أسيرِالله
عَنْ عَبَايَةَ بْنِ رِبْعِيٍّ قَالَ: قُلْتُ لِعَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْعَبَّاسِ لِمَ كَنَّى رَسُولُ
عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ : قَوْلُهُ تَعَالَى
يَوْمَ يَنْظُرُ اَلْمَرْءُ مٰا قَدَّمَتْ يَدٰاهُ وَ يَقُولُ اَلْكٰافِرُ يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرٰاباً يَعْنِي عَلَوِيّاً يُوَالِي أَبَا تُرَابٍ
امام صادق عليه السلام فرمودند : در آیه يَوْمَ يَنْظُرُ اَلْمَرْءُ مٰا قَدَّمَتْ يَدٰاهُ وَ يَقُولُ اَلْكٰافِرُ يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرٰاباً یعنی ای کاش علوی بودم و ابوتراب را دوست می داشتم
📌البرهان في تفسير القرآن ، ج ۵ ، ص ۵۷۱
بحار الأنوار ، ج ۲۴ ، ص ۲۶۲
#فضیلت
أسيرِالله
چنان که قبلهنما سمت قبله جوید و بس دلم به جز طرف او به هیچ سو نرود ..
ای امير نجف بيا اينبار
سرم از روی پيکرم بردار
أسيرِالله
یادت که نمیکنم زندگی برایم تنگ می شود . به یادت که هستم دلم برایت تنگ می شود . زندگی که تنگ می ش
دوباره جمعه ای دیگر آمد و رفت ولی تو از سفر رفته ات نیامدی .
دقیقا چند جمعه ی دیگر مانده تا جمعه ی آمدنت ؟
کاش میگفتی !
می شود جمعه ها را از میان روز های هفته بیرون کرد و تا وقتی که تو نیامده ای اصلا جمعه ای نباشد ؟
جمعه ها روز های متضاد ترین احساسات است امید به آمدنت و ترس از نیامدنت .
جمعه ها هر کدام قاتلی شده اند برای خودشان .
از صبح تا غروب تیغی به یک دست و قلب ما را به دست دیگرشان می گیرند و تکه تکه می کنند دل های ما را .
غروب که شد خورشید که رفت شب چادر سیاهش را که روی صورت آسمان کشید تکه های دلمان را دوباره بر می گردانند به قفس سینه .
آقا ! تو که صاحب زمانی و اختیار زمین و زمان به دست توست بیا و این جمعه ها را بردار از میان روز های هفته .
دلمان دیگر طاقت تکه تکه شدن ندارد .
و اگر بناست هنوز جمعه ها باشند و تو نیایی این دلهای تکه تکه شده را در شام های جمعه به شب بخیری آرام کن !
نمیشود ؟
شبت بخیر مسافر غریب !
محسن عباسی ولدی
#بهانه_بودن
هدایت شده از أسيرِالله
بسم الله
طرح زیارت نیابتی
انشاءالله در هر ماه یک روزی رو به زیارت نیابتی از سمت بزرگواران اختصاص می دهیم
پیام ها و اسم ها و صحبت ها و .. که شما برای امام رئوف می نویسید و می فرستید در کنار ضریح آقا خوانده و در ضریح مطهر آقا انداخته خواهد شد و به نیابت از شما زیارت خواهد شد
ان شاء الله در بیست و پنجم هر ماه قمری به نیابت از شما امام رئوف را زیارت می کنیم
https://daigo.ir/secret/4208392788
کینه دارد ز محبان علی قوم یهود
یکتنه! خیبرشان را به فنا داده علی...
( ۲۴ رجبالمرجب خجستهسالروزِ فتح خیبر به دستانِ همیشه فاتحِ امیرالمؤمنین)
مانع راه علی (صلوات الله علیه) بودن توان سنگ نیست
از شکاف کعبه و دروازه خیبر بپرس
یا علی گفتم همه در ها به رویم باز شد
یا علی گفتم چه شیرین شعر من آغاز شد
یا امیرالمؤمنین مولای عاشق ها سلام
شاه مردان فاتح دل های عاشق ها سلام
السلام ای در نگاهت موج و دریا بی قرار
السلام ای در سکوتت کوه و صحرا بی قرار
جبرئیل آورده بود آیاتی از قرآن ولی
ماند تا قرآن چشمت را تو وا کردی علی
داد زد تا شد امیر عشق بر مرکب سوار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
ای که خود را پیش شمشیر دو دم آورده ای
هرچه سر آورده باشی باز کم آورده ای
ذوالفقار است این که می چرخد علیگویان و مست
چون نباشد مست چون می گیردش ساقی به دست
لشکری از تو فراری آی مرحب ! مرحبا !
خوب جولان داده ای دیروز و دیشب مرحبا !
فرض کن دیروز تیغت چند تا سر را زده
فرق دارد قصه چون امروز فاروق آمده
فرق دارد قصه ی کرّار با اهل فرار
فرق دارد نیت آن تیغ ها با ذوالفقار
فرق دارند آری آن دل ها که در دین بازی اند
با کسی کز او خداوند و رسولش راضی اند
بنگر این شیر جوان را آمده غُرّان ز رَه
گفت إنّی فارِسٌ سَمَّتنی اُمّی حَیدَرَه
گفت آری این منم حیدر امیرالمؤمنین
میرسم چون عاشقان بیتاب و می لرزد زمین
مرحب ! آن هل من مبارز شد صدای آخَرَت
خوب می بینم که میچرخد اجل دور سرت
گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود
اسم آن ها که علی بن ابیطالب نبود
در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان
دور دور ماست دیگر ما یلان آسمان
تیغ من در دست هایم نه که در دستان اوست
ما رَمَیتَ إذ رَمَیتَ تیر در فرمان اوست
این یدالله است بیرون می کشد شمشیر را
دست حق است این که در چله نهاده تیر را
قلب حق در سینه ی من در پس این جوشن است
جنگ با قهار تکلیفش از اول روشن است ..
بود حیران مرحب و حیدر به سویش می شتافت
تا بفهمد فرق را فاروق فرقش را شکافت ..
اهل خیبر این همان محبوب دلها ایلیاست
جان موسی چشم بگشایید این هارون ماست
پیش خود گفتید این در را چه محکم بسته اید
در به روی فاتح در های عالم بستهاید ؟!
دل به این دیوا رهای بی اثر خوش کرده اید ؟
آی ! حیدر می رسد دل را به در خوش کرده اید ؟!
دست حق در چارچوب و بست در انداخت چنگ
گفت یا زهرا و در را کند از جا بی درنگ
در میان دست حیدر هر دو لشکر در سکوت
قلعه ی بی در علیگویان و خیبر در سکوت
گاه لشکر دست حیدر را تماشا می کنند
گاه آن ديوار بی در را تماشا می کنند
بَه بِه این مولا و در را در هوا چرخاندنش
قلعه ها مسحور آن اِنّا فَتَحنا خواندنش ..
باز کن در های دل را حضرت مشکل گشا
عاشقان را مست کن با آن جمال دل گشا
یا علی گفتم دلم دستم زبانم جان گرفت
یا علی گفتم چه شیرین شعر من پایان گرفت
قاسم صرافان
#مدحمولا