#که_تو_باشی_همه_ام
💞🫂
این همه سال وانمود می کردم فراموشش کردم ، دستش رو که بالا آورد برای گرفتن لباس، ناخودآگاه #نگاهم روی انگشتش نشست، انگشت خالی از حلقه اش رو که دیدم نمی دونم رو چه حسابی امیدوار شدم و #لبخند زدم.
قدمی به سمتش رفتم که مثل همیشه منو ندید و بی اعتنا از کنارم رد شد و روبروی پسر جَوونی که از اتاقک پروو بیرون اومده بود ایستاد و لبخند زد. دستش که به سمت یقه ی جوان خوش پوش رفت #قلبم دیگه نزد. وقتی خنده شونو دیدم انگار یه مشت زنبور به دلم #هجوم آوردن ، دلم اونقدر می سوخت که توانم رو گرفت. فقط تونستم مجید را صدا کنم
_ مجییید
و بعد همراه با رگالهای لباس.....💔😭
https://eitaa.com/joinchat/1517945380Cadc3746cac
#رمان_مرادِ_من_او . 🌿
✍#آلا_ناصحی
داستان جذاب و خواندنی😍❤️🔥
کانال #احسن_الحالِ_من