#من_حسينى_ام🏴
آب اگر ريخت فداى سرت اى يار بيا
💔💔💔
السلامعلیکیابابالحوائج🥀
#تاسوعای_حسینی_تسلیتباد
@asmaolhosnaa🥀
azadar asli moharam.alimp3.mp3
2.51M
💔 عزادار اصلی محـرم
🎙 #حاجآقاعالی
الّلهُـــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــــرَجْ🕊🤲
دختــرونهاسماءالحسنے🥀
https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
AUD-20210606-WA0001.
5.54M
#محرم🥀
#نوحه_ترکی
علمدار
اباالفضل💔
وفادار ابالفضل😭😭😭
🎙#شهروز_حبیبی
#التماس_دعا🤲
دختــرونهاسماءالحسنے💔
https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
هدایت شده از دخترونه اسماءالحسنى
زیارت عاشوراآقای سماواتی.mp3
14.97M
⭐️•〰•🖤•〰•⭐️
🌿 #زیارت_عاشورا
🎙با صدای آقای سماواتی
•°#اللهمعجّللولیکالفرج°•
التماس دعا🤲
دختــرونهاسماءالحسنے💔
https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
🕊🕊 🕊 🕊 🕊 🌱
🕊🕊 🕊 🌱
🕊 🌱
🌱
🌟#سلام_بر_ابراهیم🌟
💫 قسمت چهل و هفتم
🔰والفجر مقدماتی (۲)
بسیاری از بچه ها در میان خاک های رملی گیر کردند. همه به این طرف و آن طرف می رفتند. بعضی از بچه ها می خواستند با عبور از موانع خورشیدی در داخل دشت سنگر بگیرند، اما با انفجار مین به شهادت رسیدند.
اطراف مسیر پر از مین بود. ابراهیم این را می دانست، برای همین به سمت کانال سوم دوید و با فریاد هایش اجازه رفتن به اطراف را نمی داد.
همه روی زمین خیز برداشتند. هیچ کاری نمی شد کرد. توپخانه عراق کاملاً می دانست ما از چه محلی عبور می کنیم! و دقیقاً همان مسیر را می زد. هر کس به سمتی می دوید. دیگر هیچچیز قابلکنترل نبود. تنها جایی که امنیت بیشتری داشت داخل کانالها بود.
در آن تاریکی و شلوغی ابراهیم را گم کردم! تا کانال سوم جلو رفتم، اما نمیشد کسی را پیدا کرد! یکی از رفقا را دیدم و پرسیدم: ابراهیم رو ندیدی !؟ گفت: چند دقیقه پیش از اینجا رد شد.
همینطور این طرف و آن طرف میرفتم. یکی از فرماندهان را دیدم من را شناخت و گفت: سریع برو توی معبر، بچههایی که توی راه هستن بفرست عقب. اینجا توی این کانال نه جا است نه امنیت، برو و سریع برگرد.
طبق دستور فرمانده، بچههایی را که اطراف کانال دوم و توی مسیر بودند آوردم عقب، حتی خیلی از مجروحها را کمک کردیم و رساندیم عقب. این کار، دو سه ساعتی طول کشید.
میخواستم برگردم، اما بچههای لشکر گفتند: نمیشه برگردی! با تعجب پرسیدم: چرا؟! گفتند: دستور عقبنشینی صادر شده، فایده نداره بری جلو. چون بچههای دیگر هم تا صبح برمیگردند.
ساعتی بعد نماز صبح را خواندم. هوا درحال روشنشدن بود. خسته بودم و ناامید. از همه بچههایی که برمیگشتند سراغ ابراهیم را میگرفتم. اما کسی خبری نداشت.
دقایقی بعد مجتبی را دیدم. با چهرهای خاکآلود خسته از سمت خط برمیگشت. با ناامیدی پرسیدم: مجتبی، ابراهیم رو ندیدی؟! همینطور که به سمت من میآمد گفت: یک ساعت پیش با هم بودیم.
با خوشحالی از جا پریدم، جلو آمدم و گفتم: خب، الان کجاست؟! جواب داد: نمیدونم، بهش گفتم دستور عقبنشینی صادر شده، گفتم تا هوا تاریکه بیا برگردیم عقب، هوا روشن بشه هیچ کاری نمیتونیم انجام بدیم.
اما ابراهیم گفت: بچهها تو کانالها هستند. من میرم پیش اونها، همه با هم برمیگردیم.
مجتبی ادامه داد: همینطور که با ابراهیم حرف میزدم یک گردان از لشکر عاشورا به سمت ما آمد. ابراهیم سریع با فرمانده آنها صحبت کرد و خبر عقبنشینی را داد.
من هم چون مسیر را بلد بودم، با آنها فرستاد عقب. خودش هم یک آرپیجی با چند تا گلوله از آنها گرفت و رفت به سمت کانال. دیگه از ابراهیم خبری ندارم.
ساعتی بعد میثم لطیفی را دیدم. بههمراه تعدادی از مجروحین به عقب برمیگشت. به کمکشان رفتم. از میثم پرسیدم: چه خبر!؟
گفت: من و این بچههایی که مجروح هستند جلوتر از کانال، لای تپهها افتاده بودیم. ابراهیم هادی به داد ما رسید. یکدفعه سر جایم ایستادم. با تعجب گفتم: داش ابرام؟! خب بعدش چی شد؟گفت: بهسختی ما رو جمع کرد. تو گرگومیش هوا ما رو آورد عقب.
توی راه رسیدیم به یک کانال، کف کانال پر از لجن و ... بود، عرض کانال هم زیاد بود. ابراهیم رفت دو تا برانکارد آورد و با آنها چیزی شبیه پل درست کرد! بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو.
ساعت ده صبح، قرارگاه لشکر در فکه محل رفتوآمد فرماندهان بود. خیلیها میگفتند چندین گردان در محاصره دشمن قرار گرفتهاند!
🕊
https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
@asmaolhosnaa🧕🌱
#سلام_ارباب_بینظیرم❤️
کارم اینست که هرروز همان اولصبح
یک سلامی طرفِ کرببلایت بکنم✋
دست برسینه و با دیدهی پُر اشک خود
طلبِ دیدنِ آن صحن و سرایت بکنم
صلی الله علیک یا اباعبدلله💔
تاسوعاتون کربلایی💔🖤
🏴دختــرونهاسماءالحسنے🏴
🦋https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e