eitaa logo
جوانان عاشورایی ایران
1.9هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
5.4هزار ویدیو
72 فایل
رسانه رسمی هیئتهای #جوانان_عاشورایی رزمندگان اسلام سراسر کشور 👌پاتوق مطالب پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام، ولایت، جوانان و هیئات لینک ابرگروه: https://eitaa.com/joinchat/1786052663C40dfdcc4a2 ارتباط با ادمین و ارسال مطالب: @admin_ashuraee
مشاهده در ایتا
دانلود
14.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌حسینیه تخریب؛ از ظلمت شب، تا نور امام... ‼️ یه زاویه با امام = گم شدن در تاریکی دنیا 🔹یک پیاده‌روی شبانه به یاد موندنی... ۳۹ ✴️ همین حالا میتونی عضو کانال اردو بشی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3389063859C83def8f11e
هدایت شده از میهمانی شهیدان ۴۱
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌هویزه؛ محک ولایتمداری ‼️ حواست باشه هرکسی کنار امام بود که با امام نیست!!! 🔹یادمان شهدای هویزه ۳۹ ✴️ همین حالا میتونی عضو کانال اردو بشی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3389063859C83def8f11e
هدایت شده از میهمانی شهیدان ۴۱
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 دوباره حال و هوای جبهه ها... 👌 انشالله کاروان فردا راهی مناطق میشه... ✴️ همین حالا میتونی عضو کانال اردو بشی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3389063859C83def8f11e
هدایت شده از میهمانی شهیدان ۴۱
38.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 میهمانی شهیدان ۴۱ 🎥 دیدنی و جذاب از کاروان زیارتی مقاتل شهداء جنوب کشور، راهیان نور ⚙ [فایل باکیفیت ۳۶۰p] 📥 دانلود فایل اصلی فول‌اچ‌دی از 👈 اینجا 💠 هیئت محبین اهل‌بیت علیهم‌السلام 💠 جوانان عاشورایی هیئت رزمندگان اسلام 💠 پایگاه مقاومت امیرالمؤمنین علیه‌السلام ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @mihmanishahidan
هدایت شده از میهمانی شهیدان ۴۱
. 📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی! 🧷°• زمان: نهم بهمن ۴۰۳ - لحظات پربرکت بین الطلوعین عید مبعث / °• مکان: گلزار شهدای علی بن جعفر قم - حسینیه امام خامنه‌ای 🔸قدم زنان به سوی نقطه آغاز ماجرا می روم. خیابان های قم در این گرگ و میش صبح به شدت خلوت است. امروز عید مبعث است و تعطیلی هم بر سکوت شهر افزوده است. تقارن حوادث ظاهراً نامرتبط همیشه برایم جای سؤال بوده است. تقارن شروع حرکت کاروان ما با صبح مبعث هم یقینا بی حکمت نیست. اگر اهل حکمت و دقت باشی، یقین داشته باش که ارتباط اتفاقات مختلف با همدیگر را میتوانی درک کنی! 🔸رفته رفته کاروان میهمانی شهیدان ۴۱ قوام و انسجام می‌گیرد. افراد از نقاط مختلف شهر، خودشان را به محل قرار می‌رسانند. البته که هنگام نماز صبح هم جمعیت زیادی حاضر بودند و اشتیاق فراوان همسفران با همین نشانه برایت آشکار می‌شود. 🔸پس از گذر مدت زمانی کوتاه، تقریباً تمام افراد لباسشان را تغییر داده اند و پیراهن بسیجی و خاکی را به وفور می‌توان مشاهده کرد. حالا دیگر تعداد افراد حاضر در حسینیه به حدی رسیده است که بتوان گروهان ها را به خط کرد و نظم و نظامی ایجاد کرد. منظورم چیست؟! مگر کاروان ما کاروانی نظامی و رزمی ست که نظام بگیریم و گوش به فرمان باشیم؟! 🔸باورش سخت است، اما باید بگویم که بله؛ زائران راهیان نور در کاروان ما فقط قصدشان بازدیدی گردشگری و تفریحی از مناطق عملیاتی و مقاتل شهدا نیست. زائرانی که تصمیم گرفته اند با کاروان میهمانی شهیدان به سفر راهیان نور بروند، می توانستند از روش های آسان تر و کم هزینه تری هم اقدام بکنند؛ و لیکن اینجا را انتخاب کردند تا حتی شده برای ۴ روز، اندکی مانند شهیدان زندگی کنند. اگر این حرف برایت نامأنوس است، با روایت نامه ما همراه شو تا از این برنامه خاص و کمیاب آگاه شوی! 🔸در این ۴ روز قرار است که همراه با اطاعت پذیری و احترام به فرمانده، تربیت شویم؛ سختی دادن به بدنمان را اندکی تجربه کنیم، و برای کار جمعی و گروهی اهتمام قائل شویم. حقیقت هم این است که استعدادهای پنهان آدمی فقط در عرصه فشارها و چالش هاست که شکوفا می‌شود، و انسان را رشد می‌دهد. هر چند که چهار روز بسیار ناچیز است، ولی حداقل این سختی کشیدن ها پس از سفر، شیرینی و حلاوتی را به خاطرت می‌آورد که اگر نسبت به آن بی توجه نباشی، سایر روزهای سال را هم تصمیم میگیری که مجاهدانه زندگی کنی! 