eitaa logo
⁦⁦⁩دخترونه اسماءالحسنى⁦⁦
75 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
26 فایل
🌸با خـــودَت عطـــر و بویے از خدا دارے 🌸تا به سَـــر چــادر و 🌸به دِل حیـــا دارے ✨شرایط کپی: ذکر صلوات✨ ارتباط با ادمین: @ee_13508
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6023890635654695091.mp3
10.43M
⭐️•〰•🖤•〰•⭐️ 🕯 خاطره کربلا 🏴 زبان‌حال امام محمدباقر علیه السلام که در طفولیت، در حادثه کربلا حضور داشتند😭 🌴 بدون بال و پر بودم 🕯 بی زره و سپر بودم 🌴 برای عمه جان زینب 🕯 بی تاب و خون‌جگر بودم 🎙‌پیام کیانی 🥀 دختــرونه‌اسماءالحسنے💔 https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
🖤 رفقا یه برای تسلی خاطر قلب نازنین امام زمانمون💔 بفرستیم و به استقبال استاد پناهیان بریم 🖤
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🖤🥀 🏴جانسوزترین و پر مفهوم ترین روضه 🏴دختــرونه‌اسماءالحسنے🏴 🦋https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 🌷 مطمئن بآش هرڪسۍ با امٰام حسیْن .؏. رفیق بشھ، تغییر میڪنھ ...! @asmaolhosnaa🏴
🕊🕊 🕊 🕊 🕊 🌱 🕊🕊 🕊 🌱 🕊 🌱 🌱 🌟🌟 💫 قسمت چهل و نهم غروب خونین 💔 به نقل از: علی نصرالله عصر روز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ برای من خیلی دل‌گیرتر بود. بچه‌های اطلاعات به سنگرشان رفتند. من دوباره با دوربین نگاه کردم. نزدیک غروب احساس کردم از دور چیزی در حال حرکت است! با دقت بیشتری نگاه کردم. کاملاً مشخص بود که سه نفر درحال دویدن به سمت ما بودند. در راه مرتب زمین می‌خوردند و بلند می‌شدند. آن‌ها زخمی و خسته بودند. میان سرخی غروب، بالاخره آن سه نفر به خاک‌ریز ما رسیدند. به‌محض رسیدن به سمت آن‌ها دویدیم و پرسیدیم: از کجا می‌آئید؟ حال حرف زدن نداشتند، یکی از آن‌ها آب خواست. سریع قمقمه را به او دادم. دیگری از شدت ضعف و گرسنگی بدنش می‌لرزید. آن یکی تمام بدنش غرق خون بود، کمی که به حال آمدند گفتند: از بچه‌های کمیل هستیم. با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه‌ها چی شدند!؟ در حالیکه سرش را به‌سختی بالا می‌آورد گفت: فکر نمی‌کنم کسی غیر از ما زنده باشه! هول شدم و دوباره و با تعجب پرسیدم: این پنج روز، چطور مقاومت کردید!؟ حال حرف زدن نداشت. کمی مکث کرد و دهانش که خالی شد گفت: این دو روز اخیر، زیر جنازه‌ها مخفی بودیم. اما یکی بود که پنج روز کانال رو سرپا نگه‌داشت! دوباره نفسی تازه کرد و به آرامی گفت: عجب آدمی بود! یک طرف آرپی‌جی می‌زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت. دیگری پرید توی حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهای کانال کنار هم چیده بود. آذوقه و آب رو تقسیم می‌کرد، به مجروح ها می‌رسید، اصلاً این پسر خستگی نداشت! گفتم: مگه فرمانده‌ها و معاون‌های گردان شهید نشدند!؟ پس از کی داری حرف می‌زنی؟! گفت: جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود. شلوار کردی پاش بود. دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود. چه صدای قشنگی هم داشت. برای ما مداحی می کرد و روحیه می داد و ... داشت روح از بدنم خارج می شد، سرم داغ شد. آب دهانم را فرو دادم. این ها مشخصات ابراهیم بود. با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم. با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو می‌گی درسته!؟ الان کجاست!؟ گفت: آره انگار، یکی دوتا از بچه‌های قدیمی آقا ابراهیم صداش می‌کردند. دوباره با صدای بلند پرسیدم: الان کجاست؟! یکی دیگر از آن‌ها گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می‌ریخت زنده بود. بعد به ما گفت: عراق نیروهاش رو برده عقب. حتما می‌خواد آتیش سنگین بریزه. شما هم اگه حال دارید تا این اطراف خلوته برید عقب. خودش هم رفت که به مجروح‌ها برسه. ما هم آمدیم عقب. دیگری گفت: من دیدم که زدنش. با همان انفجارهای اول افتاد روی زمین. بی‌اختیار بدنم سست شد و اشک از چشمانم جاری شد. شانه‌هایم مرتب تکان می‌خورد. دیگر نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. سرم را روی خاک گذاشتم و گریه می‌کردم. تمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم در ذهنم مرور می‌شد. از گود زورخانه تا گیلان‌غرب و ... بوی شدید باروت و صدای انفجار با هم آمیخته شد. رفتم لب خاک‌ریز، می‌خواستم به سمت کانال حرکت کنم. یکی از بچه‌ها جلوی من ایستاد و گفت: چکار می‌کنی؟ با رفتن تو که ابراهیم برنمی‌گرده. نگاه کن چه آتیشی می‌ریزن. آن شب همه ما را از فکه به عقب منتقل کردند. همه بچه‌ها حال روز من را داشتند. خیلی‌ها رفقایشان را جا گذاشته بودند. وقتی وارد دوکوهه شدیم صدای حاج صادق آهنگران درحال پخش بود که می‌گفت: ای از سفر برگشتگان کو شهیدانتان، کو شهیدانتان🕊 صدای گریه بچه‌ها بیشتر شد. 😭 خبر شهادت و مفقود شدن ابراهیم خیلی سریع بین بچه‌ها پخش شد. یکی از رزمنده‌ها که همراه پسرش در جبهه بود پیش من آمد. با ناراحتی گفت: همه داغدار ابراهیم هستیم، به خدا اگر پسرم شهید می‌شد، این‌قدر ناراحت نمی‌شدم. هیچ‌کس نمی‌دونه ابراهیم چه انسان بزرگی بود. روز بعد بچه‌های لشکر را به مرخصی فرستادند و ما هم آمدیم تهران. هیچکس جرات نداشت خبر شهادت ابراهیم را اعلام کند. اما چند روز بعد زمزمه مفقود شدنش همه جا پیچید! 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e @asmaolhosnaa🧕🌱
مثل 💦باران بهاری💦 سر زده از راه برس☔️☔️☔️☔️ 🏴دختــرونه‌اسماءالحسنے🏴 🦋https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🖤 🍃 امروز با جمله‌های زیارت عاشورا دلت رو 🕊 راهی کربلا کن...... ❣ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ ❣ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ 🏴دختــرونه‌اسماءالحسنے🏴 🦋https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
🖤🏴🖤 گوش کن... صدا را می‌شنوی...؟ صدای گریه‌ها... صدای ناله‌ها صدای کودکان بیقرار ⛅ صدای بانوان داغدار... بعد از قرن‌ها هنوز صدای کاروان عاشورایی به گوش دنیا می‌رسد؛ هنوز حتی صدای هل من ناصر ینصرنی... 💔 سلام بر سیدالشهدا(ع) 💔 سلام بر بانوی صبور کربلا... 💔 سلام بر یاران با وفا.... (عج) 🌿 🏴دختــرونه‌اسماءالحسنے🏴 🦋https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e