حکایت 4⃣9⃣4⃣
💟 ... بگو محبّت ما
ریشه در ازل دارد ... 💟
#امام_باقر عليه السلام :
روزى #امـيرالمؤمنین در مسجـد نشسته بود و يارانش گِردش بودند .
تا اینکه مردى از پيروان حضرت وارد شد و به ایشان عرض کرد : خداوند مى داند كه من ، همان گونه كه در آشكارا به وسيله ی دوستىِ تو به او تقرّب مى جويم ، در نهان نيز به وسيله ی دوستىِ تو به او تقرب مى جويم و همان گونه كه آشكارا تو را #دوست دارم ، در نهان نيز دوستت مى دارم .
امير مؤمنان به وى فرمود :
« صَدَقْتَ أَمَا فَاتَّخِذْ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً فَانَّ اَلْفَقْرَ أَسْرَعُ إِلَى شِيعَتِنَا مِنَ اَلسَّيْلِ إِلَى قَرَارِ اَلْوَادِي
راست گفتى . حال که چنین است ، لباسی از نيازمندى براى خويش بدوز ؛ چرا كه شتاب نيازمندى به سوى پيروان ما ، بيشتر از شتاب سيل به سوى درّه است ... »
آن مرد ، در حالى كه به خاطر كلام اميرالمؤمنین علیهالسلام كه فرمود : _ راست مى گويى _ از شادى مى گريست ، برگشت و رفت .
در همانجا در نزديكى اميرالمؤمنین علیهالسلام ، مردى از خوارج بود كه با دوستش حرف مى زد .
يكى از آن دو به ديگرى گفت :
به خدا سوگند چنين روزى را نديده بودم كه مردى نزد او بيايد و بگويد : « من دوستت دارم» و على بگويد : « راست مى گويى » !
ديگرى گفت : چرا از این اتفاق تعجب کرده ای ؟! آيا چاره اى جز اين است كه وقتى به علی گفته مى شود : « من تو را دوست دارم » ، او هم در جواب بگويد : « راست مى گويى»؟
سپس گفت : آیا فكر مى كنى كه من ، او را دوست دارم؟
_دوستش _گفت : نه .
گفت : اكنون ، _ برای اینکه او را رسوا کنم _ پيش او مى روم و همان سخن آن شخص را به وى مى گويم . علی همان جوابى را كه به آن شخص داد ، به من خواهد داد .
_ دوستش _ گفت : باشد .
آن مرد برخاست و سخنى چون سخن آن شخص را به على عليه السلام گفت .
امیرالمؤمنین عليه السلام اندكى به او نگاه كرد و سپس فرمود :
دروغ گفتى . به خدا سوگند ، نه تو مرا دوست دارى و نه من ، تو را دوست دارم .
🗂منبع :
الإختصاص ، ج ۱، ص ۳۱۲
#علم_امام
#دوستی
#محبت
📜@sofre_ye_del
حکایت 6⃣1⃣5⃣
💟 گر رضای دوست ما را
در بلا خواهد رسید
ما همیشه خویشتن را
مبتلا خواهیم و بس... 💟
#امام_باقر علیه السلام فرمود :
روزی #حضرت_موسی علیه السلام در ساحل دریا راه می رفت که صیادی را در حال آمدن دید .
صیاد آمد و بر زمین افتاد و برای خورشید سجده کرد و حرف های شرکآمیز می زد . سپس تورش را در آب انداخت و پر از ماهی شد . دوباره آن را انداخت و دوباره پر از ماهی شد ، سپس آن را به آب انداخت و باز هم پر از ماهی شد و بعد از آن رفت .
بعد از او ، شخص دیگری آمد . ابتدا وضو گرفت و نماز خواند و خدا را #شکر کرد و او را ستایش کرد . سپس تورش را به آب انداخت ، ولی چیزی نگرفت . بار دیگر امتحان کرد و ماهی کوچکی گرفت . و به خاطر آن ، خدا را شکر و سپاس گفت و رفت .
حضرت موسی علیه السلام عرض کرد :
خدایا ! این بنده ی کافرت با این که کافر است ، بر او آنچنان بخشیدی و به آن بنده ی مؤمنت غیر از یک ماهی کوچک چیزی عطا نکردی .
خداوند به او فرمود :
به طرف راست خود نگاه کن ؛ پس خدای متعال آنچه را _ در قیامت _ برای بنده مؤمنش آماده کرده بود ، به او نشان داد . سپس فرمود : به طرف چپ خود نگاه کن ؛ پس آنچه را که برای بنده ی کافرش آماده کرده بود ، به او نشان داد .
سپس فرمود :
ای موسی ! آن کافر از آنچه به او عطا نمودم ، هیچ نفعی نخواهد برد و این بنده ی مؤمنم از آنچه به او عطا نکردم ، ضرری نکرد .
موسی علیه السلام عرض کرد :
« يَا رَبِّ حَقٌّ لِمَنْ عَرَفَكَ أَنْ يَرْضَى بِمَا صَنَعْتَ .
پروردگارا ! شایسته است کسی که تو را شناخت ، نسبت به تقدیر تو #راضی باشد . »
🗂منبع :
المؤمن ، ج ۱، ص
📜@sofre_ye_del