🔸از این روست که ما در این کاروان، دسته بندی شده ایم و هر کسی گروهان و گردان خودش را دارد. نام تیپ حدود ۵۰۰ نفره ما نیز رسول اعظم است. 🔸نقطه آغاز سفر، سخنرانی حاج احمد پناهیان برای نیروهای تیپ است، فرماندهی تیپ هم با ایشان است. در حین سخنرانی، صحنه جالبی رقم خورد؛ یکی از فرماندهان گروهان که دیر رسیده بود، همان‌جا جلوی چشم اهالی کاروان توسط فرمانده تیپ تنبیه شد. معلوم شد که کارمان جدی ست و نظم و قانون برای همه اجرا میشود، نه انتخابی و گزینشی! 🔸شاید فکر کنی که خیلی تخیلی و فانتزی حرف میزنم؛ اما حقیقت این است که بزرگ ترین لحظه های تغییر در همین اتفاقات ساده و ظاهراً کم اهمیت پنهان شده است! چه بسا تلنگری در همین سفر برای نوجوانی ایجاد شود و او این اردو را نقطه شروع تحول روحی خودش قرار بدهد و مسیر زندگی اش به کلی تغییر کند‌. چه قدر زیباست که اکثر افراد کاروان هم از خیل نوجوانان هستند. 🔸راستی از مبعث گفتم. مبعث یعنی زمان برانگیختن! برانگیخته شدن فقط مخصوص پیامبران و انبیا نیست. می‌توان گفت که مبعث یعنی برخاستن از گور و زنده شدن! همین که از رکود و خمودگی و تنبلی و بطالت و جهالت‌ خودت دور شوی و قیام کنی، یعنی تو هم همانند پیامبراکرم مبعوث شده ای! شاید همزمانی عید مبعث با شروع سفر ما هم به این خاطر باشد که ما قیام درونی خودمان را در همین سفر رقم بزنیم و بعثت را با همین رنج و زحمت های کوچک و ناچیز تجربه کنیم! ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
هدایت شده از میهمانی شهیدان ۴۱
. 📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ دوم: از میان برف ها❄️ تا بحبوحه جنگ ها🔥 🔸اکنون حرکتمان در شهرهای منتهی به خوزستان را ورق می‌زنم. درس ها و نکته های فراوانی در همین لحظات ساده و معمولی زندگی وجود دارد که اگر گفته نشود در هیاهوی غفلت های زندگی فراموش می‌گردد. 🔸تا انتهای روز مبعث، جریان زندگی ما با جریان حرکت اتوبوس های کاروان رقم خورد. زائران شهدا هر کدام با کوله باری ساده و لباسی خاکی عزم این سفر را داشتند. البته که باید هم این گونه به سوی مقاتل و یادمان ها رفت. مگر رفتن به سوی آسمان عظمت و صفای شهیدان، همراه با بار سنگین خودنمایی و تجمل ممکن است؟! 🔸گذشتن ما از ایستگاه های بین راهی، عجب تمثال قشنگی برای معنای زندگی است. شهرها را که ساعت به ساعت رد می‌کنیم، عمر ما هم به طور پیوسته می‌گذرد و به مقصد زندگی مان نزدیک تر می‌شویم. انسان هم در جاده زندگی خودش ایستگاه های فراوانی دارد. نوزادی نورسته که سفرش در این دنیای شلوغ آغاز می‌شود، اگر سرمایه حیاتش تا دوران پیری با او همراه باشد، خواه ناخواه از ایستگاه های کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی و پیری عبور خواهد کرد. 🔸بیشتر افراد با اینکه جسمشان فرسوده می‌شود اما تا لحظه مرگشان ایستگاه های قبلی را رها نمی‌کنند! و تو می‌بینی که برخی پیران هنوز در رؤیاهای خام جوانی شان سیر می‌کنند و هنوز نتوانسته اند از آن مرحله سفرشان بگذرند! همچنین می‌بینی که جوان ها و حتی نوجوان های بلند همتی داریم که سال‌های حیاتشان به ۲۰ سال هم نمی‌رسد، ولی عمق فهم‌شان به حکمای ۸۰ ساله شبیه است! برگ های زندگی شهدا را ورق بزن! منظورم را فهمیدی؟! آنها ره صد ساله را در روز و شب های جنگ گذراندند و خیلی سریع آماده پرواز شدند. خدا برنامه ریزی اش این بود که فرزندان آدم ابوالبشر با عمری طولانی و به آرامی برای حضور در عالم بعدی آماده شوند؛ اما راه میانبری هم قرار داد! جهاد، اسم رمز همین مسیر میانبر است. برای صاحبان اراده های بزرگ، مسیرهای طولانی نیازی نیست. عظمت روح آنها می‌تواند‌ در برابر سنگینی و شدت چنین گذرگاه های پرزحمتی مقاومت کند و شکسته نشود. 🔸راستی می‌دانی منظورم از شکسته شدن چیست؟! برای فهمش به راحت طلبان و دون‌همتانی که در مسیر جهاد قرار می‌گیرند نگاه کن؛ می‌بینی چقدر غر می‌زنند؟ چقدر خسته می‌شوند؟! آنها حتی یک روز هم توان سختی های مبارزه را ندارند. در جاده زندگی همیشه می‌خواهند در کناری بنشینند و اتراق کنند و به بازی مشغول باشند. اینها در اوج کهنسالی هم به دور تابلوی ایستگاه جوانی طواف می‌کنند و هرگز نمی‌توانند از آن دل بکنند! یا اینکه عده‌ای در دوران جوانی خودشان قرار دارند، و لیکن رفتارهایشان سبک و کودکانه است! 🔸انسانی که سنجیده قدم برمی‌دارد، به هر ایستگاهی که رسید طعم آن را می‌چشد، بهره اش را می‌برد و سپس به سوی مقصد بعدی روانه می‌شود. روح های متعالی حتی در ایستگاه پیری هم سرشار از نشاط و طراوت هستند و خستگی به وجودشان راهی ندارد. اما روح های کوچک را ملائکه مجبورند به زور از این دنیا خارج کنند و تعلقات فراوان آنها اجازه نمی‌دهد که خودشان همچون نسیمی لطیف از جاده زندگی خارج شوند. 🔸برف سنگین دشت ها و کوهستان ها هم با انسان حرف می‌زند! این سپیدی و بی رنگی و سکوت را که نگاه می‌کنی، باورت نمی‌شود که در بهار قرار است حیاتی رنگارنگ و پرجوشش فراگیر شود. همین اعجاز طبیعت هم نشانه‌ای برای اهل یقین است. خدا با زبان همین دانه های برف سخن می‌گوید. خطابش به ما این است که تا بی رنگ و بی تعلق و بی هیاهو نشوید، خبری از بهار زندگی ملکوتی نخواهد بود. باید خودت و هوا و هوست را بمیرانی! سخت است؛ رنج‌آور و پرمحنت است؛ ولی چاره ای جز این نیست! تا سوز سرمای برف را بر نفس خودت مسلط نکنی، آرامش بهاری بهشت روحت را هرگز نخواهی دید... 🔸نشسته گرد سفر روی شانه روحم • رفیق راه من این جسم بی سر و پا نیست! 📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ 🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی! 🌱برگ دوم: از میان برف ها❄️ تا بحبوحه جنگ ها🔥 ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
هدایت شده از میهمانی شهیدان ۴۱
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ سوم: سلام دوکوهه! 🔸دنيا چو حباب است ليكن چه حباب؟ • نی بر سر آب، بلكه بر روی سراب! آن هم چه سراب، آن كه بينند به خواب • وان خواب چه خواب، خواب بد مست خراب! 🔸خستگی راه سبب شد که اکثر افراد کاروان عصر را در خواب سپری کنند. سرمای هوا و گرمای اتوبوس ها وسوسه کننده بود، و چه بسا حتی نمی‌توانستی در برابرش مقاومت کنی! همین که مدتی به برف انبوه دوردست ها خیره می‌شدی، افتادنت در گرداب عمیق خوابی شیرین حتمی بود! 🔸مسئله خواب و بیداری را وقتی عمیق تر نگاه می‌کنی، حقایق عجیبی برایت نمایان خواهد شد. گویی دیگر نه خوابت را خواب می‌پنداری و نه بیداری خودت را بیداری! اصلاً مبنای محاسباتت تغییر خواهد کرد. ای بسا خواب ظاهری عده ای، خودش عین حیات و زندگی و جوشش باشد؛ همچنان‌که بیداری ظاهری عده‌ای، اوج مستی و غفلت است. 🔸یکی مست خواب است و یکی مست شراب! دیگری مست قدرت است و دیگری هم مست ثروت! عده ای باکلاس و باشخصیت هم در مستی هوش و نبوغشان غرق شده اند. البته نگران اعتبار اجتماعی و حیثیت خودشان بوده اند که آن مستی های قبلی را رها کرده اند، وگرنه در حقیقت مستی با بقیه فرقی ندارند. خودت را گول نزن که اگر فکر می‌کنی هیچ کدام از این مستی ها را نداری، بعید است مستی جوانی را تجربه نکرده باشی! 🔸انسان مست وقتی از آن فضای خیال‌بافانه و غیرواقعی جدا می‌شود، همچون پرنده ای هراسناک است که از قفسی تنگ رها می‌گردد. ناگهان احساس می‌کند که در چه خسارت سنگینی گرفتار شده بود و چه دارایی‌های عظیمی در همان دوره مستی اش تلف شده است. 🔸انسانی که با نهایت غفلت از دوره جوانی خودش عبور می‌کند و آرام آرام پا به سن می‌گذارد، ناگهان حسرتی سهمگین همانند طوفان در تمام لایه های وجودش شروع به وزیدن می‌کند. گویی مرگ تدریجی خودش در این دنیای بی‌وفا و دلفریب را حس کرده است، و حالا که یقظه و بیداری برایش حاصل شده، می‌خواهد برای ساختن ابدیت خودش اقدام کند. ناامیدانه صحبت نمی‌کنم، ولی سرمایه بی‌نهایت جوانی را خدا داده بود که با انرژی بی حد و حصرش زندگی جاودانه خودمان را بسازیم. کسی که این ثروت انبوه را با مستی و غفلت نابود کند، دیگر چگونه می‌خواهد در دوران پیری خودش انتخاب های بزرگی داشته باشد و معمار حیات زندگی ابدی اش باشد. سرمایه جوانی وقتی برود، اصلاح و بهبود غیرممکن نمی‌شود ولی یقیناً سخت و پیچیده خواهد شد! 🔸غروب نهم بهمن ۴۰۳ به دوکوهه می‌رسیم. اینجا قدمگاه صاحبان اراده های عظیم است. هر گوشه از این پادگان را که نگاه می‌کنی، وجودت را شور رزمندگی و سلحشوری فرا می‌گیرد. قصه مستی انسان را یادت هست؟! روزگاری در این قطعه بهشتی از زمین خوزستان، جوان های رشیدی تنفس کرده اند که تمام زندگی شان بیداری و حیات بود. می‌توانستند در شهرها و روستاهای خودشان دلخوش به چندروزه دنیا باشند، کار و کاسبی خودشان را بچرخانند، زندگی کنند و مست باشند و در نهایت هم مثل میلیاردها نفر دیگر بمیرند! اما آنها فرق داشتند. برای افراد بیدار، فقط ندای آهسته امامشان کافی است تا جهاد را به هر خوشی زودگذری ترجیح دهند. 🔸دوکوهه یادآور خاطرات کسانی ست که سرمایه بی‌نهایت جوانی خودشان را با خدا معامله کردند. آن بسیجی ها را ساده لوح فرض نکن! با خودت می‌گویی که او می‌توانست کنار زن و فرزندانش زندگی آرام و راحتی در پیش گیرد، ولی بهترین سال های زندگی اش در زندان های مخوف صدام از بین رفت. واقعاً از بین رفت؟! در دستگاه محاسبات الهی مگر چیزی نادیده گرفته می‌شود؟! یقین داشته باش که هر ثانیه اسارت و جانبازی و مجروحیتش را آن چنان بها می‌دهند که اگر تمام عمرش هم در مسجدالحرام به اعتکاف مشغول بود، باز هم نمی‌توانست چنان سرمایه ای را به دست بیاورد. 🔸هر انسانی با خدا عهدی بسته است. هر زمینی هم با خدا عهدی دارد! این حرف ها را بشر ماشینی و آهن پرست امروز تمسخر می‌کند، ولی چه بگویم که حقیقت حیات ما همین حرف هاست! حکایت دوکوهه و آن بسیجیان را فقط خود خدا می‌داند. آنها هم مثل ما دل داشتند، آرزوهایی برای دنیای خودشان تصور می‌کردند و اهدافی را برای آینده در نظر گرفته بودند؛ اما نمی دانم رازش چه بود که در لحظه تصمیم‌گیری، عهد خود را فراموش نکردند. عهدهای روز الست را یادشان نرفته بود! همین هم شد که با دوکوهه انس داشتند! پادگانی که هر کسی در وهله اول شاید از آن فراری باشد و ساعتی را هم نتواند در آن سپری کند، به دوست و همدم آن جوان های بیدار تبدیل شده بود! حالا می‌پرسم که تو چقدر بیداری؟! نکند مستی غفلت بر زندگی تو نیز حاکم شده است...؟! 📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ 🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی! 🌱برگ دوم: از میان برف ها❄️ تا بحبوحه جنگ ها🔥 ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ چهارم: همت مخلصانه 🔹شهید حاج محمد ابراهیم همت: «برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه، باید اخلاص داشته باشیم؛ و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم، سرمایه می‌خواد که از همه چیزمون بگذریم؛ و برای اینکه از همه چیزمون بگذریم، باید شبانه روز دلمون و وجودمون و همه چیزمون با خدا باشه. این‌قدر پاک باشیم که خدا کلاً ازمون راضی باشه.» 🔹«قدم برمی‌داریم برای رضای خدا، قلم برمی‌داریم روی کاغذ برای رضای خدا، حرف می‌زنیم برای رضای خدا، شعار میدیم برای رضای خدا، می‌جنگیم برای رضای خدا. همه چیز، همه چیز، همه چیز خاص خدا باشه» 🔹«که اگر شد پیروزی نزدیک است. چه بکشیم چه کشته بشیم، اگر این‌چنین باشیم پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا نداره» 🔸نزدیکی اذان مغرب است و به عکس حاج همت و جملاتش خیره شده ام. این جملات را روی حسینیه حاج همت نصب کرده اند. خط به خط که جلو می‌روم، گویی بر صفحه دل من هم این حکمت ها حک می‌شود. در نگاه اول هر کسی درمی‌یابد که قلب دوکوهه باید همین حسینیه باشد. عطر شورآفرین حیات و زندگی از اینجاست که می‌وزد و تمام دوکوهه را زنده می‌کند. 🔸و اما چه بگویم از اخلاص؟! افسوس که عالم دنیا ظرفیت ندارد تا مقام قدسی اهالی دوکوهه را آشکار کند.‌ کاش حسینیه حاج همت مُهر سکوت از لب گیرد و سخن بگوید. تقارن خلوص و جهاد در همینجاست که جلوه گری می‌کند. اصلاً بگذار این طور بگویم که هر چه بیشتر مضطر و محتاج به خدا شوی، نارسایی ها و شیطنت های آمیخته شده با اعمالت هم بیشتر نابود میگردد. و مگر برای درک نیاز به خدا، صحنه ای بهتر از مقاتله با دشمنان خدا می‌توان یافت؟! اخلاص نمی‌تواند با شعارهای بلند و پرهیاهو در انسان حلول کند. آنجا که نفس ها از ترس هجوم دشمن حبس می‌شود، آنجا همان نقطه خلوص و صدق و صفای تو خواهد بود! 🔸دوکوهه سکوت مکن! این رازها را برای زائران و مجاوران امروز و آینده ات هم برملا کن! بگذار سلسله مهاجران طریق الی الله، پیوسته زنده بماند. بگذار نسل های بعد از جنگ هم مانند آن یاران سفرکرده، زندگیشان همراه با جهاد و مقاومت سپری شود. 🔸مؤذن کاروان، سکوت دوکوهه را می شکند. اذان مغرب در محوطه پادگان طنین انداز شده است. زائران دسته دسته به سوی حسینیه قدم برمی‌دارند. وارد که می‌شوی، ناخودآگاه سنجیده تر رفتار میکنی. نوری آشنا که در حرم های ائمه در سرزمین دل آدمی طلوع میکند، اینجا هم قابل حس است. مگر قدمگاه ده ها هزار مجاهد راه خداوند می‌تواند خالی از نور خداوند باشد؟! 🔸این حسینیه را ساده نگاه نکن! اینجا حرم راز است و شهدا، پاسداران حریم آن هستند؛ شهدایی که در آن نماز شب اقامه کرده اند؛ شهدایی که حین مناجات های سوزناک همین‌جا به شهود رسیدند و شهدایی که شهیدانه زندگی کردن را همین جا تمرین کردند 🔸پس از نماز جماعت، کاروان پانصدنفره ما در حسینیه نظام گرفت و منظم شد. اطاعت از دستورات فرماندهان، حالت جدی‌تری به خود گرفته بود. این لحظات برای حسینیه حاج همت تازه نیست! گویی بغض غریبی بر جانش می‌نشیند. چقدر این دیوارها اشتیاق به آن روزها را دارد! همین نظام گرفتن ما، اندکی خاطرات شیرین روزهای جهاد را برای حسینیه زنده می‌کند. سال ها از آن دوران می‌گذرد. حسینیه را زمانه با خود برده است و شهدایش در تاریخ مانده اند. این ساختمان باید حسرت دردناک فراق را سالیان سال تحمل کند و چه قدر برایش سخت خواهد بود. زمان هرگز تا لحظه رستاخیز از پا نمی‌ایستد. چه بسا روزگاری بیاید که سپاهیان نبرد مسجدالاقصی هم در اینجا اقامت بکنند. دوکوهه و حسینیه اش که خیلی مشتاق هستند. کاش اشتیاق و شور زائرانش هم به همین اندازه باشد... 🔸یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش • هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش... 📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ 🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی! 🌱برگ دوم: از میان برف ها❄️ تا بحبوحه جنگ ها🔥 🌱برگ سوم: سلام دوکوهه! ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
هدایت شده از میهمانی شهیدان ۴۱
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ ششم: مستی خواب و سختی ناب! 🔸در عشق اگر چه منزل آخر شهادت است ••• تکلیف اول است شهیدانه زیستن! 🔸حرف حساب من در این قطعه فقط برای عالم رازآلود شب است. چند شبی که در کاروان مهمانی شهیدان بر ما گذشت، خودش حکایتی جداگانه دارد که باعث شد برگ جداگانه ای به آن اختصاص داده شود. معنای عمیق شب را فقط اهل درد فهمیده اند و اگر راحتی ها را بر رنج ترجیح می‌دهی، همین ابتدا خواهش می‌کنم که این روایت را نخوان! هم خودت با خواندنش آزرده می‌شوی و هم روایت را شعاری و کلیشه ای تصور خواهی کرد. 🔸قصه اصلی شب، قصه بیداری و خواب است. هر انسانی در زندگی اش ناگزیر است که بازیگر این داستان باشد. عده ای هنرشان فقط خواب های مستانه است. چونان در اعماق اقیانوس غفلت ها و رؤیاهایشان غرق می‌شوند که از زندگی جز خستگی و خاموشی بهره ای ندارند. برای صاحبان همت های پست، ساعت خواب بیشتر هم چه بسا مؤفقیت محسوب شود! اینها در اوج نعمت و قدرت هم که باشند، شکست خوردگانی مفلوک هستند. 🔸می‌پرسی از که شکست خورده‌اند؟! واقعاً جوابش را نمی‌دانی؟! چه باختنی بزرگ‌تر از باختن انسان در برابر خود! آدمی گاهی آن قدر خودش را فراموش می‌کند که تمام لحظاتش را در حال شکست می‌گذراند ولی باز هم در توهم پیروزی به سر می‌برد! انسانی که اسیر خواب و خور و راحت طلبی خود شده است، به یقین از بزرگ ترین مغلوب شدگان قصه زندگی ست! 🔸برای این سریال عجیب، نقش های دیگری هم هست. خیل عظیمی از انسان ها نیز، این نقشی که شرح می‌دهم را انتخاب می‌کنند. خواب برای این دسته از افراد، خودش هدفی در کنار دیگر هدف هاست. این آدم ها اسیر خواب خود نیستند ولی مسلط بر آن هم نیستند! زندگی معمولی شان با شروع روز به جریان می‌افتد و پس از گذراندن اتفاقاتی تکراری به انتها می‌رسد. شب برای آنها فقط فرصتی برای تجدید قوای بدن هایشان است و زمانی برای امتداد بخشیدن به زنده بودن یکنواخت و ساده شان! توهینی به کسی نمی‌کنم ولی سطح این زندگی ها نمی‌تواند همت های بزرگ را قانع کند. 🔸همه چیز معمولی و بدون هیجان می‌گذرد و شور مسابقه و رقابت را در آن نمی‌بینی! به راستی انسان با این سرمایه های بینهایت فقط برای همین به عرصه دنیا آورده شده است که آرام آرام پیش برود و تا لحظه مرگش در منطقه امن خود بماند؟! شاید سخنم تلخ باشد ولی این افراد هم اگر مجبور به تلاش برای معیشت دنیای خود نبودند، ترجیحشان خواب و راحتی مستمر بود! از زور و فشار زندگی است که برمی‌خیزند و از خوابگاه خود جدا می‌شوند. روح عاشق پیشه انسان چگونه می‌تواند این سبک زندگی را دوام بیاورد. عشق با سکون و رکود جمع شدنی نیست! 🔸هنرمندان پیروز در این بازی را از یاد نبرده ام. آنها را خود خداوند هم در قرآن یاد کرده است. همان ها که السابقون السابقون هستند و در مسابقه تقرب به خداوند، اصلاً عقب ماندن و کندی را نمی‌پذیرند. در قضیه خواب و بیداری هم ماجرایشان همین گونه است. آنها خواب را اصلاً هدف نمی‌دانند! اندک زمانی که روحشان از هیاهوی دنیا فاصله می‌گیرد، فقط برای این است که جسمشان توان پیشروی در مسابقه را کسب کند و دوباره بتوانند ادامه دهند. 🔸استراحت برایشان تنها ابزاری لازم و غیرقابل اجتناب است. اگر امکانش بود که بدون خوابیدن زندگی کنند، حتماً بیداری مدام را ترجیح می‌دادند. نمی توانم بگویم که آنها خسته می‌شوند و ادامه می‌دهند. شاید درست تر باشد که بگویم آنها اصلاً خستگی نمی‌شناسند و در واقع آن قدر به بی خوابی و مبارزه عادت کرده اند که یادشان می‌رود باید استراحت کنند! متأسفانه آن قدر از آنها دوریم که فکرکردن به حالاتشان هم از توان ما خارج است. 🔸باز هم به شب برگردیم. شب برای افراد مجاهد فرصتی ویژه برای تمدید است. اندکی تمدید قوت بدن و بقیه اش هم برای روح و جان! بنای این سفر زیارتی و معنوی بر شهیدانه زندگی کردن بود. برنامه های فشرده کاروان هم سبب شد که چند شبی میزان خواب همه کمتر بشود و چه توفیق اجباری ای بهتر از این؟! 🔸حالا به مواجهه افراد با این مسئله بزرگ فکر کن! مسئله دل کندن از خواب شیرین را خیلی ها هنوز برای خودشان حل نکرده اند. بازشدن گره های بزرگ اسلام فقط با خستگی‌ناپذیری ممکن است. اگر مثل حاج همت و حسن باقری نشوی، نقشت در پازل ظهور حداقلی خواهد بود. تو را با این جملات شهید باقری تنها می‌گذارم که دیگر ذره ای هم برایت تردید باقی نماند! 🔸کار، کاری نیست که توش خستگی داشته باشه؛ جنگیدن در راه خدا خستگی نمیاره! اگر داریم خسته میشیم، باید بشینیم بررسی کنیم ببینیم علتش چیه؟چرا داریم خسته می‌شیم؟ ایراد اینه که یه چیز غیر خدایی قاطی قضیه است...! ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ هفتم: به یاد دوندگی هایشان! 🔸تیپ حضرت رسول به یک قیام عمومی نزدیک می‌شود! طلوع فجر دهم بهمن نزدیک شده است. اهالی کاروان شروعی طوفانی برای دومین روز سفرشان در پیش دارند. دوباره جنگ بین عقل و هوس از سر گرفته می‌شود. سرمای زمستان دوکوهه می‌تواند بهانه نسبتاً خوبی برای بی توجهی نماز باشد! چه کسی می‌فهمید اگر تخت های راحت ساختمان را بر نماز صبح ترجیح می‌دادی؟! 🔸دوراهی های زندگی همین هاست و انحراف ها و استقامت ها در همین حالات رقم می‌خورد. لحظه به لحظه زندگی، میدان غبارآلود انتخاب های انسان است. شیطان و سپاهیان پرتعدادش با نفس اماره انسان متحد شده اند و پیوسته برای پنهان کردن صراط حق می‌کوشند. برای تزیین لجنزار گناهان و هواپرستی ها نیز دائما مشغول کارند! البته که خود خداوند، صحنه گردان سریال زندگی بشریت است. ابلیس هم تحت فرمان خود اوست و تصور نکن که او خارج از اراده خالقش عمل می‌کند! این صحنه بازی چندین هزار سال است که وقفه نداشته و تا قیامت هم دوربین های عالم هستی خاموش نمی‌شوند. 🔸راستی که اگر این آمیختگی رازآلود خیر و شر نبود، ارزش های وجودی آدمی معلوم نمی‌شد. آن کس که در فضای تار و تاریک و ترساننده و طوفانی به مقصد برسد یقیناً از کسی که در هوای آرام و دلپذیر طی مسیر می‌کند برتر است. 🔸ایمان، در هوای صاف و زمین آرام، محک نمیخورد. تکان و طوفان، آغاز جهاد است. این لرزه ها عمقِ ریشه هایِ انسان را نشان میدهد و جالب اینجاست که این زلزله چقدر سازنده و سودبخش است! 🔸داستان صبح دوکوهه هنوز تمام نشده است! کاروانیان پس از نماز صبح و زیارت عاشورا به سوی میدان صبحگاه روانه شدند! کار سنگینی قرار نبود انجام بدهیم. البته همان هم برای بعضی ها مانند کوه کندن جلوه می‌کرد! اما وقتی حاج احمد از ساعت ها دویدن رزمندگان در آنجا گفت، عزم و اراده خیلی ها محکم شد. همه دویدن و ورزش ما شاید ۲۰ دقیقه هم طول نکشید؛ ولیکن همان مقدار هم برای شکستن یخ راحت طلبی می‌توانست خیلی مفید باشد. آب شدن کامل آن البته هفته ها ممارست و تمرین می‌خواهد‌‌. این یعنی شهیدانه زندگی کردن را بعد از سفر هم باید ادامه داد! 🔸حین دویدن با صدای حاج احمد به دهه ۶۰ سفر کردیم. گاهی روح رهایی طلب آدمی حقیقتاً در قفس بدنش احساس اسارت می‌کند. آدمی گاهی دوست دارد حصارهای زمانی و مکانی برداشته شود و فرای هر محدودیتی به سفر در عوالم هستی مشغول گردد. این لحظات هم همین گونه بود. دوست داشتی کنار بسیجیان سال های جنگ قرار می‌گرفتی و فارغ از همه تعلقات فقط می‌دویدی و شعارهای حماسی را تکرار می‌کردی. این آرزوهای شیرین گرچه محال است ولی گرمای حیات بخش آن مطمئناً واقعی ست! 🔸پس از ورزش، حاج احمد باز هم برای ما از مبارزه با راحت طلبی ها گفت. قصه عجیبی است؛ سال ها این تلنگرها را می‌شنویم ولی به ندرت عبرت می‌گیریم. . شهدا فرشتگانی در افسانه ها نبودند. آنها نیز روزی از مسیر سنگلاخی جهاد گذشتند. پس درجازدن انسان چه علت دارد؟! علتش ساده است اما با این پاسخ تا زندگی نکنی، هرگز حقیقتش را درک نمی کنی. 