eitaa logo
آشپزخانه مقاومت
344 دنبال‌کننده
335 عکس
78 ویدیو
0 فایل
آشپزخانه مقاومت،اتاق پشتیبانی جنگ که توسط زنان بر پا شده است. این پویش ذیل کارگروه امهات القدسommahatalqods@در بله هست کانال پیام رسان در بله http/ble.ir/ashpazkhane_moqavemat راه ارتباطی @ma_rezaii @gomnamm2121
مشاهده در ایتا
دانلود
آشپزخانه مقاومت
بسم الله قاصم الجبارین                         « برهمه‌ٔ مسلمانان فرض است که با امکانات خود درکنار
«آشپـزخانه مقاومـت» 1⃣ قسمت اول این اواخر در ذهنم ایده‌هایی برای فعال کردن ظرفیت‌‌های مردمی جرقه می‌زد اما سریع یک نفر از درون می‌گفت:«بشین سرجات! تو برای همین یکی دو کاری هم که شروع کردی با کویر نیرو انسانی مواجهی!» یک شب میان خستگی‌ها در راه برگشت به سمت منزل، با پیامی مواجه شدم و آن پیام منجر به شروع دوباره نزاع‌های درونی شد. دل را به دریا زدم و با توکل بر خدا و البته استرس‌های ناشی از دعواهای درونیم یاعلی گفتم و پیام دادم:« لطفا برای چهارشنبه عصر آش بار بذاریم...» مبلغی که در کارتم باقی مانده بود را برای تهیه مواد اولیه واریز کردم و آشپز عزیز خودشان خرید اقلام را به عهده گرفتند. مجدداً به کویرِ نیروی انسانی نگاهی انداختم و دیدم اوضاع تغییری نکرده. خانم آشپز مدام تماس می‌گرفتند و پیگیر نیروی کمکی برای پاک کردن سبزی و فروش آش بودند و تنها پاسخ من این بود که:« نگران نباشید. ان شاءالله جور میشه...» تنها کسی که اعلام آمادگی کرد همسرم بود. دو نفر از دوستان خانم آشپز هم به ما اضافه شدند و فردای آن روز شروع کردیم به فراهم کردن مقدمات دیگ آش. نزاع‌های جدید در ذهنم کم‌کم سر و کله‌اش پیدا شد: آیا این واقعا کاری است که باید وقتت را صرفش کنی؟ اصلا در حال حاضر جای تو اینجاست؟ و صد چرا و آیای دیگر... لحظات می‌گذشت و آش به مرحله آخر نزدیک می‌شد؛ من بودم و یک دیگ آش و آشپزی که بعد از پخت آش می‌خواست سریعاً نتیجه زحمتش را در خوشحالی مردم لبنان ببیند. حوالی اذان ظهر آش به مرحله آخرش رسيد. بازارچه‌ای در جوار مسجدی واقع در محله نارمک و حسینیه‌ای در تهرانپارس مقصد ما برای فروش آش بود. با توجه به اینکه تجربه اول بود و تخمینی از میزان فروش وجود نداشت، به هرکدام از این دو محل، یک قابلمه آش فرستادیم. یک دیگ آش روی دستم مانده بود و امیدم به همین قابلمه‌ها و سفارش‌های کوچک بود. یکی از چالش‌ها این بود که دیگ آش قابل جابجایی با ماشین ما نبود و به وانت نیاز داشتیم. یا باید وانت جور می‌کردم یا تعدادی قابلمه بزرگ که در ابعاد صندوق و صندلی‌های ماشین باشه. تنها قابلمه بزرگ جهازم را که بنده خدا مادرم برای خریدش کلی باهام بحث کرده بود که «دختر روزی لازمت میشه!» را برده بودم. با یک امداد غیبی و از طریق دوستی که صبح برای کمک آمده بود، ۴ قابلمه بزرگ دیگر به صورت امانی به دستمان رسید. قابلمه‌های آش را به بازارچه‌های مدنظر رساندیم و یکی از آن‌ها زنگ زد گفت:« ببین من ۳۴ تا فلافل آوردم کسی نخریده فکر نکنم کسی آش بخره.» گفتم:« شرمنده ما دیگه نزدیکیم و یک قابلمه بهتون میدم. نهایتا کسی نخرید صلواتی بدید بره.» در مسیر تحویل این دو سفارش شروع کردم به زنگ زدن‌های مجدد برای یاری سه قابلمه بزرگی که مانده بود. دو نفر یا علی گفتند؛ اما مکان فروش کجا باشد؟ هر محله‌ای را می‌خواستم قطعی کنم، انگاره‌ای در ذهنم پررنگ می‌شد تا کنسلش کند. که امنیتش را چیکار میکنی؟ و.... در نهایت گفتم می‌رویم تئاتر شهر و تمام انگاره‌ها و دعواهای درونی لحظه‌ای ساکت شدند؛ چراکه به‌ علت فعالیت‌هایی که در این نقطه داشتم، با شرایط آنجا آشنا بودم. با بچه‌های شهرداری تماس گرفتم که آیا غرفه‌هایی که از قبل بنا شدند جمع شده؟ آیا امکان استفاده از غرفه‌ها برای فروش آش وجود دارد؟ قرار شد هماهنگ کنند و خبر بدهند... ✍️ روایت‌ روز اول آشپزخانه ــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻 #| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
آشپزخانه مقاومت
کار خدا رو زمین نمی‌مونه طبق برنامه همیشگی باید بعد نماز جمعه جلوی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بودیم ول
و در ادامه بین علما اختلاف افتاده بود یکی می گفت همین جا بفروشیم یکی می گفت بریم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی یکی می گفت تئاترشهر و.... یهویی این وسط دو نفر از بچه ها گفتن تا شما به نتیجه برسید و وسایل هارو جمع کنید ما با یک سینی آش به سمت پارک لاله میریم و کار تبیینی بواسطه فروش انجام میدیم و میاییم پ.ن: ز هی خیال باطل اگر فکر کرده باشید تا همین مرحله کار بدون چالش بوده. پ.ن: ما اونجا نموندیم و برای فروش جای دیگری رفتیم حدس بزنید مقصد بعدی کجا بود. (تقلب: روی عکس ها تمرکز کنید می تونید تشخیص بدید.) ــــــــــــــــــــــــــ 🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
آشپزخانه مقاومت
صدای مقاومت رفتیم سمت امامزاده صالح ماشین تا خرخره پر از وسیله و دیگ بود بچه ها تصمیم گرفتند با مت
و در ادامه رفتم سراغ پارکینگ نزدیکترین جا برای پارک ماشین را هماهنگ کنم با راننده تماس گرفتم گفت از صف پارکینگ خارج شده است... بهش گفته بودن ظرفیت پارکینگ ها پر شده باید پارکینگ طبقاتی بروید و ایشون هم گفته بود بخاطر بارهایی که داریم پارکینگ طبقاتی نمی شود مجددا توسل و نذر صلوات به سمت مامورهای پارکینگ رفتم و صحبت کردم قرار شد اجازه بدهند ماشین داخل بیاید و فرصت دهند بارهایش را خالی کنیم در این فاصله که منتظر بودم راننده برسد یکی از ماشین ها از پارکینگ خارج شد و سریع اونجارو رزرو کردیم. خلاصه اندک اندک جمع دوستان و راننده همگی رسیدند و در گوشه ای بساط را پهن کردیم و در همان لحظات ابتدایی مواجه شدیم با هجوم مردم برای دریافت نذری وقتی متوجه شدند فروشی اون هم فروش به نفع جبهه مقاومت یکی یکی شروع کردند به سوال و... پس کارگرای خودمون چی؟ پس سیستان خودمون چی؟ و خیلی از این سوال ها که شما هم قطعا شنیدید یک لحظه بین یکی از دوستان ما و اونها بحث بالا گرفت از یک طرف استرس بچه ها برای فروش و اینکه فرصت نداریم یک ساعت وقت بذاریم برای قانع کردن از طرفی دیگر مواجه شدن مردم با یک پدیده جدید و متضاد باورشون که مقاومت یک مسئله حاکمیتی است و اینها اینجا چه می گویند... خانم ها رو به گوشه ای دعوت کردم و شروع کردم با آرامش باهاشون صحبت کردن از اینکه برای نیازمندان خودمون چه کارهایی کردیم و انجام داده میشه گفتم از سرنوشت این جنگ با سرنوشت ملی خودمون و این کارگران و نیازمندان و بی خانمان ها وقتی با دلیل براش توضیح دادم هر دو قانع شدند و پاسخ دادند مشخصه ذهن تو رو شستشو ندادن و تحلیل داری🤕 باهم دیگه دست دادیم و خداحافظی کردیم رفتیم سینی رو پر از ظرف های آش کردیم و اومدیم وسط راه وایستادیم شروع کردیم به بهانه فروش آش صدای مقاومت شدن برخی از دوستان حسابی از جو ایجاد شده دلهره و نگرانی داشتن اگرچه سعی میکردن بروز ندهند؛ نه تنها آش اینجا بفروش نخواهد رفت بلکه با این جو ایجاد شده کار به گوشه ی رینگ خواهد رفت... ــــــــــــــــــــــــــ 🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
گزارش فروش پر دردسر هفته گذشته مورخ ۱۶ آبان ماه ۱۴۰۳ از میز شسته رفته و مرتب حوزه هنری گرفته تا بساط کردن کنار خیابونی تو هفت تیر که روبروش هیئت برگزار می‌شد و در آخر جابه جایی دیگ های آشی با ماشین شخصی و کارواش و توشویی ماشین که افتاد گردنمون . صبح با استرس ارائه پورپوزال پایان نامه از خواب پریدم و راهی دانشگاه شدم برنامه ریزی کرده بودم که حداقل دو سه باری تا زمان ارائه مرور کنم اما زنگ پشت زنگی که تلفن همراهم میخورد مانع می‌شد … در حدی که چندباره وسط کلاس برای مکالمات بیرون رفتم . بعد از دانشگاه خسته و کوفته به سمت حوزه هنری رفتم وقتی وارد میشدم تو ذهنم مرور میکردم یادش بخیر هفته های گذشته ای که بی دغدغه هماهنگی پای تدریس استاد می نشستم و غرق لذت میشدم ولی حالا چند هفته ای بود اوضاع فرق کرده بود و جای میهمان و میزبان عوض شده بود . با خودم فکر میکردم اون بی دغدغگی نعمت نبود نقمت بود هرهفته از سردرگمی پیدا کردن تکلیف به اینجا میومدم و حالا برای انجامش تلاقی جالبی شده بود این مکان برای هر دو این امور . ... 🆔@ashpazkhane_moqavemat ــــــــــــــــــــــــــ 🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
📣 برنامه های هفتگی آشپزخانه و بازارچه های مقاومت ❗️جهت اطلاع از جزییات برنامه اسم محلات را انتخاب کنید. تهران ۱ـ [شمش آباد] آیدی رابط: @mah_bano_sadat ۲ـ [خیابان شکوفه] آیدی رابط: @aghaze_nasrollah ۳ـ [چهارصد دستگاه] آیدی رابط: @mazhsbjmrjham ۴ـ [خیابان شریعتی] آیدی رابط: @elijam ۵ـ [خیابان آزادی] ۶ـ [خیابان ایران] آیدی رابط: @Abomahdy58 ۷ـ [حوزه هنری] آیدی رابط: @mah_faa78 ۸ـ [چیتگر شمالی] آیدی رابط: @Fathipooor ۹ـ [شهید مدنی] آیدی رابط: @hakemi1397 ۱۰ـ [کرمان غربی] آیدی رابط: @ilyls ۱۱ـ [میدان انقلاب] آیدی رابط: @ya_alli110 ۱۲ـ [ویلاشهر] آیدی رابط: @Zeynabvakili ۱۳ـ [حکیمیه] آیدی رابط در ایتا: @Yamahdi1348 ۱۴ـ [حسین آباد] آیدی رابط: @fajresadegh1399 ۱۵ـ[شهرک شهید شهپریان] آیدی رابط: ۱۶ـ [خیابان شهید عراقی] آیدی رابط:@karbalaee313 ۱۷ـ [سه راه افسریه] آیدی رابط: @Malake_j ۱۸ـ [شهرک شهید خرازی] آیدی رابط:@Ayyohattarid ... ــــــــــــــــــــــــــ 🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله