eitaa logo
کانال آسیابسر
1.3هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
10.4هزار ویدیو
34 فایل
مجله ی اجتماعی، فرهنگی که در آن آداب و رسوم مردم با صفای روستای آسیابسر را معرفی می نماید. روستای شهیدپرور و توریستی آسیابسر در مازندران(بهشهر)قرار دارد. همه #آسیابسری ها اعضای یک #خانواده اند از خانواده ات باخبر باش 🔻ارتباط با ادمین @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ✋ هستم یکی از بچه محل های شما. 🔸از بچگی زرنگ بودم 😉 یکم که بزرگ شدم رفتم بهشهر باشگاه ، جودو یاد بگیرم... یکی دو سالی باشگاه رفتم. 🔸بزرگتر که شدم دیدم دوستام تو مسجد و پایگاه؛ همه اعزام میشن میرن جبهه منم دلم خواست برم سنم کم بود منو قبول نمیکردن به هر وضعی بود رفتم 😊 🔸حال و هوای داشت هم میخندیدیم هم گریه هم بازی میکردیم هم عبات میکردیم یه بار به دوستم گفتم: جبرییل جان! بخون جبرئیل گفت: من دفتر همراهم نیست گفتم: شروع کن خدا بزرگه کمکت میکنه تا شروع کرد، یکم خوند من تمام صورتم اشک بود یه دفعه وسط مرثیه ، سیدتقی؛ یکی از بچه های سنگر شروع کرد یه خط بلد بود خوندن من بهش گفتم: سید جان! بَخون جبرئیل حال مونو گرفت😉 همه زدن زیر خنده... 🔸در کنار خنده و شادی؛ حال دل مون خوب می شد ارتباط مون با خدا نزدیک بود. 🔸در اون فضا... عاشق رفتن بودیم عاشق ... و در منطقه عملیاتی ماووت عراق در عملیات والفجر ده به همه اون چیزی که میخواستم رسیدم در یک کلمه خلاصه شد ❤️ 🔸۶۶/۲/۱۷ شروع رقم خورد. @asiabsar
💠 برشی کوتاه بر زندگی 🔸️در کوچه  پس کوچه های روستای با صفای آسیابسر  به دنیا آمد 🔸️از همان  کودکی در فعالیت های انقلابی شرکت می کرد و نوار صحبت های حضرت امام را به خانه می آورد 🔸️در نوجوانی به باشگاه جودو در بهشهر میرفت تا بدنی ورزیده داشته باشد 🔸️پدرش محافظ آیت الله جباری بود  وقتی پدرش خبر شهادت بچه های محل را به مادرانشان می داد  محمد حسین خجالت را در چهره پدر می دید   به دوستانش میگفت:  دعا کنید پام به جبهه باز بشه  اینقدر می مونم  تا بشم  من باید پدرم را پدر شهید کنم 🔸️وقتی مجروح شدچون با عصا بود  به  دوستش  جبرئیل گفت دوست ندارم محلی ها ببینند که من مجروح شده ام لب جاده صبر کردند تا شب شد و در تاریکی شب  به خانه رفت 🔸️سرانجام در تاریخ ۱۷ اردیبهشت سال ۶۶  در منطقه عملیاتی ماووت عراق در عملیات والفجر ده به آرزویش رسید 🔸️وقتی پیکر پاکش را آوردند  بدنش سوخته بود  پدرش می گفت : در راه اسلام و انقلاب و امام باید خون ریخته شود ▫️روحش شاد و یادش گرامی @asiabsar
سلام ✋ هستم یکی از بچه محل های شما. 🔸از بچگی زرنگ بودم 😉 یکم که بزرگ شدم رفتم بهشهر باشگاه ، جودو یاد بگیرم... یکی دو سالی باشگاه رفتم. 🔸بزرگتر که شدم دیدم دوستام تو مسجد و پایگاه؛ همه اعزام میشن میرن جبهه منم دلم خواست برم سنم کم بود منو قبول نمیکردن به هر وضعی بود رفتم 😊 🔸حال و هوای داشت هم میخندیدیم هم گریه هم بازی میکردیم هم عبات میکردیم یه بار به دوستم گفتم: جبرییل جان! بخون جبرئیل گفت: من دفتر همراهم نیست گفتم: شروع کن خدا بزرگه کمکت میکنه تا شروع کرد، یکم خوند من تمام صورتم اشک بود یه دفعه وسط مرثیه ، سیدتقی؛ یکی از بچه های سنگر شروع کرد یه خط بلد بود خوندن من بهش گفتم: سید جان! بَخون جبرئیل حال مونو گرفت😉 همه زدن زیر خنده... 🔸در کنار خنده و شادی؛ حال دل مون خوب می شد ارتباط مون با خدا نزدیک بود. 🔸در اون فضا... عاشق رفتن بودیم عاشق ... و در منطقه عملیاتی ماووت عراق در عملیات والفجر ده به همه اون چیزی که میخواستم رسیدم در یک کلمه خلاصه شد ❤️ 🔸۶۶/۲/۱۷ شروع رقم خورد. @asiabsar