🔸در جهاد با نفس وقتی میخواهی از عافیت طلبی خودت فاصله بگیری ابتدا با گرمای سخنان انگیزشی پیش می‌روی و اندک اندک سوخت اولیه ات به اتمام می‌رسد. هر انسانی برای رهیدن از عادت های مذموم خود بدون شک در یک پیچ تاریخی قرار می‌گیرد. شهدا کسانی بودند که در این نقاط حساس باز هم ادامه دادند. اگر از این پیچ تاریخی زندگی ات بگذری دیگر بعدش مسیر جهاد خیلی هموارتر میشود. با خودت عمیقاً خلوت کن! آیا حاضری سختی کوتاه مدتی را به بهای آرامشی بلندمدت انتخاب کنی؟! 🔸این پرسش راهبردی فقط برای گریز از چند عادت پست و زمین‌گیر کننده نیست. می‌تواند به بلندای عمر انسان هم باشد. آنجا که حضرت امیر در وصف متقین فرمودند: «صَبَرُوا أيّاما قَصِيرَةً، أعقَبَتهُم راحَةٌ طَويلَةٌ» آیا معنای زندگی همین نیست؟! ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ هشتم: صبحانه با طعم فراق! 🔸غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ••• ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است! 🔸دنیا شبیه کلبه ای در دل جنگلی تاریک و سرد و مرموز است. بطن زندگی هر کدام از ما را لوازم همین خانه جنگلی تشکیل می‌دهد. اما چرا کلبه؟! جوابش به خود انسان برمیگردد. انسانی که ذاتاً مسافر است و مهاجر! 🔸واضح است که کسی این ساختمان چوبی را محل دائمی اقامتش قرار نمی‌دهد! کلبه، کلبه است! ساختمانی در دل درختانی انبوه و امنیت دهنده ای در برابر درندگان وحشی بیشه‌زار! مسافری که ساکنش می‌شود همیشه بنایش بر رفتن است. کسی آنجا را منزلگاه نهایی خودش تصور نمی‌کند. 🔸اما قسمت سخت این حکایت کجاست؟! جوابش را در فضای درون کلبه جستجو کن. راستی یادم رفت که بگویم معماری و طراحی اش را خداوند انجام داده است. خدای بی‌نهایت خلاق و حکیم، مگر می‌تواند مخلوقی زشت و ناموزون داشته باشد؟! به هر گوشه این کلبه که نگاه می‌کنی، دقت و نظم و زیبایی شگفت آوری برایت پدیدار می‌شود. اما تکرار می‌کنم که یادت نرود کلبه، کلبه است! هر چقدر اعجاب انگیز باشد جز چند روزی را مقیم آن نخواهی بود! بیشتر هم اگر بخواهی بمانی بیرونت می‌کنند. بالاخره این اقامت‌گاه، مسافران دیگری هم در صف دارد! 🔸حالا به جواب رسیده‌ای؟! کلید این معمای مشکل، همین دل بستن ها و وابستگی های ماست. مهاجری که به سوی مقصدی دور و دراز در حرکت است، اگر کلبه را سکونتگاه دائمی خودش قرار دهد، فقط خودش را فریفته است. ما مدت محدودی اجازه زندگی در کلبه را داریم. زمانش که گذشت با نهایت احترام و حتی با نهایت خشونت، به بیرون این مسافرخانه هدایت می‌شویم. احترام و تکریم هنگام ورود گولت نزند؛ شاید هنگام خروج با فحش و ناسزا بدرقه ات کنند! هیچ نعمتی را نمی‌دهند مگر آنکه مسئولیتی در قبالش داریم. 🔸چه قدر بیچاره و خسارت زده است کسی که لحظه مرگش را فراموش کرده است. حکیمی می‌گفت که فاصله ما تا کربلا به میزان تعلقات ما نسبت به دنیاست! هر کس به لذت امکانات این منزلگاه موقت دلخوش بشود، فقط بار روی دوشش را سنگین کرده است. مسافری شاداب و بانشاط را دیده ای؟! او همان کس است که هیچ ندارد ولی همه چیز دارد و مگر بالاترین ثروت آدمی قناعت او نیست؟! 🔸بحث موعظه و اندرز نیست! حقیقت عالم همین گونه است. کم هوش ترین افراد هم می‌فهمند که هیچ چیزی در اینجا نمی‌تواند ابدی باشد. البته انسان گاهی آن قدر در توهماتش به سر می‌برد که حتی بدن ضعیفش را نیز زوال ناپذیر فرض می‌کند. 🔸خوب به این داستان همیشگی بشر فکر کن! صبح لطیف دهم بهمن را هم درنظر بگیر. خداحافظی ما با دوکوهه در همان هنگامه بود. رفتنی که شاید بر اساس میل ما هم نبود. تازه داشتیم با دوکوهه و حسینیه اش انس میگرفتیم. اما یادت نرود که همه ما در سفر و هجرتیم و فقط باید برویم و برویم. این وداع ما چه بسا تلخ بود. شاید حتی هرگز دوکوهه را نبینیم. ولی همین جدایی ها و رهاشدن هاست که دیدارها و انس های بزرگتر را سبب میشود. تا جدا نشوی متصلت نمی‌کنند! 🔸خداحافظ دوکوهه! اکنون اتوبوس ها حرکت میکنند و صبحانه می‌خوریم. صبحانه ای که طعمش وداع و فراق است. ای دوکوهه! قلب تو هم یقیناً حسرت های سنگینی را تجربه کرده است. یقین دارم که هنوز هم رزمندگان سال‌های مبارزه را به خاطر داری و نواهای عاشورایی شان را ! 🔸اما آرام باش و منتظر باش! روزگاری هم خواهد رسید که سربازان مهدی فاطمه را پذیرا باشی! یاران او بالاخره تقدیر تاریخی بشریت را رقم می‌زنند. این همان وعده صادق الهی ست و خداوند هرگز برای اقامه دینش کوتاهی نمی‌کند...