هدایت شده از
برادر معتادم بخاطر فقر منو به همسایه ی زشت وپولدارمون وعده داد..
ولی در کمال ناباوری منو به عقد برادر معلولش درآورد..برادر بزرگش هرروز وادارم میکرد که همراه همسر معلولم برم پارک و یک ساعت همسرم رو اونجا تنها رها کنم و برگردم خونه...
دلیل این کارش رو نمیدونستم،یه روز تصمیم گرفتم پشت یکی از درختها پنهان شم تا ببینم قضیه از چه قراره.. بعد از نیم ساعت همسر معلولم از سرجاش....👇👇👇😳
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
#روایت_واقعی👆😱