💠 برشی کوتاه بر زندگی 🔸️در کوچه  پس کوچه های روستای با صفای آسیابسر  به دنیا آمد 🔸️از همان  کودکی در فعالیت های انقلابی شرکت می کرد و نوار صحبت های حضرت امام را به خانه می آورد 🔸️در نوجوانی به باشگاه جودو در بهشهر میرفت تا بدنی ورزیده داشته باشد 🔸️پدرش محافظ آیت الله جباری بود  وقتی پدرش خبر شهادت بچه های محل را به مادرانشان می داد  محمداسماعیل خجالت را در چهره پدر می دید   به دوستانش میگفت:  دعا کنید پام به جبهه باز بشه  اینقدر می مونم  تا بشم  من باید پدرم را پدر شهید کنم 🔸️وقتی مجروح شدچون با عصا بود  به  دوستش  جبرئیل گفت دوست ندارم محلی ها ببینند که من مجروح شده ام لب جاده صبر کردند تا شب شد و در تاریکی شب  به خانه رفت 🔸️سرانجام در تاریخ ۱۷ اردیبهشت سال ۶۶  در منطقه عملیاتی ماووت عراق در عملیات والفجر ده به آرزویش رسید 🔸️وقتی پیکر پاکش را آوردند  بدنش سوخته بود  پدرش می گفت : در راه اسلام و انقلاب و امام باید خون ریخته شود ▫️روحش شاد و یادش گرامی @asiabsar
سلام ✋ هستم یکی از بچه محل های شما. 🔸از بچگی زرنگ بودم 😉 یکم که بزرگ شدم رفتم بهشهر باشگاه ، جودو یاد بگیرم... یکی دو سالی باشگاه رفتم. 🔸بزرگتر که شدم دیدم دوستام تو مسجد و پایگاه؛ همه اعزام میشن میرن جبهه منم دلم خواست برم سنم کم بود منو قبول نمیکردن به هر وضعی بود رفتم 😊 🔸حال و هوای داشت هم میخندیدیم هم گریه هم بازی میکردیم هم عبات میکردیم یه بار به دوستم گفتم: جبرییل جان! بخون جبرئیل گفت: من دفتر همراهم نیست گفتم: شروع کن خدا بزرگه کمکت میکنه تا شروع کرد، یکم خوند من تمام صورتم اشک بود یه دفعه وسط مرثیه ، سیدتقی؛ یکی از بچه های سنگر شروع کرد یه خط بلد بود خوندن من بهش گفتم: سید جان! بَخون جبرئیل حال مونو گرفت😉 همه زدن زیر خنده... 🔸در کنار خنده و شادی؛ حال دل مون خوب می شد ارتباط مون با خدا نزدیک بود. 🔸در اون فضا... عاشق رفتن بودیم عاشق ... و در منطقه عملیاتی ماووت عراق در عملیات والفجر ده به همه اون چیزی که میخواستم رسیدم در یک کلمه خلاصه شد ❤️ 🔸۶۶/۲/۱۷ شروع رقم خورد. @asiabsar
💠 برشی کوتاه بر زندگی 🔸️در کوچه  پس کوچه های روستای با صفای آسیابسر  به دنیا آمد 🔸️از همان  کودکی در فعالیت های انقلابی شرکت می کرد و نوار صحبت های حضرت امام را به خانه می آورد 🔸️در نوجوانی به باشگاه جودو در بهشهر میرفت تا بدنی ورزیده داشته باشد 🔸️پدرش محافظ آیت الله جباری بود  وقتی پدرش خبر شهادت بچه های محل را به مادرانشان می داد  محمداسماعیل خجالت را در چهره پدر می دید   به دوستانش میگفت:  دعا کنید پام به جبهه باز بشه  اینقدر می مونم  تا بشم  من باید پدرم را پدر شهید کنم 🔸️وقتی مجروح شدچون با عصا بود  به  دوستش  جبرئیل گفت دوست ندارم محلی ها ببینند که من مجروح شده ام لب جاده صبر کردند تا شب شد و در تاریکی شب  به خانه رفت 🔸️سرانجام در تاریخ ۱۷ اردیبهشت سال ۶۶  در منطقه عملیاتی ماووت عراق در عملیات والفجر ده به آرزویش رسید 🔸️وقتی پیکر پاکش را آوردند  بدنش سوخته بود  پدرش می گفت : در راه اسلام و انقلاب و امام باید خون ریخته شود ▫️روحش شاد و یادش گرامی @asiabsar