‌ ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ نهم: در میانه شهر حضرت دانیال 🔸در جریان سفر نورانی مان به شوش رسیدیم. دقیقاً قبل از ظهر دهم بهمن ۴۰۳! شوش را خیلی ها با نام دانیال نبی می‌شناسند. پس با شهری تاریخی و حتی باستانی روبرو بودیم. برای رسیدن به مرقد این پیامبر خدا اندکی پیاده روی لازم بود. در لحظات اول، همه چیز برایمان رنگ غربت داشت. ما گمان می‌کردیم که فقط فرهنگ متفاوتی خواهیم دید ولی در همین ابتدای خوزستان، زبان متفاوتی را هم به گوش شنیدیم! زبان شیرین عربی! 🔸همین صحنه های معمولی برای عمیق شدن در دل تاریخ و اجتماع و فرهنگ کافیست. گاهی استدلال های پیچیده و دلایل منطقی نمی‌تواند راهی برای چشمه فکر انسان بگشاید. آب هم که از دل کوه جاری می‌شود، منشش در برخورد با سنگ ها فقط آرامش است! تاریخ را اگر مثل یک سریال زیبای چندین هزارساله تصور کنی، چه بسا درک بیشتری برایت حاصل شود تا اینکه بخواهی همه چیز را با عدد و رقم حساب کنی! 🔸همه تاریخ، داستان رویارویی حق و باطل است؛ نه حتی غنا و فقر و نه حتی حاکمان و رعایا. چه بسا فقیری ناتوان روحیه اش فرعونی باشد ولی بخاطر کوچکی مصرش نیات خطرناکش آشکار نمی‌گردد. امیران قدرتمندی هم هستند که حتی لحظه ای خیال جنایت را در سر خود نمی پرورند. چیزی برایشان مهم‌تر از آزادی و عزتشان نیست. آنها حتی اگر کل عالم را هم در اختیار داشته باشند نمی‌گذارند روحشان برده مقام و شهرت و ثروت بشود. 🔸دسته دسته اهالی کاروان بزرگ ما به سوی حرم دانیال نبی حرکت می‌کنند. گنبد مخروطی خاصی در همان نگاه اول به چشم می‌خورد. شاید خیلی ساده و بی جلوه باشد‌؛ اما همین معماری، عظمت و ابهت پنهانی را به فضای این محیط معنوی بخشیده است. چند دقیقه طول میکشد تا همگی زیارت بکنند. برای رسیدن به یادمان فتح المبین فرصت زیادی نداریم و هر چه سریع تر باید حرکت بکنیم. 🔸نسیم آرام و دلنوازی در این فضا می پیچد. هم جسم و هم جان ما تلطیف می‌شود. اصلاً همین لطافت است که می‌تواند پرنده افکار آدمی را رها کند. با این نسیم مجدداً می‌شود به گذشته های خیلی دور سفر کرد. به روزگاری که پیغمبر آخرالزمان هنوز بر افق عالم طلوع نکرده بود. همان دوره ای که پیامبران متعددی در اطراف و اکناف زمین به امر هدایت بشر مشغول بودند. در این منطقه هم تقدیر خدا این بود که مدتی نور معارفش توسط حضرت دانیال بتابد. 🔸راستی از نور گفتم. نور در آنجایی جلوه گری می‌کند که تاریکی و ظلمتی در کار باشد. شک ندارم که آن زمان هم غبارهای سنگین جهل و حماقت و شیطنت بر این سرزمین سایه افکنده است. چنین شرایطی در هر کجا که حاکم بشود، خداوند متعال هرگز برای هدایت مخلوقاتش دریغ نمی‌کند. روزی دانیال نبی به میدان می‌آید، روزی سلیمان نبی و روز دیگری هم امیرالمؤمنین. قصه طولانی انسان را دوباره به یاد بیاور؛ همان داستان جدال مستمر حق و باطل. اراده حضرت حق بر این است که همیشه حقیقت بر تمام ارکان خلقتش حکومت کند. مسئله این است که اراده انسان هم خیلی برای خداوند مهم است، تا آنجا که حتی امام معصوم هم می‌تواند با تصمیم امتش به قتلگاه برود. 🔸یقین داشته باش که دانیال نبی هم آزار و اذیت های فراوانی را تحمل کرده است. مهم نیست که خبرش به ما رسیده است یا نه؛ فقط همین قدر می‌دانم که تکبر و طغیان نهفته در وجود بشر هیچ گاه خاموش نمی‌شود‌. عده ای از افراد اصلاً سود و منفعتشان در این است که جلوی استقرار دین را بگیرند. خدا می‌خواهد فقط اراده خودش بر زندگی مردم حاکم باشد اما طاغوت ها می‌دانند که این یعنی پایان مستی قدرت و ثروت برای آنها! 🔸آنها که به خدا اتصال دارند، همیشه وسعت دیدشان بلند است. مثل دنیاپرستان بدبخت فقط قدم بعدی خود را نمی‌سنجند. هر قدمی که برمی‌دارند مدام نظر به ابدیت خود دارند. حضرت دانیال هم وصل به دریای حضرت حق بود. چند صباحی کوتاه برای احیای امر خداوند قیام کرد و رنج های فراوانش را به جان خرید. حالا نام و یادش تا انتهای هستی زنده است و مگر عالم وجود مرزی دارد که به انتها برسد؟! 🔸ناخودآگاه به یاد شهید متوسلیان می‌افتم. او هم مرامی مانند انبیا داشت. آنجا که با یقین و آرامش می‌گفت: «برای آنچه که اعتقاد دارید ایستادگی کنید حتی اگر هزینه اش تنها ایستادن باشد!» 🔸حالا کم کم به سوی اتوبوس ها روانه می‌شویم. حضور کوتاه ما در اینجا خودش سیل سؤالات را جاری کرده است. در این جریان تند تاریخی نقش ما چه می‌تواند باشد؟ چرا حضور ما در دنیا در این روزگار بوده است؟ چرا رزمندگان دفاع مقدس حیات و زندگیشان در آن دوره بود؟ حضرت دانیال نبی چرا هزاران سال زودتر ما پا به عرصه وجود گذاشت؟! آیا تناسبی بین استعدادهای ما و حضور تاریخی ما وجود دارد؟ آیا؟ آیا؟!... ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan