🍃✨🍃
#رزق_امروز
لَهُمُ الْبُشْرَىٰ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۚ لَا تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿یونس/٦٤﴾
آنها را پیوسته بشارت است هم در حیات دنیا (به مکاشفات در عالم خواب) و هم در آخرت (به نعمتهای بهشت). سخنان خدا را تغییر و تبدیلی نیست، این است فیروزی بزرگ.
🍃✨🍃
✨#سلام_مولاجانم
🔅نسیم صبح سعادت، خدا کند که بیایى
رسیده شب به نهایت، خدا کند که بیایى...
🔅جهان ز دودِ ستم شد سیاه، در برِ چشمم
فروغِ صبحِ سعادت، خدا کند که بیایى...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
صبحتون امام زمانی
🌱🌱🌱🌱🌱
#امام_زمان
#توسل_به_امامزمان
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿
🌿🌿
#رسالتِ_من
#قسمت۱۲۷
نگاهی کلی به جمع انداخت
_ در مورد خانواده شون ، آینده ی خوبی که بعد از پاکی در انتظارشونه ، امید میده بهشون ، بعضی هاشون منتظر یه تلنگر یا یه امید واری از طرف بقیه آن .
نفس کشید و گفت:
_اگه بدونن طرد نشدن ،انگیزه شون بیشتر میشه .
_ من حرف بزنم براشون ؟.
به سمتم برگشت اما نگاهم نکرد ,
_ شما؟ به نظرم یکی از همین ها باید در مورد امیدواری و جانزدن برای شما صحبت کنه ، شما بیشتر نیاز دارید به انگیزه و امیدواری به آینده
نتوانستم نخندم . خیلی آرام و بی صدا هربار ترور شخصیتی می کرد.
_هربار از طرف شما دارم با حسنات و فضایل اخلاقیم بیشتر آشنا میشم . تا حالا فهمیدم من بیمار بی عقل نالایق غرغروی ناامید هستم .
جوابی نداد و به سمت یکی که درگیر بارکردن بسته ی آجیلش بود رفت . برایش باز کرد . ایستاد و چادرش را دوباره جلو کشید .
_خب من دیگه برم . هرکسی فکر میکنه ذهنش وامیدش قوی شده ، برای یا علی گفتن به محمد زنگ بزنه .
باشه ای گفتند و بعد از خداحافظی با آنها به سمت ماشین رفتیم. همراهم زنگ خورد ، آرش بود .
_جانم آرش
_ کجایی رسالت؟؟؟
_۰ نیم ساعت دیگه پیشتم.
_ آقای سلیمانی اگه عجله دارید من ماشین میگیرم میرم .
فاطمه خانم این را گفت و در را باز کرد تا پیاده شود .
_نه فاطمه خانم شما رو می رسونم .
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅♂
پارت اول
🌿🌿
🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿
🌿🌿
#رسالتِ_من
#قسمت۱۲۸
صدای آرش بلند شد :
_ رسالت ، فاطمه خانم کیه؟ که می خوای برسونیش؟
_ باهم حرف میزنیم .
_ دیوونه ، لااقل می گفتی یه ماشین مدل بالا می دادم میذاشتی زیرپات ، پیش دختر.
آرش به چه فکر میکرد .
_آرش جان میشه اومدیم با هم حرف بزنیم ؟.
_ نه رسالت یک کلمه بگو ، فاطمه خانم کیه؟ ماشین نمیخواستم همینجوری زنگ زدم.
_ نمیتونم آرش اذیت نکن جون خاله.
خندید و گفت :.
_ ای رسالت آب زیر کاه
با خنده تماس را قطع کردم . راه که افتادیم تا رسیدن به خانه شان حرفی نزدیم. از ماشین پیاده شد با کلی تشکر خداحافظی کرد و رفت . با آرش تماس گرفتم :
_جانم رسالت
_ زهرمار جانم ، چرا بهت میگم حرف میزنیم قفلی زدی و ول نمیکنی.
_ حالا بگو کی بود؟
_ هیچکی بابا! از بچه های موسسه یه کاری داشت بیرون کمکش کردم و رسوندمش خونه.
_ همین! مطمئنی ؟ یعنی نه اون حسی بهت داره نه تو به اون، برو رسالت برو سیام نکن
_از نظر او من یه بیمار بیعقل نالایق غرغروی ناامید هستم
_از نظر تو اون چه جوریه
کمی مکث کردم. درون ذهنم میان مکالماتی که با هم داشتیم میان اتفاقات و رویدادهایی که مشترک بود نبال کلمه یا جمله میگشتم که بیان کنم.
_رسالت! عاشق شدی رفت
_خفه شو آرش داشتم فکر میکردم
_ خب ؟!!!
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅♂
پارت اول
🌿🌿
🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
.
نوش نگاهتون
نظردونی خالی نمونه😊
.
https://harfeto.timefriend.net/16871571152748
🍃✨🍃
#رزق_امروز
وَلَا يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ ۘ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا ۚ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿یونس/٦٥﴾
و سخن منکران خاطرت را غمگین نسازد، که هر عزت و اقتداری مخصوص خداست و او شنوا و داناست.
🍃✨🍃