eitaa logo
رمانکده عشق❤️پروفایل.آموزنده
1.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رمانکده عشق❤️پروفایل.آموزنده
#برزخ_ارباب #پارت_805 گوشیم رو از روی تخت برداشتم و به طرف در رفتم یهویی در رو باز کردم و خواستم ب
چندلحظه ای سکوت کل اتاق رو فرا گرفت تا اینکه میلاد دوباره شکستش... _ ببخشید، من...من فقط منتظر بودم که بیایی بیرون همینطور که سرم پایین بود آروم گفتم: _ اشکال نداره _ بازم معذرت میخوام سرم پایین بود اما عقب عقب رفتنش رو دیدم. _ راستی... ناخودآگاه سرم رو بلند کردم و با خجالت نگاهش کردم. _ بله؟ _ لباست خیلی بهت میاد قرمز شدن صورتم رو به خوبی احساس کردم و خداروشکر اون منتظر نموند که خجالت من رو ببینه و سریع در رو بست و رفت. به محض بسته شدن در اتاق نفس راحتی کشیدم. داشتم از خجالت میمردم؛ هیچوقت نشده بود که یه همچین اتفاقی بیفته و الان... وای خدا حالا چطوری تو چشماش نگاه کنم؟ چی بگم؟ جلوی آیینه ایستادم و به خودم نگاه کردم. دستم رو روی لپام گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم. چرا اینطوری میکنی؟ تقصیر تو نبود که دیوونه! لبم رو گاز گرفتم، تقصیر من نبود اما خب خجالت میکشیدم. خوبه نرم بیرون و همینجا بمونم اما...اما آخه اینطوری ضایع تره که! بعد از کلی راه رفتن توی اتاق و خجالت کشیدن؛ تصمیم گرفتم که برم بیرون و عادی رفتار کنم. بالاخره یه اتفاق بود که افتاد و تموم شد و رفت. از اتاق بیرون رفتم و آروم از پله ها پایین رفتم. صداشون از حیاط میومد پس به اون سمت رفتم. ترفندها 👌 ♥️ℒℴνℯ♥️ چالش های زندگی را با ما دنبال کنید.... @ashpaziRoman