرکه،گذاشتن پا در سرکه،مالیدن سرکه،خوردن خیار،هندوانه،شربت آبلیمو،خواب قیلوله (نیم ساعت قبل یا بعد از اذان )😊 🔷مزاج غروب:سرد و خشک مخصوصا افراد موقع غروب دچار می‌شوند ، می گیرد ‌. 🔺👈🏻درمان:اسپری ودود کردن با قبل از غروب در خانه خیلی مفیده کوتاهی نکنید ☝️🏻 واما مزاج در پست بعدی 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 ✅@Ashooraieanamontazer
عاشورائیان منتظر
#مزاج_زمانها_اوقات 👇🏻 🔷مزاج صبح: گرم وتر 🔺نشاط،سرزندگی،کاروفعالیت مفید 🔺کسانی که صبح بانشاط از خو
👇🏻 🔷مزاج شب: سرددرشب بیشتر می‌شوند مثل کف پا که به علت .(سردی) 🔺درمان: شب تا صبح به پا، مالی پابا روغن ،گذاشتن پادر و، ساق پا 🔺بیشتر ها در شب اتفاق می افتد موقع خواب وساعت های نزدیک به (نماز شب ونماز صبح گرم است)😊👌🏻 💥بیشتر ها به علت است واین اتفاق زمانی تشدید می شود که فرد درشب زمستان غذای سرد هم خورده باشد یعنی ۴سردی در کنار هم (مغز،شب،غذا،خواب) 💥درشب وموقع خواب وفصل سرد مثل زمستان خون به درون بدن می‌رود باید غذای و مصرف شود چون تر است‌. 💥در روز وفصل گرم مثل تابستان خون به سطح بدن می آید می شود یا نخوریم یا حجم بخوریم.👌🏻 💠@Ashooraieanamontazer💠
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 سلما و علی اقا رفتند. من در کارهای خانه به خاله ساعده کمک کردم. بعد هم وسایلم را از اتاق سلما جمع کردم و به اتاق دیگری بردم. موقع ظهر همه در خانه جمع شدند. بعد از شستن ظرف‌ها به اتاقم رفتم. -سارا چرا وسایلت و اوردی اینجا؟ - خوب میخواستم تو و علی اقا با هم باشین. - چقدر تو خوبی! ولی نمیخواد علی اقا خودش گفت سختشه نمیاد تو اتاق من. - واا چه حرفا ،بهش بگو من از اینجا تکون نمیخورم ،دوست داره میتونه پذیرایی بخوابه. وقتی تنها شدم، به عاطی زنگ زدم. -سلام بیمعرفت! یه زنگ نزدی که زنده رسیدیم؟ ،مردیم؟ منفجر شدیم ؟ صدای خنده اش بلند شد. - واییی سارا مطمئن بودم سالم میرسی ،عزرائیل تو رو میخواد چیکار؟ -عاطی بر گشتین از راهیان نور؟ -اره عزیزم ،دیروز اومدیم ،الانم تو گشت و گذار و مهمونی به سر میبریم - خوش بگذره پس ،فقط زیاد نخور چاق میشی ،آقا سید پشیمون میشه. - دیوونه ، تو چی خوش میگذره. - عالی سوغاتی یادت نره هااا ،میکشمت - ای واایی شانس آوردی گفتی باشه چشم - سارا جان کاری نداریم برم اماده شم همراه اقا سید بریم بیرون - نه گلم ،سلام برسون. ادامه دارد... 🏴@Ashooraieanamontazer
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 صبح باصدای سلما بیدار شدم. -سارا بیدار شو میخوایم بریم بیرون - نمیااام دیشب تا صبح خوابم نبرد دم صبح خواب رفتم... -اره جونه خودت ،تو گفتی و من باور کردم ،پاشو خرگوش خانم - گفتم که خوابم میاد باشه فردا حتما میام -باشه. فعلا - به سلامت سلما و علی آقا که رفتند. از اتاق بیرون رفتم. صبحانه خوردم. آماده شدم تا تنها بروم بیرون. -سارا جان یه موقع گم نشی؟ - نه خاله جون بچه کوچیک که نیستم. -باشه پس، صبر کن ادرس و شماره خونه رو بنویسم برات اگه یه موقع گم شدی یه ماشین بگیر بگو بیارتت خونه. - چشم به بازار رفتم. یک روسری ابریشمی برای عاطی و یک ادکلن برای آقا سید گرفتم. یه لحظه احساس کردم دو نفر من را تعقیب می‌کنند. ترسیدم. از پارک بیرون آمدم. خانه را گم کرده بودند. کوچه ها اینقدر خلوت بود که از خلوتش بیشتر ترسیدم.تمام تنم میلرزید. اصلا نمیدانستم از کدام کوچه وارد شدم. داخل کوچه انگار زیر زمین لوله شکسته بود، چشمم به خیابان افتاد. یک دفعه یکی مثل دیو، جلویم ظاهر شد. از ترس عقب عقب می‌رفتم. اشک از چشمم جاری شد . در دلم فقط از خدا کمک میخواستم .خدایا کمکم کن. خدایا آبروم. شروع به جیغ کشیدن کردم. که یکی دستش را گذاشت روی دهانم. با دست دیگرش‌ دوتا دستم راگرفت. به زور من را می‌کشاند از پشت یه نفر دیگر آمد. انگیسی صحبت میکرد. فهمیدم که آمده نجاتم بدهد. باهم درگیر شدند. از ترس فقط گریه می‌کردم. آن دو نفر فرار کردند. از ترس زبانم بند آمده بود. گریه می‌کردم. اصلا نفهمیدم در این درگیری شال سرم کجا افتاد. آن آقا شالم را پیدا کرد. گذاشت روی سرم. کیفش را باز کرد. عبایی درآورد و رو دوشم گذاشت. -سلام ،نترسید ،من ایرانی هستم،فامیلیم کاظمی هست ، مشخصه که اهل اینجا نیستین ، بلند شین من میرسونمتون جایی که بودین. به زور بلند شدم و رفتیم سر جاده ماشین گرفتیم. سرم را روی شیشه گذاشتم و گریه می‌کردم. -ببخشید کجا باید بریم ،میدونین ادرستون کجاست؟ کیفم دستش بود. باز کردم و آدرس را گرفتم سمتش. من را دم در رساند و رفت. خواستم زنگ در رابزنم، که نگاهم به عبا افتاد. یادم رفته بود عبا را پس بدهم. عبا را گذاشتم داخل کیسه. خاله ساعده با دیدن من زد به صورتش. -خدا مرگم بده چی شده سارا جان؟ - چیزی نشده سر خوردم افتادم داخل جوب. لبخندی هم زدم که باور کنند. لباسم را عوض کردم. روی تخت دراز کشیدم. برای اولین بار خدا را شکر کردم. سرم را بردم زیر پتو . آنقدر گریه کردم که خوابم برد. 🏴 @Ashooraieanamontazer
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 -سارا جان ، بیدار شو ناهار بخوریم. -من گشنم نیست شما بخورین. سارا گریه کردی؟ چشمانم پر از اشک شد . -یه چیزی شده بگو چی شده؟ - تو رو خدا اذیتم نکن سلما ،لطفا تنهام بذار. در اتاقم باز شد. بابا رضا کنار تختم نشست. - سارا بابا!چیزی شده ،چرا نمیای غذا نمیخوری؟ - فک کنم مریض شدم ،حالم خوب نیست بابا دستش را گذاشت روی سرم. - واییی تب داری سارا،پاشو بریم دکتر تمام تنم شروع کرده بود به لرزیدن. - مامان گفت که امروز با لباس خیس اومدی خونه سارا نمیخوای چیزی بگی؟ بغضم ترکید. ماجرا را برایش تعریف کردم. -حالا خدا رو شکر که اون اقا اومد نجاتت داد. تا صبح سلما بالا سرم بود و پاشویم می‌کرد . صبح که بیدار شدم دیدم سلما نیست. - خاله جون سلما کجاست؟ خاله ساعده: رفته علی اقا رو برسونه فرودگاه ،الاناست که برگرده. .. سلما برگشت. - به خانم خانومااا ،خیلی واسه مامان خانوم ما عزیزین که صبحانه اتو آورده توی اتاق. - ببخشید دیشب تا صبح نخوابیدی ! سلماکنارم نشست. -نه خدا رو شکر تب نداری ،من برم لباسمو عوض کنم میام. - سلما به کسی که چیزی نگفتی؟ سلما: چرا اتفاقابه همه گفتم ،فقط مونده خواجه حافظ شیرازی. نه. خیالت راحت. -سارا جان واسه غروب بلیط گرفتم برگردیم تهران خیلی خوشحال بودم که بر میگردیم. بعد ناهار مشغول چیدن چمدان شدم. -نمیشه نرین سارا هنوز دوسه روز مونده تا تعطیلات تمام شه - یه عالم کار دارم باید برگردیم ،تازه میخوام واسه حاج بابا برم خواستگاری بغلم کرد. -من که از دلت باخبرم چه جوری میخندی تو دختر. با همه خداحافظی کردیم. سرمو گذاشتم روی دستان بابا. - بابا جون - جانم بابا؟ -میشه تا دو سه روزکسی نفهمه که رسیدیم؟ -چرا سارا جان؟ -میخوام یه کم استراحت کنم ... -چشم بابا... ادامه دارد... 🏴 @Ashooraieanamontazer