هدایت شده از ابر گسترده🌱
پارت اول
شب اولی بود که بعنوان خونبس وارد عمارتشون شدم!
محمود خان وارد اتاق شد...
سرپا وایستادم!
بدون توجه بمن، به طرف پنجره رفت و پرده هارو کشید...
برق رو خاموش کردو همونطور که نگاهم میکرد گفت:صدای زجه های مادرمو شنیدی؟دیدی چطور عذاب میکشه؟
اینجارو برات تبدیل به جـهنم میکنم کاری میکنم که هرروز خانواده ات از خدا طلب مرگ برات کنن!
دستشو جلو آورد و بازومو تو دست گرفت..چنان فشار میداد که از درد خـم شدم ولی جرئت حرف زدن نداشتم!..
چندبار تکونم داد و گفت:به جـهنم خوش اومدی و...
از درد و وحــشت چیزی که کسی در موردش بهم نگفته بود میلرزیدم!
اونشب شدم عروس خونبس محمود خان...
فکر میکردم کار تموم شده که یهو صدای پشت در پشتمو لرزوند!
اونا میخاستن علاوه بر اون منو....
ادامه سرگذشت گوهر اینجاست👇📵
https://eitaa.com/joinchat/2977497842C58f3476cd7
یک جرعه عشق🫀
💗🤍💗C᭄﷽ 🤍💗 💗 رُمـــــــــــــــان#پشــتبــام_آرزوهــا به قلم#زهــرا_میـم #ورق_۲۷ نفسش را بیرون میف
💗🤍💗C᭄﷽
🤍💗
💗
رُمـــــــــــــــان#پشــتبــام_آرزوهــا
به قلم#زهــرا_میـم
#ورق_۲۸
آب از موهای ستار میچکد.
لباسش به تنش چسبیده است و سوز هوا آن را میلرزاند.
ستاره گیسوان خیسش را پشت گوش میفرستد.
ستار آرام میخندد و میگوید:
- ستاره خدا بگم چیکارت نکنه!
ستاره مشت به بازوی ستار میکوباند.
- من؟ خودت شروع کردی عاشق بی جنبه!
وای خدا رحم کرد مامان بیدار نشده!
اصلا حواسمون رفت..
ستار دندان بهم میساید و سر تکان میدهد.
رو به ستاره میگوید:
- حالا کاریه که شده ستاره خانووم!
بریم تو تا دوباره شیطون نیومده سراغم بازم خیست کنم!
ستاره ریز ریز میخندد.
روی پاشنهٔ پا، داخل میرود و ستار هم پشت سرش.
قطرات آب از لباسهایشان میچکند و روی فرش های نازنین زهرا خانوم میافتند.
نرم نرمک خودشان را به اتاق هایشان میرسانند و با لبانی خندان از لحظات خوش خواهر و برادریشان، لباس های خیسشان را تعویض و بعد از آن خود را به خوابی دلنشین دعوت میکنند.
دور از شهرستان، برکه در شهر، ذهنش درگیر سپهر است.
سپهری که از برکه خواهش کرده است تا یک قرار بگذارند و برکه هم قبول کرده.
اظطراب دارد و نگران است.
نمیداند باز میتواند به سپهر اعتماد کند...
اگر باز رهایش بکند و برود، چه؟
او دیگر توان ضربه خوردن را ندارد...
روی تختش جابهجا میشود و به آسمان شب چشم میدوزد.
آنقدر در افکار تلخ و شیرین خود غرق میشود که نمیفهمد چه زمانی چشمانش تمنا خواب را میکنند و روی هم میافتند.
صبح میشود و وقت قرار میرسد.
برکه بیاختیار، دوست داشت که زیبا تر از هر روز باشد.
مرتب لباس میپوشد و آرایش کمی بر صورت مینشاند.
شالش را آزادانه روی سر میگذارد و با لبخندی مضطرب از اتاقش بیرون میآید.
سوگل خانم با دیدن دخترش که حسابی خوشگل کرده است، تعجب میکند و صدایش را بلند:
- کجا خانوم خانوما؟
برکه کلافه به مادرش نگاه میکند.
نفسش را بیرون میفرستد و میگوید:
- داریم میرم بیرون دیگه! با مرضیه میخوایم بریم کافه.
البته درستش آن است که به جای اسم «مرضیه»، «سپهر» بگذاریم!
سوگل خانم دیگر پاپیچ نمیشود و سری تکان میدهد.
برکه از خانه بیرون میزند.
آژانس میگیرد و راهی کافهٔ مورد نظرش.
سپهر زودتر از او آمده و منتظر برکه است.
برکه او را که میبیند و خودش را سنگین میگیرد.
نزدیک میز میرود و روی صندلی مینشیند.
زیر لب سلام میکند.
سپهر با لبخند جوابش را میدهد:
- سلام برکه خانووم. خوبی؟
برکه نگاهی گذرا به او و لبخندش میاندازد و میگوید:
- خب؟
سپهر از این همه عجلهٔ برکه تعجب میکند.
- یه مجال بده دختر! بعد میگم... به روی چشم.
مِنو را روبروی دیدگان برکه باز میکند و میگوید:
- چی میخوری بانو؟
برکه سرد میگوید:
- یه لیوان آب باشه کافیه.
••°••⊹••°••🤍💗••°••⊹••°••
#کپیممنوعاستوپیگردقانـونیوالهـیدارد❌
💗
🤍💗
💗🤍💗
💗🤍💗C᭄﷽
🤍💗
💗
رُمـــــــــــــــان#پشــتبــام_آرزوهــا
به قلم#زهــرا_میـم
#ورق_۲۹
سپهر نچی میکند.
- عه.. یعنی چی فقط آب؟
اصلا خودم واست سفارش میدم..
همونی که دوست داری!
برکه لبخندش را پنهان میکند.
سپهر دست بالا میآورد و گارسون را به سمت میزشان فرا میخواند.
گارسون با احترام میگوید:
- بفرمایید.
سپهر نگاه آخر را به مِنو میاندازد و بعد میگوید:
- دو تا شیک شکلات.
گارسون «چشم» میگوید و با برداشتن مِنو میرود.
سپهر چشم به برکه میدوزد و در دل از زیباییاش تعریف و تمجید میکند.
چی میخواست دیگر؟
زیبا نیست که هست...
پول پدرش از پارو بالا نمیرود که میرود...
زود خام نمیشود که میشود!
برکه از نگاه خیرهٔ سپهر کمی معذب میشود.
سپهر خندان میگوید:
- الان اجازه هست بگم؟
برگه نگاهش میکند و سر تکان میدهد.
سپهر لبانش را با زبان تر میکند و لب به سخن باز:
- حقیقتش برکه.. از اون روزی که جدا شدیم، یه لحظه قلبم آروم نگرفته.
فهمیدم اشتباه میکردم..
فکر میکردم فقط که دوستی ساده ست که تموم شده، اما وقتی ندیدمت تازه فهمیدم که چقدر میخوامت..
تن صدایش را پایین و سرش جلو میآورد.
با لبخند محوی لب میزند:
- قلبم دیوونهوار میگه فقط برکه رو میخوام و بس!
گفتهاش که به پایان میرسد، فاصله میگیرد.
قلب برکه همانند ورزشکاری از مسابقهٔ دو برگشته، شروع به تپیدن میکند.
گونههایش بیاجازه، گل میاندازند.
در همین لحظه سفارشات از راه میرسند و سپهر بالاخره دست از نگاه خیرهاش برمیدارد.
برکه لیوان شیکش را جلوی خودش میکشد و دستانش را به دور آن حلقه میکند.
سعی میکند با جدیت نگاهش کند.
میگوید:
- چطوری باز بهت اعتماد کنم؟
سپهر لبخند میزند.
او خودش را برای هر سوالی آماده کرده است.
میگوید:
- بهت اثبات میکنم.
اثبات میکنم که همه جوره پارت هستم.
با من باش تا بفهمی..
با چشمکی ادامه میدهد:
- اصلا میخوام از همین جا شروع کنم!
نظرت چیه؟
برکه گنگ میگوید:
- منظورت چیه؟؟!
سپهر به جای آنکه جواب برکه را بدهد، از جایش برمیخیزد و خندان صدایش را بلند میکند:
- خانوما آقایون، من میخوام اعتراف کنم که این دخترو میخوام و دلم بنده بهش! تمااام!
از حاضرین درون کافه، عدهای میخندند و عدهای هم لبخند میزنند.
برکه با خجالت سرش را به زیر میاندازد و در دل عشق میکند.
سپهر سرخوش سرجایش مینشیند و میگوید:
- دوست داشتی برکه خانوم؟
برکه معترض گونه میگوید:
- چرا این کارو کردی آخه؟ دارن قورتمون میدن مردم!
سپهر با شیطنت لب میزند:
- خب قورتمون بدن! بذار همه بدونن من این دختر خوشگلو میخوامش! چه بهتر!
••°••⊹••°••🤍💗••°••⊹••°••
#کپیممنوعاستوپیگردقانـونیوالهـیدارد❌
💗
🤍💗
💗🤍💗
ویآیپی رمان پشتبام آرزوها🥳👇🏻
🌀با بیش از #۲۵۰ ورق اختلاف
🌀#هفتگی ۱۵ تا ۱۸ پارت
🌀و #بدون_تبلیغ_و_تبادل
اونجا داستان کلی رفته جلو و هیجانش حسابی بالاس😍❤️🔥
هر عزیزی وی آی پی رو خواست با مبلغ فعلاً ۳۵ هزار تومان میتونه لینک رو دریافت کنه.🥰🌹
با افزایش اختلاف با کانال اصلی، افزایش قیمت خواهیم داشت.
واریز به شماره کارت:
۵۸۹۲۱۰۱۵۴۱۹۴۲۳۷۷
«مهدیزاده»
فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید و لینک کانال وی آی پی رو دریافت کنین👇🏻
@Zahranamim
کانال وی آی پی بیشتر از شش ماه از کانال اصلی جلوتره❌
🍃✨🍃
#رزق_امروز
فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هَـٰذَا لَسِحْرٌ مُّبِينٌ ﴿یونس/٧٦﴾
و چون حق از جانب ما بر آنها آمد گفتند: این سحر بودنش بر همه آشکار است.
🍃✨🍃
اگر از خدا چیزی بخواهم
همه خواسته من تویی
پدر مهربانم، امام زمانم
🌱🌱🌱🌱🌱
#امام_زمان
#توسل_به_امامزمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج